با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اتفاق افتاد، زيرا كه منبر وى در هنگامه ى اين حوادثى كه در خانه فاطمه عليهاالسلام جريان داشت، دور از آن نبود. بلكه ابوبكر اعتراف مى كند كه يورش بردن به آن خانه به دستور او بود و آن را يكى از كارهاى خود مى دانست. اما آرزو مى كرد كاش آن كار را هرگز انجام نمى داد. وى در بيمارى احتضار مى گويد: «من بر چيزى از دنيا افسوس نمى خورم جز بر سه كارى كه آنها را انجام دادم و دوست داشتم كه آنها را رها مى كردم و سه كارى را كه خوددارى نمودم دوست داشتم كه آنها را انجام مى دادم و سه چيز را دوست داشتم كه آنها را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى پرسيدم. اما آن سه كارى كه دوست داشتم آنها را انجام نمى دادم: يكى اين كه حرمت خانه فاطمه را به چيزى نمى شكستم هر چند كه آن را براى جنگ با من بسته باشند» [ا ريخ طبرى ج 3 ص 430.]

در تاريخ يعقوبى، اين مطلب چنين آمده است: «... كاش خانه فاطمه دختر رسول خدا را بازرسى نمى كردم و مردان جنگى را وارد آن نمى ساختم هر چند كه براى جنگ با من، بسته شده باشد» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 137.] در اين دو متن معتبر، اعتراف خليفه اول در مورد اينكه حمله به خانه فاطمه به دستور وى صورت گرفته بود، كاملا آشكار است و شايد دو كلمه «هتك حرمت» و «بازرسى كردن»، دلالتشان واضح باشد خصوصا اينكه، خانه مورد نظر، پايگاه مبارزه و محل ملاقات هاشميان بوده و هتك حرمت و بازرسى نزديكترين معانى بيان كننده از هدف سلطه حاكم در آن وقت مى باشد در اينجا يك بحث لغوى مى نماييم. واژه «كشف» در لسان العرب ابن منظور، معنايش اين است كه چيزى را از روى آنچه نهان مى دارد و مى پوشاند بردارى. لذا به تأكيد، بنا به كلام ابوبكر، اين امر با
رضايت آنان نبوده و گرنه، تعبير، دگرگون مى شد. زيرا كه برداشتن چيزى از آنچه نهان ساخته شده است و آشكار كردن آن، از جانب كاشف (يعنى بردارنده از روى پوشش) صورت مى گيرد و مكشوف، (يعنى مورد هتك قرار گرفته) در اينجا، خانه عصمت و طهارت، يعنى خانه فاطمه است. چنانكه فاطمه خطاب به ابوبكر و عمر هنگام روبرو شدن با آنها گفته است «اگر با شما حديثى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در ميان گذارم، آيا آن را مى شناسيد و به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى. گفت شما را به خداوند سوگند مى دهم، آيا از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نشنيده ايد كه مى گفت رضايت فاطمه رضايت من است و ناخشنودى فاطمه نيز ناخشنودى من مى باشد، پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته و هر كه فاطمه را ناخشنود كند، مرا ناخشنود ساخته است. گفتند: آرى، آن را از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيده ايم. گفت: پس من خداوند و فرشتگانش را گواه مى گيرم كه شما مرا ناخشنود ساختيد و خشنود ننموديد و هر گاه با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله روبرو شدم، از شما نزد او شكايت خواهم كرد. پس ابوبكر به گريه افتاد تا آنجا كه نزديك بود جانش بدر آيد، در حالى كه (حضرت زهرا) مى گفت: در هر نمازى كه بخوانم تو را نفرين خواهم كرد» [الامامه و السياسه ج 1 ص 20.]

بزرگى گناه آنان نسبت به فاطمه زهرا آشكار بود. لذا او در هر نمازى، خليفه اول را نفرين مى كرد. آنان در پريشان كردن قلب دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به ترفندهاى گوناگون متوسل شدند، هنگامى كه عمر به همراه آن عده براى به آتش كشيدن خانه آمدند و هيزم فراهم آوردند، او نخستين كسى بود كه از پشت در با

آنان روبرو شد و فرياد كشيد و با صداى بلند صدا زد: «اى پدر، اى رسول خدا، پس از تو از پسر خطاب (يعنى عمر) و پسر ابوقحافه (يعنى ابوبكر) چه ها بر سر ما آمد» [الامامه و السياسه ج 1 ص 20.] و با وجود اين، آنان بر خانه يورش بردند در حالى كه حضرت فاطمه پشت در بود، و اين چيزى است كه ابوبكر، در گفته اش «كاش خانه فاطمه را بازرسى نمى كردم و مردان جنگى را به درون آن نمى بردم» بيان داشته است. ولى پشيمانى سودى نداشت، زيرا ابوبكر موقعى اين مطلب را گفته بود كه فاطمه عليهاالسلام به پدرش ملحق شده بود و نزد او شكايت برده بود و او در حالى وفات يافته بود كه بر او (يعنى ابوبكر) در خشم بوده است.

بحران بر جو مدينه سايه افكنده و بوى خون، شهر را پر كرده و حركتى با انگيزه پاكسازى و تصفيه، به دنبال اهل بيت عليهم السلام بود و فاطمه بعنوان سمبل مبارزه، در معرض باريدن رگبارى از خشم ياران سقيفه قرار گرفته بود اين امرى است كه با تأسف فراوان، به وقوع پيوست زيرا كه آنان بر خانه اى كه فاطمه در آن بود، يورش بردند و درب خانه را به آتش كشيدند، در حالى كه حضرت فاطمه نيز در پشت آن بود.

اين نگارنده در جريان مطالعات خود، كه حوادث مزبور را دنبال مى كردم، در انديشه خويش به چيزى جز حضرت فاطمه، اهميت نمى دادم و از آنجا كه فضاى ديد و مطالعه در كتاب هاى اين قوم، مه آلود بود، لذا من با علاقه و همت بسيار، اينجا و آنجا به جستجو پرداختم تا اطلاعاتى را به چنگ آورم زيرا كه نويسندگان تاريخ بر پايه مذهب خويش ناچارند تا آبروى مقدسان خود را حفظ كنند. يعنى تنها بعضى از حقايق مربوط به آنها را فاش مى سازند. بنابراين كار در اين تحقيق بسيار مشكل بود.

سرنوشت فاطمه براى من بسيار مهم بود، زيرا كه او نزد من به معنى سرنوشت رسالت بود و من، مصيبت عظيم را يافتم و تصوير هنگامى براى من كامل شد، كه به نوادگانش از «اهل بيت عليهم السلام» رجوع نمودم. و آنچه را كه اتفاق افتاده بود، فهميدم اما پيش از آنكه به كنه اين حقيقت پى ببرم، متوجه شدم كه گروه بزرگى از علماء، نام محسن را به عنوان يكى از فرزندان امام على از فاطمه بيان كرده ولى برخى از آنان تنها به نام بردن از او اكتفا نموده يعنى اشاره اى به مرگ او نكرده اند. و برخى ديگر، گفته اند كه وى در كودكى يا در حين تولد، در گذشته است و گروه سومى نيز گفته اند كه او در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ساقط شده است. لذا من درباره اين مه آلودى و تيره و تارى در مورد زمان و چگونگى وفات محسن، سؤالاتى داشتم، و پس از آنكه ثابت شده بود كه او از جمله فرزندان على از فاطمه زهرا عليهاالسلام بوده است و با تاسف براى من آشكار شد كه همه آن تلاش ها، از اين مورخان، بدان جهت بوده است كه مى كوشيدند تا ضمن اينكه بودن وى را به عنوان يكى از فرزندان حضرت زهرا، از يك سو بيان كنند، اما از سوى ديگر خشونتى را كه موجب گرديد كه فاطمه زهرا محسن را ساقط نمايد، از نظرها دور سازند، و چنين است كه در مطالب ابهام خاصى ايجاد گرديد. اما تواتر حوادث و وجود روايتهايى كه قايل به اين است كه حضرت زهرا، محسن را در جريان حمله، سقط نموده است بر يك حقيقت كه حضرت فاطمه در شكم خود جنينى را حمل مى كرد كه پيامبر وى را محسن نام نهاد، در حالى كه هنوز در شكم مادرش بود تاكيد مى نمود... ولى اين جنين، هرگز نور زندگى را مشاهده ننمود. لذا اينك به احاديثى توجه نماييد كه در اين خصوص
جمع آورى كرده ايم:

- طبرى و ابن اثير گفته اند: «... و گفته شده است كه وى (امام على) از او (فاطمه) پسر ديگرى داشته كه او را محسن مى گفتند و اينكه وى در خردسالى وفات يافته است». [كامل ابن اثير ج 3 ص 397، و تاريخ طبرى ج 5 ص 153.]

- يونس گفت: از ابن اسحاق شنيدم كه مى گفت: «فاطمه، براى على، فرزندانى چون حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد و محسن در خردسالى درگذشت» همچنين خود ابن اسحاق گفته است: فاطمه براى على، حسن و حسين و محسن را (كه در خردسالى درگذشت) به دنيا آورد [دلائل النبوه بيهقى ج 3 ص 162.]

- ابن حزم اندلسى گفته است: «على بن ابى طالب با فاطمه ازدواج نمود كه براى وى، حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد و محسن در خردسالى درگذشت» [جمهرة انساب العرب ص 16 و 37 و مانند آن را بسيارى از اعلام ذكر نمودند. مانند محب طبرى در ذخائر العقبى و ابن اثير در اسدالغابه ج 4 ص 308 و عسقلانى در الاصابه ج 6 ص 191 شماره 8308، و يعقوبى در تاريخش ج 2 ص 213.]

- در تاريخ العروس و لسان العرب آمده است: «شبر و شبير و مشبر، فرزندان هارون هستند و على (رض) پسران خود را بنام آنان ناميد، يعنى حسن و حسين و محسن» [ا رخ العروس ج 3 ص 289 و لسان العرب ج 4 ص 393.] و نيز رواياتى وجود دارد كه از ساقط نمودن محسن، سخن مى گويند. مسعودى گفته است: «و سيده زنان عالميان را به واسطه درب خانه فشردند تا اينكه محسن را سقط نمود». [اثبات الوصيه ص 124.]

لذا حضرت زهرا پسر سومى داشته كه نامش محسن بوده است. نويسنده ى كتاب ذخائر العقبى فى مودة القربى گفته است: او در خردسالى درگذشته است، و شنيدن نام محسن براى گوشهايم تازه است زيرا كه آن را نشنيده ام و آنچه در مورد حسن و حسين وارد شده است، اندك نيست، پس چرا از محسن زياد نام برده نمى شود... حتما به اين علت كه نام بردن از او آثار و مسائلى را به دنبال دارد كه كوهها را درهم مى كوبد... و اينك نمونه هايى را به نظرتان خواهم رساند از آنچه كه در تحقيق خود يافته ام و آنگاه سعى خواهم نمود تا حوادث را به يكديگر ارتباط دهم تا راز محسن بن على را نيز بدين واسطه بدانيد، آنگاه به سوى اهل بيت عليهم السلام باز خواهيم گشت تا تصوير خود را در مورد آنان كامل نماييم.

در كتاب ملل و نحل شهرستانى آمده است كه ابراهيم بن سيار بن هانى نظام گفته است كه خليفه دوم ضربه اى بر شكم فاطمه زد كه جنين را از شكم او انداخت در اين حال عمر فرياد مى كشيد كه خانه اش را با هر كه در آن است، به آتش بكشيد. [الملل و النحل ج 1 ص 59 ابراهيم بن سيار يكى از اقطاب معتزله است .]

ابن حجر عسقلانى در شرح حال احمد بن محمد بن السرى بن يحيى پدر دارم ابوبكر محدث كوفى، گفته است، محمد بن احمد بن حماد كوفى حافظ پس از اينكه تاريخ مرگش را آورده، گفته است: وى در بيشتر روزگارش درستكار بوده و در روزهاى آخر عمرش غالبا مثالب را نزد او مطالعه
مى نمودند [مثالب ضد مناقب و فضائل است. مترجم.]، روزى نزد او حاضر شدم در حالى كه شخصى نزد وى مى خواند كه: «عمر، لگدى بر فاطمه زد كه محسن را سقط نمود» [لسان الميزان ج 1 ص 268.]

بنابراين پسر سوم حضرت فاطمه عليهاالسلام يعنى محسن توسط عمر كشته شده است نه اينكه مرده باشد...

در واقع، حوادث پر ماجرا و داغى كه در آن وقت بوده، داراى طبيعتى بوده كه لازم است همانند اين مصيبت هاى فجيع را در بر داشته باشد، كه متاسفانه مورخان سنى آن حوادث را به صراحت بيان نكرده اند. علت آن نيز آنگونه كه گفتيم معلوم است، ولى ماه پشت ابر نمى ماند لذا حقيقت، خود را از طريق روزنه ها و منافذى كه خود آنان شرح كرده اند و به گونه اى گفته اند كه خود دوست دارند نور خويش را به ذهن حقيقت جويان مى رساند.

بشرحى كه ملاحظه كرديم، گفته اند كه عمر بر ابوبكر اصرار مى ورزيد كه خوددارى كنندگان از بيعت را به زور وادار به بيعت كند و خود او افراد را بر در خانه فاطمه برد، در حالى كه هيزم به همراه داشت، تا اگر از بيرون آمدن خوددارى كنند، خانه را بسوزاند و هنگامى كه به درب خانه رسيدند، اولين كسى كه پشت درب با آنان روبرو شد، حضرت فاطمه عليهاالسلام بود و براى تاكيد بيشتر، اين دو متن معتبر را براى شما نقل مى كنم و خواننده ى عزيز، بايد بكوشد كه روح و خرد خويش را به آن دوره ى تاريخى منتقل كند، تا آنچه را كه ممكن بود اتفاق بيفتد، تصور نمايد. احمد بن يحيى بلاذرى گفته است كه ابوبكر به على پيغام فرستاد و از او بيعت خواست، و او بيعت ننمود. پس عمر آمد در حالى كه آتش گيره اى به همراه داشت، پس فاطمه بر در خانه به سوى ا و آمد و گفت: اى پسر خطاب آيا مى خواهى در خانه ام را بر من به آتش بكشى؟ گفت: آرى» [انساب الاشراف ج 2 ص 268.]

حضرت فاطمه عليهاالسلام پشت درب، در برابر عمر ايستاد شايد كه دلهاى مردان او با شنيدن صداى زنى كه پيامبر درباره او فرموده كه وى سيده زنان عالميان است، بشكند و شايد به اين علت حجتى بر آنها باشد كه فرمايش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را رساتر برساند كه فرمود «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است» و براى همين است كه به نقل ابن قتيبه، او فرياد كشيد: اى پدر، اى رسول خدا، پس از تو بر ما چه بلاها رسيد.

با اين وجود، به شهادت ابوبكر (در هنگام افسوس خوردنش به سه كارى كه دوست داشت آنها را انجام نمى داد... چنان كه گفته بود «... و مردان را وارد آن خانه ساختم) آنان به خانه يورش بردند، و اگر يورشى صورت نگرفته بود، علتى براى افسوس خوردن ابوبكر (كه خيلى دير اعلام شده بود) وجود نمى داشت. و باز تاكيد مى كنم كه آنان به درون خانه ريختند و بر خانه زهراى بتول عليهاالسلام يورش بردند و او نخستين كسى بود كه پشت درب با آنان روبرو شد، و يورش و حمله معمولا بدون اجازه و بيرحمانه صورت مى گيرد، و بدون شك هر چيزى كه در برابر آن هجوم خصمانه و خشن مى ايستاد، بايد كه نابود مى شد و از سر راه دور برده مى شد... اما با درد و رنج فراوان بايد گفت كه آن چيز، جگر پاره و سفارش شده پيامبر، يعنى حضرت فاطمه بود كه بر او ضربه زدند تا آنجا كه او جنين سقط گرديد و اين همان حقيقتى است كه آنان كوشيدند تا آن را پنهان كنند و لى از ميان جريان حوادث راهى براى خود يافت و به عنوان نقطه اى سياه بر پيشانى امت، در صفحات تاريخ آشكار شد... همين قدر كافى بود تا بقيه مطالب را از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تا هنگام وفات حضرت زهرا عليهاالسلام يا شهيد شدن آن حضرت، بهتر درك كنم.

آرى، وى ستمديده و رنج كشيده بود و به سبب آنچه از ضربه زدن و لگد خوردن بر او گذشت و موجب سقط جنينش يعنى محسن، شد موجب بيماريش گشت و به جوار پروردگارش شتافت و به پدرش پيوست تا آنچه را كه بر او اتفاق افتاده بود، نزد آن حضرت، به شكايت برد.

اما پس از اين مرحله از تحقيق روى به نوادگان فاطمه كردم تا جزئيات ماجرا را از آنان بشنوم زيرا آنان آگاهترند به آنچه كه بر جده شان، حضرت زهرا عليهاالسلام جارى شده بود.... و در اينجا بود كه حقايق براى من متجلى شد... براى اين كار خود را ناچار ديدم كه به روايات اهل بيت عليهم السلام كه از طريق شيعيان رسيده، پناه ببرم.

با خود گفتم: چرا نبايد گفته هاى آنان را بپذيرم در حالى كه از كتابهاى اهل سنت دانسته ام كه فاطمه بر دو خليفه خشمگين بود تا اينكه وفات يافت و به ابوبكر اجازه نداد كه بر او نماز گذارد علاوه بر اينكه او خلافت را براى على عليه السلام مطالبه نمود و خانه اش مركز مبارزه و پيكار بود... همچنانكه دانستم كه خانه اش از سوى نظام حاكم مورد هدف بود، زيرا كه تصميم گرفته بودند تا افرادى را كه در آن خانه بودند، به بيعت مجبور كنند و اگر خوددارى نمودند، با آنان بجنگند و آنها را به قتل برسانند و به آتش بكشند و عملا آنچه برنامه ريزى كرده بودند، به اجرا گذاشتند و بر خانه يورش بردند در حالى كه حضرت زهرا در پشت درب بود و آنان را به ياد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سفارش هاى وى مى انداخت و با
اين وجود، بر خانه يورش بردند در حالى كه فاطمه فرياد مى كشيد و در ميان همان كتاب ها ديدم كه كسانى وجود دارند كه مى گويند حضرت فاطمه را ضربه زدند و جنينش را ساقط كردند. اما نوع گفته هر چه باشد، سير حوادث، وقوع ماجرا را مرجح مى سازد. به خاطر همه اينها، عقل من مانع از اين نشد كه من گفته هاى ائمه اهل بيت عليهم السلام را درباره حوادثى كه تا وفات فاطمه عليهاالسلام اتفاق افتاد، نپذيرم، زيرا كه كتاب هاى اهل سنت شايسته تر از كتب شيعه نيستند، كه من فقط مطالب را از آنها دريافت كنم. اين آغاز كلامى است كه نيازمند دليلى مى باشد كه ما فعلا درصدد اثبات آن نيستيم. و من همه اين حوادث را، آنگونه كه نزد اهل بيت عليهم السلام به نظر من رسيد، براى تو اى خواننده عزيز، نقل خواهم كرد.

نوادگان حضرت زهرا عليهاالسلام درباره ى آنچه پس از حوادث سقيفه گذشت سخن بسيار گفته اند. روايت هاى آنان سرشار از درد و حسرتى است كه اين امت وصيت حضرت رسول خدا در مورد اهل بيتش را پاس نداشتند: زهرا به خشم آورده شد و پسرش محسن نيز سقط گرديد و همسرش على ناجوانمردانه به قتل رسيد و پسر بزرگش حسن مجتبى را به وسيله زهر كشتند و پسر ديگرش يعنى حسين را سر بريدند.

امام جعفر بن محمد صادق، نواده زهرا و سلاله نبوت، مى گويد: «نيست روزى چون روز گرفتار در كربلا، هر چند كه روز سقيفه و به آتش كشيدن درب منزل اميرالمومنين و حسن و حسين و فاطمه و زينب و ام كلثوم و فضه، و قتل محسن با لگد زدن، عظيم تر، سخت تر و تلخ تر بود».

/ 37