نكته ها
1- سه تشبيه براى اعمال كافران
در قرآن شريف براى اعمال كافران سه مَثَل زده شده است :الف مثل (سراب ) كه اعمال نيك كافران معاند را به (آب نما) تشبيه كرده است كه از اصل ، چيزى جز خيال و وهم نيست و هيچ واقعيّت و حقيقتى ندارد.ب مَثَل (ظُلُمات ) كه اعمال زشت كافران معاند را به تاريكيهاى درياى عميق تشبيه نموده كه ظلمت اندر ظلمت است : ظلمت كفر و عناد، ظلمت اعمال زشت و ظلمت خوى و نيّت پليد.ج مثَل (خاكستر و تند باد) كه شرحش در مثل 21 گذشت .مثل سوّم ناظر به كارهاى نيكى است كه كافران در حال غير عناد به حكم فطرتشان به قصد قربت و براى رسيدن به سعادت انجام مى دهند، مانند: انفاق ، نيكى به بندگانخدا، صله رحم ، حمايت از مظلوم و امثال اينها، ولى بعد به سبب عناد و كفرشان آن اعمال نيك خود را نابود مى كنند؛ زيرا مقصود از كافران در اينجا هر غير مسلمان نيست ، بلكه كسانى است كه در مقابل حقيقت مى ايستند و كفر و عناد و لجاجت مى ورزند.2- سخنى از امام خمينى رحمه اللّه در باره فطرت خدا جويى
چنانكه از مثل (سراب ) استفاده مى شود هر انسانى به حكم فطرت ، خواهان كمال و سعادت است ، ليكن آدمى در راه رسيدن به كمال ، گاهى به اشتباه مى رود، فطرتش او را به سوى آب حقيقى كه مايه حيات و شادابى واقعى است ، دعوت مى كند، ولى او سراب را به جاى آب مى پندارد و دنبال آن مى رود؛ آب در كوزه دارد و تشنه لبان مى گردد، يار در خانه دارد و دنبال اغيار مى دود و سرانجام از يار مى ماند و به مقصد نمى رسد.امام خمينى قدّس سرّه كراراً در بياناتشان به اين مطلب اشاره مى كردند، از جمله در سال 1359 در جمع نمايندگان مجلس شوراى اسلامى ، طى سخنان مبسوطى فرمودند:(و اين بشر يك خاصيّتهايى دارد كه در هيچ موجودى نيست ، من جمله اين است كه در فطرت بشر طلب قدرت مطلق است ، نه قدرت محدود، طلب كمال مطلق است ، نه كمال محدود. علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد و چون قدرت مطلق در غير حقّ تعالى تحقّق ندارد، بشر به فطرت حقّ را مى خواهد و خودش نمى فهمد، يكى از ادلّه محكم اثبات كمال مطلق ، همين عشق بشر به كمال مطلق است . عشق فعلى دارد به يك كمال نه به توهّم كمال مطلق به حقيقت كمال مطلق . عاشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است . در اينجا توهّم و ساختن نفى تاءثير ندارد براى اينكه فطرت دنبال واقعيت كمال مطلق است نه دنبال يك توهّم كمال مطلق ، تاكسى مى گويد بازى خورده است . فطرت بازى نمى خورد ...اگر تمام عالم را، تمام اين كهكشانها و تمام اين سيّارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه يك نفر بيابد. باز قانع نمى شود براى اينكه اينها كمال مطلق نيست ...فرض كنيد كه رئيس جمهور آمريكا نصف قدرت اين سيّاره را دارد و خيال مى كند كه اينكه كم است آنكه من مى خواهم اين نيست خيال مى كند كه اگر شوروى را هم شكست بدهد و منزوى كند و همه اين سيّاره در تحت قدرت او بيايند بس است اين نمى فهمد كه اينجور نيست ، اين نمى فهمد كه عاشق خداست نه عاشق دنيا. دليل اين است كه وقتى رسيد به آنجا مى بيند كافى نيست اگر به او گفتند در سيّاره مشترى هم يك چيزهايى هست مى خواهى به او بررسى ؟ هيچ ممكن نيست كه بگويد: نه ، مى گويد: آرى هيچ سير نمى شود ...در تمام فطرتها بلااستثنا تمام فطرتها بى استثنا عشق به كمال مطلق است عشق به خداست ، عذاب براى اين است كه ما نمى فهميم ما جاهليم عوضى مى گيريم مسائل را، اگر روى همين فطرت ما پيش برويم به كمال مطلق مى رسيم اينكه انسان را معذّب خواهد كرد، اين است كه كمال را عوضى گرفته است . خيال مى كند كمال رئيس شدن است رئيس اداره شدن است . رئيس اداره كه مى شود، مى بيند اينكه كم است ، اداره چه است رئيس يك كشور شدن است ، وقتى رسيد مى رود سراغ كشور ديگر آن هم وقتى رسيد مى رود سراغ ديگرى همه عالم را به او بدهند باز سير نمى شود براى اين است كه كمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان (... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا...)(325) كه اين فطرت توحيد است ، فطرت كمال مطلق است تا آنجا نرسيدهى مى خواهيد، دنبال يك گمشده اى شما هستيد، عوضى مى گيريد آن گمشده را ...پس اينقدر دنبال اين ورق و آن ورق و اين جبهه و آن جبهه و اين طرف و آن طرف نگرديد زحمت ندهيد خودتان را شما سير نخواهيد شد ...آنى كه انسان را از تزلزل بيرون مى آورد آن ذكر خداست ، ياد خداست كه تزلزل ها ريخته مى شوند، اطمينان پيدا مى شود).(326)و در اواخر عمر شريف خود در نامه اى به (گورباچف )، صدر هياءت رئيسه اتّحاد جماهير شوروى آن وقت نوشتند:(انسان در فطرت خود هر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانيد كه انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه ناقص است دل نبسته است اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگرى هم هست ، فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگرى هم هست ، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم . انسان مى خواهد به (حقّ مطلق ) برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است ...).(327)
30- مَثَل عنكبوت
(مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ اءَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَإِنَّ اءَؤْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ العنكبوتِ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِى مِن شَىْءٍ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَتِلْكَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَآ يَعْقِلُهَآ إِلا الْعَلِمُونَ ).(328)(مَثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود بر گزيدند مَثَل عَنكَبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده ؛ در حالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است اگر مى دانستند خداوند آنچه را كه غير از او مى خوانند، مى داند و او شكست ناپذير و حكيم است اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز دانايان آن را درك نمى كنند).
داستان آن كسان كه دوستان
در مثل باشند همچون عنكبوت
سُست تر، بيت آنچه بينى از بيوت
نه و را سقف است و ديوار و ستون
نيم بادى گر وزد او را برد
هيچ اگر باشند دانا در عمل
هر چه را جز حق تو گيرى يار و دوست
حقّ بداند آنچه را خوانند باز
او به ملك خود عزيز است و حكيم
اين مثلها مى زنيم از بحر ناس
غير دانايان نفهمند از شناس (329)
جز خدا بگرفته اند از اين و آن
كه فرا گيرد زبهر خود بُيُوت
مى نباشد خود زبيت عنكبوت
نه پناه از حَرّ و برد اندر سكون
تار تارش ، جمله را از هم دَرَدْ
هست با دينشان موافق اين مَثَل
همچو بيت عنكبوت آن حبّ اوست
از هر آن چيزى جز او بى امتياز
غالب و استوده كردار از قديم
غير دانايان نفهمند از شناس (329)
غير دانايان نفهمند از شناس (329)