بازگشت به يك اصل - درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان - نسخه متنی

سید ضیاء مرتضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بازگشت به يك اصل

سخن ارزشمندى را كه بدان اشاره كرديم يك اصل جامع و ثابتى است كه پيشتر تنها به ذكر آن بسنده كرديم. اين اصل كلى، سخنى از حضرت امام صادق عليه السلام است كه شواهد متعددى در ديگر رهنمودهاى دينى براى آن وجود دارد. اصل مذكور را آن حضرت عليه السلام اين گونه بيان مى فرمايد:

ما ضَعُفَ بَدَنٌ عمّا قويت عليه النيّة؛(1)

ترجمه اين سخن مى تواند چنين باشد:

«هيچ تنى، نسبت به آنچه كه نيتى استوار و اراده اى قوى براى آن وجود داشته باشد دچار ضعف و ناتوانى نمى شود.»

مى بينيد كه ضعف و قوت بدن براساس اصل مذكور، تنها تابعى از نيت و خواست انسان است. بدن براى روح و جوانب و مظاهر گوناگون آن ابزارى بيش نيست. ابزارى كه قوت و ضعف آن نيز در گرو خود روح و جان آدمى است. نه اين است كه روح آدمى اسير تن خاكى باشد و در زندان آن به سر برد بلكه اين بدن و حيات مادى آن است كه در سلطه روح است و همانند ابزارى بى اراده در دست روح و به اشراف مستقيم او در حركت است. در واقع، مرگ نيز چيزى جز اين نيست كه روح آدمى بدن و حيات مادى آن را رها مى كند؛ درست همانند استادى ماهر كه ابزار را به كنارى مى نهد. اراده، علم، ادراك، عزم، نيت، اختيار، انديشه، كمال جويى و هرآنچه از اين مقوله است همه، مظاهر نفس و روح آدمى است. همان چيزى كه پيشتر از آن به عنوان «خود» يا «من» ياد كرديم. اين حقيقتى بس شگرف و ارزشمند در باورهاى دينى و نقطه عطفى در معارف اسلامى، انسانى ما مى باشد.

هرچند روح كه حقيقتى مجرّد است بدن مادى را به خدمت خويش مى گيرد اما برخى ارواح چنان توان و وسعت مى گيرند كه بدون بكارگيرى اعضاء و جوارح و بدون محدوديتها و قيود و شرايطى كه ابزار مادى تن دربر دارد به خواست خويش دست مى يابند.

اگر پذيرفتيم كه بدن همانند ابزارى تسليم و در اختيار «روان» آدمى است پس قوت و توان واقعى آن را بايد در توانمندى «روان» او جست. اگر باور و عزم و سپس نيّت، «توان» گيرد بدن هيچ گاه احساس ضعف نخواهد كرد.

عمده، توانمندى نيّت و باور درونى است كه ضعف و قوت بدن و حيات مادى آن نيز تابع آن است. بر هر چيزى كه نيت و خواست آدمى قوّت گيرد بدن نسبت به آن دچار سستى نخواهد شد. به همان ميزان كه روح آدمى از خود اراده اى استوار و قوى نشان دهد، قواى بدنى نيز «توان» خواهند يافت. قوت اراده و توان روحى انسان ريشه در يقين و باور او دارد. اينكه در برخى دستورات دينى مى خوانيم كه «با يقين باش قوى خواهى بود»(2) اشاره به همين حقيقت است. هر چقدر باورهاى انسان قوى تر باشد توانمندى روحى او نيز در همان مسير بيشتر و استوارتر خواهد بود. لذا اميرالمؤمنين عليه السلام در همان نامه اى كه به فرزند عزيزش، امام حسن مجتبى عليه السلام مى نويسد در بيان سفارشات و دستورالعملهايى كه براى او صادر مى كند اضافه مى كند كه «قلبت را با اندرز زنده كن و با زهدورزى بميران و آن را با يقين، تقويت نما.»(3) و در گذشته گفتيم كه كلماتى چون، روح، دل، قلب، عقل، نفس، همه حاكى از يك حقيقت مجرّدند كه از آن با عنوان «خود» يا «من» ياد مى كنيم و پرواضح است كه باورهاى انسانى ريشه در شناخت و معرفت او دارد. هر چقدر معرفت انسانى نسبت به حقايق جهانى بيشتر باشد باور و در نتيجه اراده و نيت او استوارتر خواهد بود. شناخت جهانِ «نفس» آدمى جايگاهى بس بلند دارد و چنان كه پيشتر تأكيد شد «معرفت نفس» معرفت پروردگار را در پى دارد.

شناخت نفس و دستيابى به باورهاى درونى نسبت به حقيقت جهان نفس و جهان خارج از آن، از راه رياضت و مراقبت و اشراف بر نفس حيوانى و فاصله گرفتن از جاذبه ها و كششهايى كه آدمى را از «حقيقت» هستى جلّ و علا باز مى دارد، به دنبال خود افقهاى بسيار والا و ارزشمندى را براى انسان پديد مى آورد و درهاى توانمندىِ فراوانى را به روى او مى گشايد. «نفس» او ظرفيت پذيرش معارف و قوايى مى گردد كه ديگران از آن بى بهره و عاجزند. چشمه هاى نور و آگاهى از مبدأ هستى جلّ و علا در دل او كه همان جان او است سرازير مى شود(4). آن وقت سخن گفتن مشتى سنگريزه در كف او امرى عادى خواهد بود. چنان كه شير درنده اى كه تا لحظه اى پيش نقشى بر پرده بود به راحتى يك اشاره و يا يك نگاه، حركت خواهد نمود.

همت عالى و اراده استوار گوهرى بس گرانبهاست كه آن را بايد در فضاى معرفت و يقين جويا شد چنان كه فرمود:

«عزم و اراده، به اندازه بينش است.»(5)

و آن بينش و معرفتى بسيار ارزشمند و توان آفرين است كه برخاسته از رهايى جان از قيد تن باشد. پرواضح است انسانى كه در بندگى تن گرفتار آمده نمى تواند از توانمندى روان خويش بهره جويد. ريشه شجاعت و توان و همت والا و اراده استوار و ثبات قدم و فايق آمدن بر خواسته ها را بايد در جاى ديگر سيراب كرد. گلچينى از ابيات ملاى رومى در مثنوى در وصف مبارزه حمزه سيدالشهدا عليه السلام در ميدان جنگ، گوياى بخشى از اين حقيقت است؛ كه بازگو مى كنيم:




  • اندرآخرحمزه چون در صف شدى
    سينه باز و تن برهنه پيش پيش
    خلق پرسيدند كاى عم رسول
    نه تو «لاتلقوا بايديكم الى
    پس چرا تو خويش را در تهلكه
    چون جوان بودى و زفت (7) و سخت زه
    چون شدى پير و ضعيف و منحنى
    لاابالى وار با تيغ و سنان
    تيغ، حرمت مى ندارد پير را
    زين نسق (9) غمخوارگان بى خبر
    پند مى دادند او را از غِيَر(10)



  • بى زره سرمست در غزو آمدى
    در فكندى در صف شمشير خويش
    اى هژبر صف شكن شاه فحول
    تَهْلُكَه»(6) خواندى زپيغام خدا
    مىدراندازى چنين در معركه
    تو نمى رفتى سوى صف بى زره
    پرده هاى لاابالى (8) مى زنى
    مى نمايى دار و گير و امتحان
    كى بود تمييز، تيغ و تير را
    پند مى دادند او را از غِيَر(10)
    پند مى دادند او را از غِيَر(10)



جناب حمزه عليه السلام در جواب مى گويد:




  • گفت حمزه چونك بودم من جوان
    سوى مردن كس برغبت كى رود
    ليك از نور محمد من كنون
    از برون حس لشكرگاه شاه
    خيمه در خيمه، طناب اندر طناب
    شكر آنك كرد بيدارم زخواب (11)



  • مرگ مى ديدم وداع اين جهان
    پيش اژدرها برهنه كى شود
    نيستم اين شهر فانى را زبون
    پُر همى بينم زنور حق سپاه
    شكر آنك كرد بيدارم زخواب (11)
    شكر آنك كرد بيدارم زخواب (11)



مى بينيد كه حمزه عليه السلام منشأ توانمندى و بى باكى خويش را نه در قوت بازو و ستبرى تن، بلكه در «يقين» و معرفت درونى خويش معرفى مى كند و از همين جاست كه لشكرگاه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم را نه با چشم سر، كه با چشمى ديگر، پر از سپاه مى بيند كه خيمه ها برپا كرده اند. او سپاس خويش به خاطر اينهمه توانمندى را به پيشگاه كسى تقديم مى كند كه او را از خواب بيدار كرده است. روشن است انسان خفته توان حركت، غلبه برمشكلات ودستيابى به آرمانها را ندارد. جان خفته نيز چنين است.

اگر قلب آدمى به «يقين» دست يابد و حقيقتى در باور جانش جاى گيرد، چنان ثباتى به خود مى گيرد كه استوارى آن از كوه نيز بيشتر خواهد بود. اين واقعيت را در اين رهنمود دينى چنين مى خوانيم:

«كندن كوهها آسانتر است از كندن قلبى از موضع و جايگاهش». (12)

كوه هر چند بزرگ و هرچه سخت باشد ولى به هرحال از عالم ماده است و برخى ابزار مادى در آن كارگر مى افتد؛ اما دل و قلب و نفس انسان و هرآنچه بدان پيوند مى خورد و با آن متحد مى گردد از عالم ماده نيست و ابزار مادى با آن سنخيتى ندارد تا در آن تأثير گذارد. با آنچه گذشت مى توانيم به اجمال به تحليل و ارزيابى سست عنصرى، ضعف اراده، بريدن، يأس، سرخوردگى و دون همتّى برخى بپردازيم.

/ 32