جدال درونى - درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان - نسخه متنی

سید ضیاء مرتضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جدال درونى

«جدال درونى» واقعيتى است كه توضيح آن مى تواند در همراهى بحث، ما را يارى كند. جدال درونى از ويژگيهاى انسان است. در حيوان چنين چيزى معنا ندارد. از جدال مذكور گاه با تعبير جدال عقل و نفس، و يا جدال اراده اخلاقى و هواى نفسانى ياد مى كنند. بهرحال شكى نيست كه يكى از خصوصيات انسان، كشمكش و جدالى است كه گاه ميان «من»هاى او رخ مى دهد. به عنوان مثال، كوشش براى پيروزى در امتحان از يك طرف و ميل به راحت طلبى از جانب ديگر، زمينه جدال درونى روشنى را درون شخص به وجود مى آورد. روشن است كه در اينجا يك «من واقعى» بيشتر وجود ندارد، بنابراين جدال مذكور را بايد بين «خود» و «خود» دانست. اين جدال در خارج از «خودِ» انسان نيست. دو نيرو در درون خود انسان است كه با يكديگر در جدالند. يكى مى گويد تلاش بيشتر و ديگرى مى گويد رفع خستگى و راحتى تن. به هرحال، در اين نزاع هر طرف پيروز شود نتيجه اى متناسب با خود را در انسان به وجود مى آورد. غلبه «خودِ» راحت طلب و در نتيجه شكست در امتحان، موجب شرمندگى و پشيمانى شخص است و پيروزى «خودِ» انديشه گر و كمال جو، احساس غرور و نشاط پيروزى را در پى دارد. همين جاست كه انسان احساس مى كند «خود واقعى» و «من اصلى» همان خود كمال جو و صلاح خواه است كه تحت فرمان «عقل»است. «منِ» راحت طلب، «منِ» واقعى نيست، بلكه بيگانه اى است كه مى خواهد «منِ» اصيل را شكست دهد. اين «بيگانه» را «خودِ» حيوانى مى ناميم.

هر چند در ابتدا گفتيم جدال درونى بين «خود» و «خود» است ولى اينك نتيجه مى گيريم كه در واقع جدال بين «خود واقعى» و «خود بيگانه» است. پس جدال ميان «خود» و «ناخود» است. از اين رو تمام كشمكشهاى درونى انسان، جنگ ميان «خود» و «ناخود» او است و همواره يكى از اين دو «غالب» و ديگرى «مغلوب» است:

«فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها، قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها»(6)

به گفته استاد شهيد آيت اللَّه مرتضى مطهرى:

آنجا كه ميلهاى حيوانى پيروزند و حكومت مطلقه با آنها است و روى عقل و اراده و فطرت انسانى پوشيده است و يكّه تاز، شهوات و غضبها است، يعنى همان غرايزى كه حيوانات دارند، آنجا «خودِ» اصلى انسان مغلوب شده، فراموش شده، گمشده، بايد رفت پيدايش كرد. آن انسانى كه در وجود او جز حيوانيات - امورى كه مشتركات حيوانى است - چيزى حكومت ندارد، در واقع «خود» واقعى را، «من» حقيقى را باخته:

«قُلْ اِنَّ الخاسِرينَ اَلذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُم»(7)

[بگو زيان كردگان كسانى هستند كه خودشان را باخته اند.]

خودش را در اين قمار باخته، بالاترين باختنها. او خودش را فراموش كرده. آنچه كه هميشه، در ياد دارد و در نظرش مجسّم است چيست؟ چه چيزى بر فكرش حكومت مى كند؟ پول، شهوات، مأكولات، مشروبات، ملبوسات. جز اينها چيز ديگرى بر وجودش حكومت نمى كند. پس آن «خود» كجا رفت؟ فراموش شد. به جاى «خود»، «ناخود» را «خود» مى پندارد.

خودش فكر نمى كند كه خودم را فراموش كرده ام. انسان هيچ گاه باور ندارد كه خودش را فرموش كرده. [مى گويد] من خودم را فراموش كرده ام؟! من هميشه دم از خودم مى زنم: اين خودم هستم كه اينقدر پول دارم، اين خودم هستم كه امروز چنين غذايى خوردم. قرآن مى گويد خودت را گم كرده اى؛ او «خود» تو نيست، او يك چيز ديگر است، او طفيلى «خود» تو است، نه «خود» اصيل تو.

«وَ لاتَكُونُوا كَالّذين نَسُوْا اللَّهَ فَأنْسيهُم اَنْفُسَهُم»(8)

از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا به عكس العمل اين فراموشى - كه قانون حق، قانون عمل و عكس العمل است - «خود» آنها را از يادشان برده، خودشان را فراموش كرده اند. (9)

نتيجه اينكه، در نهاد ما يك «خود واقعى» بيشتر وجود ندارد. بايد آن را يافت و از آن پاسدارى كرد. چنان كه قرآن نيز يادآور شده است كه:

«ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فى جَوْفِه»(10)

«خداوند براى يك نفر دو قلب را در درونش ننهاد.»

اين بخش از سخن نيازمند تفصيل بيشترى است كه بايد در جاى ديگر پى گرفت. بيش از همه، روى سخن به جانب دختران و پسران جوانى است كه فرصتهاى خوبى را براى «شكل گيرى و شكل يابى شخصيت» خويش به گونه اى دلخواه دارند. نفس آدمى، هرچند بر اساس مفاد برخى رهنمودهاى دينى همواره و حتى در سنين بالاى عمر «جوان» است و همچنان نشاط دوران جوانى را براى دريافت و دستيابى به «دنيا» دارد اما همان گونه كه از خود اين احاديث بر مى آيد، اين جوانى و نشاط در راستاى افزون طلبى مادّى است مگر آن دسته كه «خود واقعى» آنان جايگاه خويش را يافته است و «من»هاى ديگر در آنان محكوم و مغلوب گشته اند. (11)

و پرواضح است جوان به «عهد فطرى» خويش نزديكتر است و «خود اصيل» و «من واقعى» او آلودگى و تعلّقات مادى كمترى را به خود گرفته است و دوران نوجوانى و جوانى نقطه عطفى در زندگى شخص، در خصوص دريافتهاى فكرى و عملى او مى باشد.

مى دانيم كه اميرالمؤمنين عليه السلام وصيت نامه اى مشروح به عنوان يك دستورالعمل جامع، براى فرزند ارشد خويش، امام حسن مجتبى عليه السلام نوشته است. اين وصيت نامه كه به صورت نامه اى طولانى، سرمايه اى بزرگ به شمار مى آيد، حاوى نكات و رهنمودهاى بسيارى است كه مى تواند راهگشاى كسانى باشد كه براى «بازيافتن خويش» ارزشى درخور قايلند.

امير مؤمنان عليه السلام در بر شمارى عللى كه حضرت را به نگارش اين نامه براى فرزند نوجوان و يا جوان خويش وا داشته از جمله به اين نكته اشاره دارد كه نكند پيش از وصيت و رهنمودهاى من، درگير هجوم خواسته ها و فتنه هاى دنيا گردى و چه بسا كار به دشوارى گرايد. آنگاه در شرح علت اين نگرانى و يا پيش بينى احتمالى و نيز تحليل و ارزيابى مثبت رهنمود مذكور براى فرزند خويش، اضافه مى فرمايد:

«وَ اِنّما قَلْبُ الْحَدَثِ كالاْرضِ الخالية ما اُلْقِىَ فيها مِنْ شى ءٍ الاَّ قَبِلَتْهُ، فَبادِرْ بالادبِ قبل أن يَقْسُوَ قَلْبُك و يشتغلَ لُبُّك»؛(12)

«قلب نوجوان همانند زمين خالى از كشت است كه هر بذرى در آن ريخته شود مى پذيرد، لذا پيش از آنكه قلبت سفت شده و عقلت پر مشغله گردد، به ادب خويش مبادرت كن.»


1. عَجِبْتُ لِمَن ينشد ضالّته و قد اضلَّ نفسه فلا يطلبها. على عليه السلام، «غررالحكم».

2. اعظم الجهل، جهل الانسان أمر نفسه. على عليه السلام، «غررالحكم».

3. افضل المعرفة، معرفة الانسان نفسه. على عليه السلام، «غررالحكم».

4. نال الفوز الاكبر، من ظفر بمعرفةالنفس. على عليه السلام، «غررالحكم».

5. من عرف نفسه انتهى الى غاية كلّ معرفةٍ و علم. على عليه السلام، «غررالحكم».

6. سوره شمس، آيه 8 تا 10؛ خداوند «فجور» و «تقوا»ى نفس را به آن الهام كرد.

7. سوره زمر، آيه 15.

8. سوره حشر، آيه 19.

9. فلسفه اخلاق، ص 173.

10. سوره احزاب، آيه 3.

11. از جمله: الشيخ شابٌّ في طلب الدنيا و ان التفت ترقوتاه من الكِبَر، الاَّالذين اتّقوا و قليلٌ ما هم؛ انسان سالخورده، در دنياطلبى همچنان جوان است هرچند استخوانهاى ترقوه اش به خاطر پيرى كج شده باشد، مگر آنان كه تقوا پيشه كرده اند و آنها نيز خيلى كم اند.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم

12. بحارالانوار، ج 77، ص 200.

/ 32