«توانى»، سستى، تنبلى و بى حالى را مى توان به عنوان يك ناهنجارى مستقل ارزيابى نمود. اگر اين واقعيت پذيرفته شود كه دنيا و زندگى، ميدان آزمون و به تعبيرى رساتر، ميدان مسابقه است، اهميت «جدّيت» و تلاش، جايگاه خويش را خواهد يافت. برخى گرچه اندك، هرچه غير كمال است و آفتى براى تكوين شخصيت انسانى آنان محسوب مى شود را و نيز تعلق خاطر بدانها را به بازى مى گيرند، و اكثريتى هرچه غير كمال است، شخصيت وجودى آنان رابه بازى مى گيرد! دسته دوم ديگر «خوديّتى» مستقل و غير وابسته ندارند. طفيلى تعلّقات دست و پاگير خويشند. «منِ واقعى» آنان بازيچه اى بيش نيست. در آنان جدّيتى در گزينش يك راه عملى صحيح و در چارچوب آرمانها و ارزشهايى كه دريافت كرده اند مشهود نمى باشد. رهيافتها و هدايتهاى اوليه نيز كارى از پيش نمى برد. اينان دچار آفت سستى، مسامحه، توانى و بى حالى شده اند و اين به راحتى مى تواند آنان را از وصول به مطلوب باز دارد. آنچه بايد به عنوان يك هدايت روشن تلقى گردد اين تأكيد است كه بوسيله تصميم و عزم قاطع به مبارزه با توانى و سستى برخيزيد. (14)