حديث منزلت:
در صحيح بخارى، در «كتاب بدء الخلق» در باب غزوه تبوك آمده است كه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله به سوى تبوك خارج شد و على عليه السلام را به عنوان جانشين خود باقى گذاشت. پس گفت: آيا مرا در ميان كودكان و زنان باقى مى گذارى؟ حضرت فرمود: «آيا نمى پسندى كه نسبت به من بمانند هارون نسبت به موسى باشى؟ با اين تفاوت كه پيامبرى بعد از من نباشد» [صحيح بخارى ج 6 ص 3، مسلم نيز آن را در صحيح خود، كتاب فضائل الصحابه ج 4 ص 1870- 1871 حديث 31، در باب فضائل على بن ابى طالب آورده، همچنانكه احمد بن حنبل ج 1 ص 282 حديث 1493 و ديگران نيز، آن را روايت كرده اند.] بر هر شخص محقق دقيقى پنهان نيست كه خلافت على عليه السلام چون خلافت هارون عليه السلام است جز اينكه نبوت با محمد صلى اللَّه عليه و آله ختم گرديده است. ما در بررسى داستانهاى بنى اسرائيل به وجه تشابه ميان جانشينى هارون براى حضرت موسى عليه السلام و اينكه چگونه آن سامرى قومش را گمراه كرد، و ميان خلافت على عليه السلام كه مسلمين از او برگشته و امر خلافت را به غير از او سپردند، اشاره كرديم كه اين امر شايسته تأمل مى باشد.حديث انذار:
هنگامى كه آيه: (وانذر عشيرتك الاقربين) [سوره شعراء، آيه: 214.] يعنى: «خويشان نزديكت را فراخوان»! بر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله نازل گرديد، آن حضرت فرزندان عبدالمطلب را به ميهمانى دعوت كرد و سپس فرمود: «به خدا كه من در ميان عرب، جوانى را نمى شناسم كه براى قوم خود چيزى برتر از آنچه من براى شما آورده ام، آوردهباشد. من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و خداوند مرا فرمان داده است تا شما را به آن دعوت كنم. پس چه كسى از شما مرا يارى مى دهد كه به سبب آن برادر و وصى و جانشين و وارث من باشد؟ كسى بر پاى نخواست در اين باره على عليه السلام گفته است: من كه از همه آنان كم سن و سالتر بودم و چشم من از همه ضعيف تر و شكم من بزرگتر و ساق پايم لاغرتر بود، گفتم: من هستم، اى پيامبر خدا! وزير تو بر آن خواهم بود. پيامبر فرمود: بنشين! سپس سه بار آن مطلب را فرمود و من در هر بار برمى خواستم و او مى فرمود: بنشين! تا بار سوم گردنم را گرفت و فرمود: اين، برادر و وصى و خليفه من است، از او فرمان بريد و اطاعتش نماييد. آنان خنده كنان برخاستند و به حالت تمسخر به ابوطالب گفتند: به تو دستور داده است كه از پسرت فرمان برى و اطاعتش نمايى!» [ا ريخ طبرى: ج 2 ص 320- 321.] و البته دلالت اين حديث نيازمند به توضيح نيست چون دلالت آن از آفتاب نيمروز آشكارتر است.
حديث الرايه (حديث پرچم):
فردى در يك گفتگو كوشيد تا بر من ثابت نمايد كه خلفاى سه گانه، بر حضرت على عليه السلام، برترى دارند. به او گفتم: من يك حديث مى آورم كه براى بيان تفاوت ميان على عليه السلام و ابوبكر و عمر، كافى است. ابن كثير در كتاب خود، البدايه و النهايه، روايت كرده است كه «پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، ابوبكر (رض) را به سوى يكى ازقلعه هاى خيبر فرستاد. او درگير نبرد شد سپس بى آنكه فتحى داشته باشد نزدپيامبر بازگشت نمود. در حالى كه سعى و تلاش خويش را كرده بود. سپس عمر (رض) را فرستاد او نيز درگير نبرد شد اما كوشش او نيز فتحى به عمل نياورد. در اين هنگام حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: فردا، پرچم را به دست مردى مى دهم كه خداوند و پيامبرش، او را دوست دارند. و او خدا و پيامبرش را دوست دارد. خداوند به دست او پيروزى عنايت خواهد كرد. مى تازد ولى نمى گريزد. آنگاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله على را فراخواند در حالى كه در آن روز، چشمانش دردمند بود، پس از بزاق دهان خود بر چشمانش ماليد. سپس فرمود: پرچم را بگير و حركت كن تا اينكه خداوند، پيروزى را نصيب تو فرمايد» [البدايه و النهايه ج 4 ص 186.] از خلال اين روايت درمى يابيم كه واقعا چه كسى برتر. اگر اين چنين نيست! چه لزوى داشت تا حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله على عليه السلام را با صفاتى كه در حديث فوق آمده است، متمايز سازد؟ در حالى كه آن حضرت كسى است كه داراى جامعيت در سخن و فصاحت زبان و بلاغت تعبير بوده است. خصوصا آخر كلام «نمى گريزد» اشاره به فرار كسانى است كه پيش از او در ميدان نبرد بودند. كه گرچه ابن كثير از اين امر شرم داشته اما طبرى در تاريخ خود با وضوح تمام آن را بيان كرده است. آنجا كه مى گويد «پس عمر و يارانش عقب نشسته نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بازگشتند، در حالى كه يارانش او را مى ترساندند و او نيز ياران خويش را مى ترساند». بخارى نيز اين حديث را در كتاب الجهاد و السير، در باب آنچه در مورد پرچم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گفته شده، و باب كسى كه به دست او شخصى مسلمان شده بود آورده است. همچنين در صحيح مسلم كتاب الجهاد و السير، غزوه ذى قرد و در كتاب فضايل صحابه. باب فضايل على اين حديث وجود دارد. لذا من نمى خواهم شخصى را بدون دليل، بر شخص ديگرى برترى دهم. يعنى خود را ملزم مى دانم تا شخصى را برتر شمارم كه واقعا خداوند او را برترى داده است. زيرا كه در سيره ابن هشام آمده است: «هنگامى كه سوره برائت نازل شد، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را بوسيله ابوبكر فرستاد، سپس على را به دنبال وى فرستاد تا آن را از او بگيرد. در اين هنگام ابوبكر به سوى پيامبر بازگشت نمود و پرسيد: آيا چيزى در مورد من نازل شده است؟ پيامبر فرمود: نه اما من فرمان يافتم كه يا خود آن را ابلاغ نمايم و يا مردى كه از اهل بيت من باشد.» [سيره نبويه ابن هشام ج 4 ص 545 و مانند آن در مستدرك ج 3 ص 51، و تفسير طبرى ج 10 ص 47.] از آنجا كه سخن از فضايل على و منزلت او به درازا مى كشد، خلاصه اى از آنچه ابن حجر عسقلانى كه شخص معروفى در نزد اهل سنت و جماعت است و آن را در كتاب خويش الاصابه فى تمييز الصحابه آورده است، بيان مى كنم. از جمله آنچه وى آورده اين موارد است: - حديث الرايه (پرچم) كه قبلا بيان شد. - حديث انذار - هنگامى كه آيه تطهير: (انما يريد اللَّه...) نازل شد، حضرت رسول، ردايش را گرفت و آن را در مقابل على و فاطمه و حسن و حسين قرار داد و آيه را تلاوت كرد. - حديث خوابيدن (على) در بستر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آن هنگام كه پيامبر مهاجرت فرمود: - حديث منزلت - بستن دربها، بجز درب خانه على عليه السلام. او با جنابت وارد مسجد مى شد، زيرا كه راه منزل او بود و راهى ديگر غير از آن نداشت. - فرموده پيامبر كه: هر كه من مولاى او بوده ام، على نيز مولاى اوست. - گفته عمر كه: «خداوند مرا براى مشكلى باقى نگذاشت كه ابوالحسن براى آن نباشد». - گفته ى على: «از من بپرسيد! در مورد كتاب خداى تعالى از من بپرسيد! به خدا، آيه اى نيست مگر اينكه من ميدانم كه در شب نازل شده است يا در روز». - معاويه به سعد بن ابى وقاص گفته است: چه چيزى تو را بازداشت از اينكه ابوتراب (يعنى على) را ناسزا بگويى؟ گفت سه مطلبى را بياد دارم كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به على گفت كه اگر يكى از آنها براى من بود، نزد من بهتر از اين بود كه شتران سرخ موى را داشته باشم. پس او را ناسزا نمى گويم. زيرا شنيدم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را كه فرمود: نسبت تو به من در منزلت هارون به موسى است جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود، و شنيدم او را كه در روز خيبر مى گفت: فردا پرچم را به كسى مى دهم كه خداوند و رسولش را دوست مى دارد و خداوند و رسولش او را دوست دارند. ما با اين گمان كه يكى از ما باشد خود را آماده اين كار كرده بوديم. آنگاه پيامبر فرمود: على را نزد من فراخوانيد، حديث (معروف). و (نيز) آيه: (فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم) [سوره آل عمران: آيه/ 61.] يعنى: «بگو بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را، فراخوانيم». در اين مورد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و گفت: خداوندا، اينان اهل (بيت) من هستند. - فرموده پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به على: «جز مومن تو را دوست ندارد و جز منافق كسى تو را دشمن نباشد». - گفته پيامبر صلى اللَّه عليه و آله: «از على چه مى خواهيد كه على از من است و من از على هستم و او رهبر و ولى هر مومنى بعد از من مى باشد». - فرموده آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله: «اگر على را امير قرار دهيد (و البته نمى بينم كه شما چنين عمل كنيد) او را هدايت كننده و هدايت شده مى يابيد كه شما را به راه راست مى برد» [الاصابه فى تمييز الصحابه ج 4 ص 464- 468.] در اينجاست كه من (نگارنده اين كتاب) مى گويم: به حقيقت راست گفت پيامبر بزرگوار صلى اللَّه عليه و آله! مناظره مأمون عباسى در فضيلت على [عقد الفريد ابن عبد ربه اندلسى ج 5 ص 92- 101.] ] اگر بخواهيم در مورد مناقب و فضايل اميرالمومنين على عليه السلام سخن بگوييم، اين كار به چندين مجلد نياز خواهد داشت. البته آنچه را بيان كردم، براى صاحبان بصيرت و بينايى، كفايت مى كند. لذا ما اين مطلب را به پايان مى بريم اما با ذكر مناظره خليفه عباسى، مامون و احتجاج او با فقهاى زمانه اش در مورد برترى على عليه السلام! عليرغم اينكه مأمون و همه ى خلفاى عباسى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بوده اند. زيرا كه آنان در آغاز رسيدن به زمامدارى و براى تحكيم پايه هاى حكومت خويش، براى خوشنودى مردم ادعاى پيروى از آل محمد صلى اللَّه عليه و آله را داشتند. قيام آنان بر ضد امويان نيز تحت اين شعار بود. ولى الملك عقيم... و همين كه قدرت آنان تثبيت شد، به جنگ با آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و شيعيان آنان پرداختند. چنانكه در دشمنى نسبت به اهل بيت عليهم السلام از بنى اميه شديدتر بودند. در كتاب عقد الفريد ابن عبد ربه اندلسى آمده است كه: به هر حال مأمون براى يحيى بن اكثم قاضى القضات، و جمعى از علماء پيغام فرستاد. دستور داد تا همراه خود هنگام سپيده دم، چهل نفر فقيه را حاضر كند كه همگى گفته ها را درك كنند و قادر به جواب درست باشند آن عده، آماده گشتند و پيش از طلوع فجر، نزد وى حاضر شدند. او درباره موضوع هاى مختلف با آنان به بحث پرداخت و سپس گفت: من شما را براى اين كار احضار نكرده ام، بلكه دوست داشتم كه به شما خبر دهم به اينكه اميرالمومنين (يعنى خود مأمون- مترجم) مى خواهد با شما در مذهبى كه خود بر آن است و دينى كه با آن به خدا اعتقاد دارد مناظره اى داشته باشد. گفتند: اميرالمومنين بفرمايد. خداوند او را موفق فرمايد. مأمون گفت: اميرالمومنين خداى را معتقد است بر اينكه على بن ابيطالب بهترين خلق خدا پس از پيامبرش صلى اللَّه عليه و آله و شايسته ترين مردم براى خلافت است. در اين هنگام (يكى از فقهاء به نام اسحاق) گفت: در ميان ما وجود دارد كسى كه علم ندارد به آنچه اميرالمومنين در مورد على گفته است. در حالى كه اميرالمومنين ما را براى مناظره دعوت كرده است. گفت: اى اسحاق، راه و روش را برگزين كه چه كنم؟ آيا من از تو بپرسم و يا اينكه تو سوال مى كنى؟ اسحاق گفت: من اين فرصت را از او غنيمت شمرده گفتم: خوب من از شما مى پرسم اى اميرالمومنين! گفت: بپرس! گفتم: اميرالمومنين از كجا و به چه استنادى گفته است كه على بن ابى طالب برترين مردم پس از رسول خدا و شايسته ترين آنان به خلافت بعد از اوست؟ گفت: اى اسحاق، به من خبر ده كه مردم به واسطه چه چيزى برترى مى يابند در هنگامى كه گفته مى شود فلانى
از فلانى، برتر است؟ گفتم: به اعمال نيك. گفت: راست گفتى. سپس گفت: مرا خبر ده در مورد كسى كه بر دوستش برترى يافت در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سپس در حاليكه آن شخص پس از وفات پيامبر فروتر دانسته شده است لكن كارى بالاتر از شخص برتر در زمان پيامبر انجام داده باشد، آيا به او ملحق مى شود؟ اسحاق گفت: من سر به زير انداختم. به من گفت: اى اسحاق، مگو آرى. زيرا كه اگر آرى گفتى، در همين زمان كسى را به تو نشان مى دهم كه بيش از او در جهاد و حج و روزه و نماز و صدقه باشد. گفتم: بارى، اى اميرالمؤمنين. شخص فروتر در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هرگز به شخص برتر ملحق نشود. گفت: اى اسحاق، پس بنگر كه ياران تو يعنى كسانى كه دينت را از آنها گرفته و آنان را پيشواى خود قرار داده اى، از فضايل على بن ابى طالب روايت كرده اند و با آن مقايسه كن آنچه را كه آنها در فضايل ابوبكر و عمر براى تو آورده اند، پس اگر براى آن دو، فضايلى يافتى همانند آنچه براى على به تنهايى وجود دارد و بگو كه آن دو از او برترند. نه به خدا با فضايل او مقايسه كن، فضايل ابوبكر و عمر و عثمان را. پس اگر آنها را مانند فضايل على يافتى، بگو كه آنان از او برترند، نه به خدا، يا اينكه مقايسه كن با فضايل وى، فضايل ده نفرى را كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله براى آنان بهشت را گواهى داده است. پس اگر آنها را همانند فضايل او يافتى. بگو كه آنان از او برترند. سپس گفت: اى اسحاق، چه كارى در روزى كه خداوند پيامبرش را مبعوث فرمود برتر بوده است؟ گفتم: اخلاص در شهادت گفت: آيا پيشتاز بودن در قبول اسلام نيست؟ گفتم: آرى. گفت: اين مطلب را در كتاب خداى تعالى بخوان: (والسابقون السابقون اولئك المقربون) [سوره واقعه، آيه: 10.] يعنى: «و آن پيشتازان، آن