حسين كيست؟
اگر جريان بحث اشاره به عمل كرد يزيد را خواستار نمى شد، چيزى از آن بيان نمى كردم و كافى است كه بر شخصيت حسين عليه السلام آگاهى يابيم تا دريابيم آن كسانى كه او را كشته يا در برابر كشتن وى سكوت اختيار كرده يا به اين كار راضى شده و يا اساس اين ظلم و ستم بر اهل بيت عليهم السلام را پايه نهاده اند، دشمنان دين و اسلام بوده اند. در صحاح حديث متوارى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمده است كه: «حسين منى و انا من حسين احب اللَّه من احب حسين» [سنن ترمذى ج 5 ص 658 حديث 3775، كنز العمال ج 12 ص 120 حديث 34289 مسند احمد ج 5 ص 182 حديث 17111.] يعنى: حسين از من است و من از حسين هستم، خداوند دوست بدارد آنكه حسين را دوست مى دارد. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه جز به راستى و عدالت سخن نمى گويد مفهوم دوستى اهل بيت عليهم السلام را در خردها مورد تاكيد قرار داده است، و اين امر، همانگونه كه گفتيم، به سبب خويشاوندى نيست زيرا كه معقول نمى باشد و چگونه ممكن است عواطف آن حضرت، اصولى باشد كه امت با توجه به آنها به تعيين باورهاى خود اقدام كند، در حالى كه آن حضرت ابلاغ كننده رسالت الهى است و هر كلمه اى را كه بر زبان مى آورد، بايد به عنوان مطلب مستقلى مورد توجه واقع شود و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دوستى حضرت حسين را با دوستى خداوند و بدون قيد و شرطى همراه ساخته است و اين امر نخواهد بود مگر اينكه حضرت حسين نمايانگر اراده الهى و ادامه دهنده راه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مسووليت بر دوش گرفتن رسالت و دفاع از آن باشد و براى همين است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت مى باشند» [مستدرك ج 3 ص 167.] در حالى كه اهل بهشت در يك سن هستند و از همه ى امت هاى كسانى كه مستحق بهشت بوده اند در آن بسر مى برند، بنابراين آنان سرواران اهل بهشت مى باشند. ما چه چيزى در مورد حسن و حسين مى دانيم كه آنان شايسته اين مرتبه بلند «سرورى اهل بهشت» باشند؟ اين سوالى است كه من آن را با چند نفر در ميان گذاشتم كه در پاسخ به آن دچار حيرت شدند «آيا خداوند سبحانه و تعالى بهشت را براى خويشاوندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قرار داده است بدون اينكه كارى كرده و عملى را انجام داده باشند تا شايسته آن گردند». حسن و حسين دو امام هستند كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مورد آنان وصيت فرموده زيرا كه آنها از امامانى هستند كه بار ادامه راه رسالت بر دوش آنان نهاده خواهد شد اگر امت در كنار ايشان باشد تا احكام دينى خود را از آنان دريافت نمايد. حسين از اهل كساء مى باشد كه آيه تطهير و آيه مباهله در حق آنان نازل شده وى امام درستكار پرهيزكار پاك فرزند دختر پيامبر مصطفى و سومين فرد از كسانى است كه اطاعت آنان بر ما واجب شده است... و ى در كربلا سر بريده مى گردد، همچنانكه با گوسفند عمل مى شود، و با وجود آن حقيقت را از مردم پنهان ساخته و خواسته اند كه ما در جهل بسر بريم... كه پشت سطرها را در تاريخ نخوانيم... چرا امت به خود اجازه داد كه اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را بكشند و چه كسى زمينه اين كار را فراهم كرد؟ چون ظلم به حسين ما را به پرسش در مورد ظلم به حسن مى كند كه به معنى سخن گفتن در موردمعاويه مى شود و آن ما را به بحث درباره آنچه آنها در روزگار عثمان فتنه مى ناميدند، مى كشاند و اين بدون شك به ويرانى سقيفه بر سر صاحبان مى انجامد، و اين چيزى است كه علماى فاضل ما از آن بيمناك اند. حسين، تنها در كربلا كشته نشد... علامه سيد هادى مدرسى مى گويد: حسين، داراى دو قضيه است: «قضيه بدن پاره پاره گشته و قضيه حق بر باد داده شده»، درست است كه بدن حسين در كربلا پاره پاره گشت و سر او از تن جدا گرديد... ولى حق او از زمانى كه ابوبكر بناحق بر اريكه قدرت نشست و ابوالحسن على عليه السلام يعنى خليفه شرعى و قانونى را دور ساخت از بين برده شده بود... و هنگامى كه كار امت به جايى رسيد كه شرابخوار زشت كردارى بر آن مسلط گردد، حضرت حسين جان خود و اهل بيتش را فدا كرد تا امت را متوجه خطرى سازد كه بر سر آن واقع شده بود و امام حسين عليه السلام خود به اين مطلب اشاره نمود هنگامى كه در مدينه از او خواستند تا با يزيد بيعت كند، آن حضرت فرمود: «ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستيم، خداوند با ما آغاز نمود و با ما پايان خواهد داد و يزيد شرابخوار و آدمكش است و كسى چون من با همانند او، بيعت نمى كند» [الملهوف ص 98، بحارالانوار ج 44 ص 325.] آيا بايد توقع داشت كه امت بشنود اينكه فرزند دختر پيامبرش سر بريده شود ولى به وى يارى نرساند، زيرا كه اين خليفه اول ابوبكر است كه دستور مى دهد تا در اطراف خانه مادر حسين عليه السلام هيزم جمع آورى شود تا آن را به آتش بكشانند. يا اينكه اين امت به او مشروعيت دهند؟ اين عمر بن الخطاب است كه بر در خانه اش مى ايستد و تهديد به سوزاندن آن مى كند حتى اگر دختر مصطفى
در آن باشد (بشرحى كه گذشت)... پس، مساله، از زمان وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله سابقه اى تاريخى دارد، زيرا آن گستاخى كه براى آن افراد اين امكان را فراهم نمود تا بر اولياء اللَّه دست درازى كنند و منصب خلافت را براى خود هدفى قرار دهند كه در راه رسيدن به آن صرف نظر كردن از رسالت اسلام آسان به نظر آيد. حتى اگر اين امر به كشته شدن على و فاطمه (ع) و هتك حرمت خانه نبوت و اهانت به خانه اى كه وحى در آن نازل شد و رسالت از آن سرچشمه گرفت بيانجامد.... همه ى اين اعمال مى بايد روزى به صورتى زشت نمايانده شود تا به عنوان لكه سياهى بر پيشانى امت و صحفه خونينى در تاريخ باقى بماند، و آن همان واقعه كربلاست كه قهرمانان آن اهل همان خانه اى بودند كه خلفاء با كارهاى خودشان حرمت آن را شكسته بودند با وجود اينكه به زمان پيامبر نزديك بودند و پيامبر هنوز به خاك سپرده نشده بود، اما در زمان يزيد كفار و منافقين قدرت خود را مستحكم كرده و به برداشت محصول سقيفه پرداخته بودند كه اهداف آنان براى نابودى رسالت الهى آن هم با زشت ترين صورت ها در ظهر عاشوراى سال 61 هجرى آشكار گرديد. امام جسين نپذيرفت كه با يزيد بيعت كند و براى آماده شدن دست به كار شد و به سوى مكه حركت نمود كه در آنجا نامه ها و پيام هايى از اهل كوفه دريافت نمود كه در آنها از وى خواستند كه به سوى آنان حركت كند. آن حضرت عموزاده خود مسلم بن عقيل را نزد آنان فرستاد. مردم كوفه گرد وى فراهم آمدند و هيجده هزار نفر با وى بيعت نمودند و هنگامى كه يزيد از اين امر مطلع شد نعمان بن بشير حاكم خود در كوفه را بر كنار ساخت و عبيداللَّه بن زياد را به حكومت آنجا منصوب كرد و از او خواست تا مسلم را تحت تعقيب قرار دهد و او را به قتل برساند. عبيداللَّه به كوفه آمد و به تعقيب شيعيان پرداخت. مسلم بر ضد او به پاخاست اما اهل كوفه هنگامى كه ابن زياد سياست تشويق و ارعاب را در مورد آنان به كار برد، مسلم را رها كردند و او به تنهايى به نبرد پرداخت و سرانجام بصورتى فاجعه آميز به قتل رسيد. البته همراه او، بزرگ شيعيان يعنى هانى بن عروه نيز به قتل رسانده شد. ابن زياد نيز سرهاى آنان را نزد يزيد فرستاد. حضرت حسين پس از دريافت نامه اى از مسلم كه پيش از كشته شدن فرستاده بود. و از تعداد بيعت كنندگان و انتظار آنان براى رسيدن آن حضرت حكايت مى كرد به سوى عراق حركت كرد. عده اى تلاش كردند كه حضرت حسين عليه السلام را از خارج شدن بازدارند ولى آن حضرت مى گفت: «به خدا كه اگر من در لانه خزنده اى از اين خزندگان مى بودم آنان مرا خارج مى ساختند تا به خواسته خودشان در مورد من برسند، به خدا آنان بر من تعدى خواهند كرد. بگونه اى كه يهوديان بر روز شنبه تعدى كردند». [ا ريخ طبرى ج 5 ص 385، اسرار الشهاده ص 247، بحارالانوار ج 45 ص 99، موسوعه كلمات امام حسين عليه السلام ص 290 و ص 321.] آنگونه كه ابن كثير نقل كرده آن حضرت مى گفت: «اگر در هر جا كشته شوم نزد من بهتر است از اينكه بوسيله كشته شدن من حرمت اينجا، يعنى مكه شكسته شود» [بدايه و نهايه ج 8 ص 161.] آن حضرت مى دانست كه آنها او را رها نخواهند كرد مگر اينكه بيعت كند اما او آماده بود تا خود را فداى دين كند ولى با كسى چون يزيد بيعت ننمايد. امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «سپاس خداى را، آنچه خداى خواهد آن شود و نيست قدرت و نيرويى مگر از خدا، مرگ بر فرزندان آدم همچون گردنبند بر
گردن دختر جوان قرار داده شده و من چه مشتاق ديدار درگذشتگانم هستم، همچون اشتياق يعقوب براى يوسف و مكان كشته شدن براى من برگزيده شده است كه به آن مى رسم، و گويى كه (مى بينم) پاره هاى تنم را گرگ هاى بيابان، ميان نواويس و كربلا پاره پاره مى كنند و از من شكم هاى خالى خود را پر مى نمايند. از تقديرى كه مقدر شده است چاره اى نيست، رضاى خداوند رضايت ما اهل بيت است بر آزمايش او صبر مى كنيم و او پاداش شكيبايان را به ما مى دهد. خويشان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله از او دور نمى شوند و آنان در حظيره القدس نزد وى گردآورده مى شوند چشمش به آنها روشن مى گردد و وعده اش نسبت به آنان وفا مى شود، پس هر كس بخواهد در راه ما جان خود را فدا كند، و آماده ديدار پروردگارش باشد، همراه ما حركت كند كه من به خواست خدا فردا صبح به راه مى افتم» [الملهوف ص 126، موسوعه كلمات امام حسين عليه السلام ص 328، كشف الغمه ج 2 ص 29.] آنگاه بى اعتنا به كسانى كه از روبرو شدن با باطل هراس داشتند و از يارى حق بازماندند به راه افتاد. به راه افتاد در حالى كه زبان حالش مى گفت: اگر دين محمد جز با كشته شدن من پايدار نمى ماند، اى شمشيرها مرا در برگيريد... در ميان راه با فرزدق روبرو شد و درباره اوضاع از وى پرسيد. او گفت: اين قوم دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد تو است [كشف الغمه ج 2 ص 32.] لشكرهايى اعزام شد تا راه را بر او ببندند و از او خواستند كه يا بيعت كند و يا به قتل برسد ولى امام عليه السلام بيعت را نپذيرفت. پيشنهادهاى ديگرى به او دادند كه باز آنها را رد كرد. سپس حسين در آن سپاه به خطبه ايستاد و گفت: «اى مردم، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: هر كس از شما حاكم ستم گرى را ببيند كه حرام
خداى را حلال كند و عهد خداى را بشكند و با سنت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مخالفت نمايد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار كند لكن به عمل يا به سخن بر آن حاكم اعتراض نكند بر خداوند حق است كه او را به آنجايى كه آن حاكم وارد مى شود وارد نمايد... تا آنجا كه فرمود: و من شايسته ترين اعتراض كننده هستم» [ا ريخ طبرى ج 5 ص 3- 4، كامل ابن اثير ج 4 ص 48، بحارالانوار ج 44 ص 382.] آنان بازگشت او يا حركتش به سوى يزيد را نپذيرفتند و او را گذاشتند تا در كنار جاده به راه خود ادامه دهد تا آنان از ابن زياد كسب تكليف نمايند. امام حسين عليه السلام با شخصى روبرو شد و به او گفت: «اگر ما را يارى نمى دهى پس از خدا بترس و از كسانى مباش كه با ما مى جنگند كه به خدا هر كس صداى ما را بشنود و به يارى ما نشتابد هلاك مى شود» [ا ريخ طبرى ج 5 ص 407، كامل ابن اثير ج 4 ص 51.]