مهمى است كه بايد به آن پاسخ دهيم و بگوييم كه مواضع ما در برابر حركتى كه زهرا عليهاالسلام عليه ابوبكر انجام داد، چيست؟ و چگونه از اين بن بست فكرى خارج خواهيم شد؟ آيا رواست كه بگوييم حضرت زهرا عليهاالسلام خطا كرده است؟ اما حقيقت اين است كه ما حق نداريم چنين سخنى درباره ى زهرا عليهاالسلام بگوييم، زيرا گفتن آن به معنى كفر به خدا و به رسول اوست، و البته پاسخ باقى پرسش ها نيز روشن است و به زحمت فراوانى نياز ندارد. و لى پيش از پايان اين سخن، مايلم كه فرصت و مجالى براى صاحبان خردهاى روشن و وجدان هاى زنده بوجود آورم كه بتوانند موضع گيرى درباره ى آن را مشخص نمايند در اين رابطه به ذكر حديثى مى پردازيم كه فراوان ذهن مرا به خويش مشغول ساخته است. علت اين اشتغال ذهن اينست كه من حديث مشهور «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به جاهليت مرده است» را در حالى مورد تفكر و انديشه قرار مى دهم كه موضع خشمگينانه زهرا عليهاالسلام در برابر ابوبكر و اجازه ندادن به او و عمر، كه حق خواندن نماز پس از مرگ بر او را ندارند، در برابر چشمان من ظاهر شده و انديشه ام را به خود مشغول مى سازند. درست است كه ابوبكر، پس از پيوستن حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به ملاء اعلى، خليفه ى مسلمين شد. و خليفه نيز امام است و در حديث آمده كه هر كس او را نشناسد، به مرگى چون مرگ جاهليت مى ميرد. در حالى كه فاطمه عليهاالسلام نه تنها خليفه را (به رسميت) نشناخت، بلكه با وى معارضه و مخالفت نمود و او را مورد حمله قرار داد، و بر او خشم گرفت، و دستور داد كه پس از مرگش ابوبكر بر او نماز نخواند. در اينجا معضلى بوجود مى آيد كه بايد راه خروج از آنرا بيابيم. يا بايد باور كنيم كه العياذ بالله فاطمه عليهاالسلام به مرگ جاهليت مرده است و اين را هيچ انسانى كه به پيامبرى پدرش ايمان داشته باشد باور نخواهد كرد. و يا بايد موضع او را بر حق شناخته، در نتيجه بر باد رفتن كليه ى جوانب شرعى خلافت موجود آن زمان را بپذيريم. اين شق اخير مطلبى است كه ادله و براهين درباره آن اقامه شده، نقلا و عقلا ثابت گرديده شد. چنانكه بيان نمودم، و ان شاءاللَّه تعالى مطالب بيشترى را نيز بيان خواهم كرد.
مطالبه ى حضرت زهرا چه بود؟
در صحيح بخارى و مسلم و منابع ديگر نقل شده كه زهرا عليهاالسلام فدك را مطالبه نمود، البته بى هيچ شك و شبهه اى او چيزى را مطالبه كرد كه حقيقتا و شرعا ملك وى بود. فاطمه عليهاالسلام علاوه بر فدك حقوق ديگرى را مطالبه نمود كه ما آنها را بيان خواهيم كرد... اما در ميان اين مطالبات، فدك را آشكار ساخت. بدين جهت كه مالكيت فدك در زمان حيات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و پيش از وفات وى به فاطمه منتقل شده بود و ارتباطى با قضيه ى ميراث نداشت كه ادعا كردند پيامبر از آن خارج است. ياقوت حموى درباره ى فدك نوشته است كه آن قريه اى در حجاز است كه ميان آن و مدينه مسافتى به اندازه ى دو روز و به قولى سه روز است. در آن چشمه اى جوشان و نخلستان فراوان است. [به ماده «فدك» در معجم البلدان ج 4 ص 238 مراجعه شود.] و داستان آن بدين صورت است كه رسول صلى اللَّه عليه و آله هنگامى كه از خيبر بازمى گشت براى مردم فدك پيغام فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولى آنان نپذيرفتند. اما پس از آنكه پيامبر از كار خيبر فارغ شد، خداوند در دل آنان هراسى افكند، لذا براى رسول خدا پيغام فرستادند تا با وى در مورد تصرف آن مصالحه كنند و آن حضرت نيز از آنان پذيرفت. [سيره ابن هشام 3/ 368، مغازى واقدى ص 706- 707 و شرح نهج (ابن ابى الحديد) ج 16 ص 210.] در فتوح البلدان نيز آمده است كه: بنابراين نصف فدك خالص براى رسول خدا بود، زيرا مسلمانان براى فتح آن لشگركشى نكرده بودند. چنانكه در كتاب شواهد التنزيل حسكانى و ميزان الاعتدال ذهبى و مجمع الزوائد هيثمى و الدر المنثور سيوطى و همچنين «لفظ اول» از ابوسعيد خدرى روايت شده هنگامى كه آيه ى (و آت ذا القربى حقه) يعنى: «حق خويشاوند را برسان». نازل گرديد، بدين مناسبت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فاطمه را فراخواند و فدك را به او بخشيد [تفسير آيه 26 از سوره بنى اسرائيل در شواهد التنزيل ج 1 ص 338- 341 و الدر المنثور ج 5 ص 273- 274 و ميزان الاعتدال ج 3 ص 130 و مجمع الزوائذ ج 7 ص 49 و تفسير ابن كثير ج 3 ص 39 و ينابيع الموده ج 1 ص 138 و ص 359 حديث 18.] اما فاطمه زهرا در طلب حقوق خويش گام به گام و تدريجا اقدام كرد تا بدين وسيله مسائل براى آنانى كه چشم بصيرت دارند روشن گردد. البته برخى از احاديث بطور خلاصه و بدون تفصيل آمده كه خواننده اين احاديث دچار ابهام و سردرگمى مى گردد و گمان مى كند كه فدك ميراث بوده است. لذا براى هر چه بهتر روشن گرديدن مسئله از شما خوانندگان محترم اجازه مى خواهم تا درباره ى آن قدرى به تفصيل بپردازم. براى توضيح و تفصيل در اين مورد، مى توان، حق فاطمه عليهاالسلام را تحت سهعنوان بيان كرده و تصور نمود: اول: بخشش رسول اللَّه به فاطمه و اثبات مالكيت ا و دوم: ميراث پيامبر سوم: سهم ذوى القربى كه در ذيل به شرح هر يك مى پردازيم.
دفاع از حق فاطمه تحت عنوان مالكيت
در فتوح البلدان آمده است كه: فاطمه (رض) به ابوبكر صديق (رض) گفت: فدك را به من باز پس ده زيرا كه رسول خدا آن را به من داده است. ابوبكر از او گواه و بينه خواست. او ام ايمن و رباح (غلام پيامبر) را آورد. آنان نيز شهادت دادند. سپس ابوبكر گفت: در اين امر، جز گواهى يك مرد و زن جايز نيست. [فتوح البلدان ص 44.] در روايتى ديگر: «على ابن ابى طالب براى فاطمه گواهى داد، ابوبكر از او يك گواه ديگر خواست، كه ام ايمن نيز براى او شهادت داد.» مشاهده مى كنيد كه روزگار چه بازيها و شگفتى ها دارد! فاطمه عليهاالسلام كه آياتى از قرآن در مورد طهارت و عصمت او نازل شده اند، تكذيب مى گردد و از او بينه خواسته مى شود. او سيده زنان جهان و صديقه طاهره است. عصمت و طهارت او به درجه اى رسيده كه خشم او خشم پروردگار و خرسندى اش، خرسندى خداوند است. در حالى مسلمانان گفته ى ابوبكر را در روايت اين حديث از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه «ما گروه پيامبران از خود ميراثى نداريم» پذيرفته اند، كه ادعاى زهرا عليهاالسلام را به اينكه ملك فدك از اوست نمى پذيرند؟! حكمت و درايت پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در اينكه بر مقام فاطمه زهرا و راستگويى اش تأكيد نمود در اينجا روشن مى گردد. و به ياد خوانندگان عزيز مى آورم كه عايشه دختر ابوبكر تأكيد نمود كسى را راستگوتر از فاطمه عليهاالسلام نديده ام. من در برابر اين وضعيت به حال تحير و سرگشتگى دچار آمده ام! آيا موضع من در برابر اين وضعيت چگونه بايد باشد؟ شما بگوييد آيا كلام وحى را و سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را درباره ى فاطمه به ديوار بزنم (و ناديده بگيرم)؟! و در نتيجه تكذيب آن قوم را نسبت به او تأييد نمايم! چه بايد كرد؟ بى شك نمى توانم سخن پيامبر را بيهوده به شمار آورم. و آن را به پشت سر نخواهم انداخت. چنانكه پايمال كردن حق فاطمه زهرا را نمى توانم توجيه كنم و آنرا پذيرفته يا ناديده بيانگارم... ابوبكر بر فدك دست يافت. چنانكه بر ديگر املاك و حقوق خاصه ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيز مسلط شد... و من هيچ دليل و وجه درستى براى سلب حقوق از صاحبانش نمى يابم. جز اينكه امر ديگرى باشد كه از چشم من و خوانندگان عزيز پنهان گرديده باشد. اما در مباحث آينده روشن خواهد شد كه چه چيزى داراى پيچيدگى و ابهام است.دفاع از حق فاطمه تحت عنوان ارث از پيامبر
از ابوطفيل، در مسند احمد بن حنبل و سنن ابى داود و تاريخ ذهبى و تاريخ ابن كثير و شرح النهج و (سخن از منبع اول) روايت است: هنگامى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درگذشت، فاطمه براى ابوبكر پيغام فرستاد كه: آيا تو وارث رسول خدا هستى يا اهل بيت او؟ ابوبكر پاسخ داد: من وارث نيستم بلكه اهل بيت پيامبر وارث او هستند. سپس فاطمه زهرا پرسيد: پس سهم و ميراث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در كجاست؟ [مسند احمد ج 1 ص 4 و سنن ابى داود ج 3 ص 142، كتاب خراج و تاريخ ابن كثير ج 5 ص 289 و شرح النهج ج 16 ص 216- 233 و تاريخ ذهبى ج 2 ص 591.] در روايتى نيز از ابوهريره در سنن ترمذى است كه: فاطمه نزد ابوبكر و عمر (رض) رفت و ميراث رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله را مطالبه نمود. آن دو گفتند: از رسول اللَّه شنيديم كه فرمود: «من ارث باقى نمى گذارم». فاطمه فرمود: به خدا كه ديگر هرگز با شما سخن نخواهم گفت. سپس از نزد آنان رفت و تا زنده بود با آنان هيچ سخن نگفت. [سنن ترمذى 4 ص 134 حديث 1608، ابواب السير چنانكه در مورد تركه پيامبر نيز آمده است. و نيز در مسند احمد بن حنبل از ابوهريره آمده است ج 1 ص 10.] و روايات بسيار ديگر كه از منع ميراث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى فاطمه سخن گفته اند، كه از آن جمله حديثى است كه بحث را با آن آغاز نموديم. [ظاهرا نويسنده ى متحرم قصد اثبات تناقض گويى در روايات اهل تسنن درباره ى قضيه ى ميراث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را دارد. (مترجم).]دفاع از حق فاطمه تحت عنوان سهم ذوى القربى
ملك فدك را از فاطمه بازداشتند و براى او حديث «پيامبران ارث نمى گذارند» را آوردند، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در اين باره گفته است: «مشهور آن است كه حديث نفى ارث را جز ابوبكر كس ديگرى روايت نكرده است. در حالى كه بيشتر محدثان آن را گفته اند، و فقها نيز در اصول فقه با آن در مورد استناد به روايتى كه يك صحابى آن را روايت كرده تطبيق نموده اند، اماشيخ ما ابوعلى گفته است: در روايت، مانند شهادت، لااقل دو نفر بايد حديث را روايت كرده باشند، در غير اين صورت پذيرفته نمى شود. اما متكلمان و فقها همگى با او مخالفت نمودند، و پذيرش روايت ابوبكر را درباره ى «ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم» به عنوان دليل صحت عقيده ى خويش آورند». [شرح النهج ج 16 ص 221 و 227.] اما هنگامى كه در كليه ى آن مطالبات تقاضاى فاطمه اجابت نگرديد، از آنان سهم ذوى القربى را مطالبه نمود. از انس ابن مالك آمده است كه فاطمه نزد ابوبكر آمد و فرمود: تو مى دانى كه به اهل بيت در صدقات ستم نموده اى، و همچنين در غنايم كه خداوند در قرآن به عنوان سهم ذوى القربى به ما بخشيده است به ما ظلم نموده اى. سپس اين آيه را مى خواند كه: (واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى) [سوره انفال، آيه: 41.] يعنى: و بدانيد كه آنچه را به غنيمت گرفته ايد، خمس آن براى خداوند و پيامبر و براى خويشاوندان پيامبر است. سپس ابوبكر به او گفت: پدر و مادرم فداى تو باد. من مى شنوم و فرمان مى برم از كتاب خدا و حق رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و حق خويشاوندان او را و من، در كتاب خدا مى خوانم آنچه را تو در آن مى خوانى و به آگاهى من آن نرسيده است كه اين سهم از خمس كاملا براى شما مسلم باشد. فرمود: آيا آن براى تو و خويشاوندان توست؟ گفت: نه، بلكه بخشى از آن را براى شما انفاق مى كنم و بقيه را در منافع مسلمين مصرف مى نمايم، فرمود: اين، حكم خداوند نيست. [ا ريخ اسلام از ذهبى 1/ 347، شرح نهج البلاغه 16/ ص 230.] يعنى: و بدانيد كه آنچه را به غنيمت گرفته ايد، خمس آن براى خداوند و پيامبر و براى خويشاوندان پيامبر است. سپس ابوبكر به او گفت: پدر و مادرم فداى تو باد. من مى شنوم و فرمان مى برم از كتاب خدا و حق رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و حق خويشاوندان او را و من، در كتاب خدا مى خوانم آنچه را تو در آن مى خوانى و به آگاهى من آن نرسيده است كه اين سهم از خمس كاملا براى شما مسلم باشد. فرمود: آيا آن براى تو و خويشاوندان توست؟ گفت: نه، بلكه بخشى از آن را براى شما انفاق مى كنم و بقيه را در منافع مسلمين مصرف مى نمايم، فرمود: اين، حكم خداوند نيست. [ا ريخ اسلام از ذهبى 1/ 347، شرح نهج البلاغه 16/ ص 230.] در فتوح البلدان و طبقات ابن سعد و تاريخ اسلام از ذهبى و شرح النهج، از
ام هانى است كه گفت: فاطمه دخت رسول اللَّه، نزد ابوبكر (رض) رفت و گفت: هر گاه بميرى چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت: فرزندان و خانواده ام. فرمود: پس تو را چه شده است كه به جاى ما وارث رسول خدا شده اى؟ گفت: اى دختر رسول خدا، پدرت طلا و نقره به ارث نگذاشته است. فرمود: سهم ما از خيبر و ملك خالص ما، فدك است. و لفظ طبقات ابن سعد اين است كه: پس سهم خداوند كه آن را براى ما قرار داد و ملك خالص ما كه در دست توست چه مى شود؟ در لفظ ابن ابى الحديد و تاريخ اسلام ذهبى چنين آمده است: ابوبكر گفت: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، چنين نكرده ام. فرمود: چرا، تو فدك را قصد كرده و آن را كه خالص براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود، گرفته اى، و قصد كردى آنچه را كه خداوند از آسمان نازل كرده است، و آن را از ما دور ساختى. [فتوح البلدان ص 44، طبقات ابن سعد ج 2 ص 314- 315 و شرح نهج البلاغه ج 16 ص 232 و تاريخ الاسلام ذهبى.] حضرت زهرا عليهاالسلام همه ى حقوق خود را مطالبه نمود ولى چيزى از آنها را بدست نياورد و نمى دانم كه چرا آنها را از او بازداشتند و مطالبات او را رد نمودند! يا اينكه در ادعاى خود، دروغ گفته بود و حاشا براى كسى كه كلام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را فهيمده و حقيقتا به وحى ايمان آورده باشد كه چنين افترائى را نسبت به او مدعى شود و تو دانسته اى كه حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در سخن گفتن درباره حضرت فاطمه عليهاالسلام چقدر تأكيد داشته است تا آن قوم، دچار اشتباه نشوند و چگونه ممكن است كه دروغ بگويد، در حالى كه وى به نص قرآن مطهر گشته و در كردارش معصوم و راست گفتار بوده است آنگونه كه در روايات آمده و اوست كه خداوند براى خشمش، خشمگين مى شود و براى خرسنديش ،