زهرا، فريادى رسا در طول تاريخ - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تن بيرون رود و حسين. پاى او را مى بوسيد و مى گفت مادر، من پسرت حسين هستم، با من سخن بگوى پيش از آنكه قلبم بشكند و بميرم. سپس به سوى مسجد خارج شدند و پدرشان را از شهادت مادرشان با خبر ساختند. اميرالمومنين به منزل آمد در حالى كه مى گفت: اى دختر محمد، با چه كسى تسلى جسته، دل آرام كنم. سپس فرمود: «خداوندا او را پريشان ساختند، او را دل آرام و مانوس ساز. از او دور شدند، به او لطفى فرما بر او ستم راندند، به خاطر او حكم كن، اى حاكمترين حاكمان».

ام كلثوم در حالى كه خود را در جامه اى پيچيده بود بيرون آمد و فرياد مى زد، اى پدر، اى رسول خدا، اينك به حقيقت تو را از دست داده ايم، از دست دادنى كه پس از آن ديدارى دست نخواهد داد.

صداى زارى و شيون بر دختر رسول خدا در شهر مدينه به گوش مى رسيد و مردم جمع شده منتظر بيرون آمدن جنازه بودند كه ابوذر به سوى آنان خارج شد و گفت: كه تشييع جنازه دختر رسول خدا، امشب به تاخير افتاده است.

اميرالمومنين، به غسل او پرداخت. امام صادق عليه السلام درباره اينكه چرا على فاطمه را غسل داد؟ چنين فرمود: او صديقه اى بود كه جز صديق نبايد او را غسل دهد، همچنانكه مريم را كسى جز عيسى عليه السلام غسل نداد. آن حضرت عليه السلام گفت: على سه بار و پنج بار بر او آب ريخت و در مرتبه پنجم مقدارى كافور قرار داد و مى گفت: خداوندا او كنيز تو و دختر فرستاده و برگزيده آفريدگانت مى باشد، خداوندا حجتش را به او تلقين كن و برهانش را عظيم و مستحكم ساز و درجه اش را بالا ببر و او را با محمد صلى اللَّه عليه و آله محشور ساز.

سپس او را از باقيمانده حنوط رسول خدا، كه جبرئيل آورده بود، حنوط كرد. زيرا كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبلا به آنان فرموده بود: اى على و اى فاطمه، اين حنوطى
است از بهشت كه جبرئيل آن را به من داده و او به شما سلام مى رساند و مى گويد: آن را قسمت كنيد و براى من و براى خودتان از آن قسمتى را جدا كنيد. در اين هنگام فاطمه گفت: يك سوم آن براى شماست و على عليه السلام در مورد بقيه نظر خواهد داد. با شنيدن اين سخن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به گريه افتاد و او را در آغوش گرفت و گفت: موفق و هدايت يافته و شايسته الهام گشته اى. اى على در مورد بقيه آن نظر بده. گفت: نصف آن، براى اوست و نصف ديگر براى هر كسى است كه شما، اى رسول خدا، بفرماييد. فرمود: آن، براى تو مى باشد.

حضرت، او را در هفت جامه كفن كرد و پيش از آنكه كفن را گره زند، صدا زد: اى ام كلثوم، اى زينب، اى حسن، و اى حسين، بشتابيد و از مادرتان توشه برگيريد كه اين فراق است و ديدار به بهشت خواهد بود.

حقا كه لحظه هاى وداع با شمعى بود كه خاموش گشته و پيش از آن بسيار سوخته بود تا براى ديگران روشنى بخش باشد... چه سوگ عظيمى و چه مصيبت بزرگى رخ داده است. حسن و حسين عليهاالسلام پيش آمدند و مى گفتند: چه اندوه بى پايان در فقدان جدمان محمد مصطفى و مادرمان زهرا نصيب ما شده است؟! هر گاه با جدمان ديدار نمودى، سلام ما را به او برسان و به او بگو كه بعد از تو در دنيا يتيم مانده ايم.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: ناگهان صداى هاتفى را از آسمان شنيديم كه گفت: اى ابوالحسن، آنها را از روى او بردار، به خدا كه آنها فرشتگان آسمان را به گريه انداخته اند. حضرت على آنان را دور ساخت و گره كفن را بربست.

اينك مهمترين لحظه ها فرارسيده اند، لحظه اجراى بخش مهم وصيت، بخشى كه تا روز قيامت به عنوان شاهدى بر موضع زهرا باقى خواهد ماند.

لحظه هاى خاك سپارى فرارسيده كه بايد مخفيانه صورت گيرد، پيش از
آن بر جنازه نماز گذارده شد كه در آن قيد شده بود آنان كه بر زهرا ستم رانده اند، حق شركت در نماز را ندارند. اين وصيت زهرا بود.

شب فرارسيد، چشمها به خواب رفت و ديده ها آرام گرفت. در دل شب عده اندكى از هاشميان و دوستدارانشان، كه همراه على و فاطمه موضعى مثبت گرفته بودند، آمدند كه عبارت بودند از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار. امام على عليه السلام و به همراه او اين عده اندك ولى مبارك... بر او نماز گذاردند. امام وى را به خاك سپرد و هنگامى كه او را در قبر گذاشت، گفت: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، بسم اللَّه و بالله و على مله رسول اللَّه محمد بن عبداللَّه، تو را اى صديقه، به كسى سپردم كه از من به تو شايسته تر باشد و براى تو خرسندم به آنچه خداوند خرسند باشد. سپس اين آيه را تلاوت كرد: (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى) [سوره طه: 55.] يعنى: «شما را از آن آفريديم و به آن باز مى گردانيم و بار ديگر از آن خارجتان مى سازيم».

سپس آن حضرت (عليه السلام) در بقيع هفت قبر و يا چهل قبر درست كرد تا قبر زهرا عليهاالسلام در ميان آنها ناپديد گردد و هنگامى كه شيوخ مدينه از دفن وى آگاه شدند، در حالى كه در بقيع قبرهاى تازه اى ديده مى شد، كار بر آنان مشكل گشت و گفتند: تعدادى از زنان مسلمان را بياوريد تا اين قبرها را بشكافند. و بدين وسيله او را بيرون بياوريم و بر او نماز بگذاريم. اين خبر به على عليه السلام رسيد و آن حضرت، در حالى كه قباى زرد رنگش را كه در جنگ ها بر تن مى كرد، پوشيده بود، خشمگين خارج شد ذوالفقار در دستش بود و به خداوند سوگند ياد كرد كه اگر سنگى از قبرها جابجا شود، بر آنان شمشير خواهد كشيد، عمر به همراه
جماعتى با او روبرو شد و گفت: تو را چه مى شود، اى ابوالحسن، به خدا كه ما قصد داريم قبرش را بشكافيم و بر او نماز بگذاريم.

على عليه السلام در حالى كه به خشم آمده بود، فرمود: من از ترس اينكه مردم از دينشان مرتد شوند، حق خود را رها كردم ولى قبر فاطمه، سوگند به آنكه جان من در دست اوست، اگر سنگى از آن جابجا گردد، زمين را از خونتان سيراب خواهم كرد. آنگاه مردم متفرق شدند [فاطمه زهرا، شادى قلب مصطفى از احمد همدانى.]

بر نخستين موردى كه امت در امتحان آن مردود گشت، پرده اى كشيده شد و بسيارى از حقايق را پنهان نمودند. اما زهرا با اشتياق به ديدار پدر، از دنيا رفت. رفت، در حالى كه زخم هايى سخت و دردهايى عظيم را با خود داشت... او رحلت نمود تا نزد خداى سبحان و متعال شكايت برد تا براى او حكم كند عليه كسانى كه به او ستم كرده اند. او همچنين براى ما پرچمهاى هدايت و منارهاى تشخيص بر جاى نهاد... او رحلت نمود و ارزش را براى ما باقى گذاشت. رازى كه در قبر او كه مخفيانه در آن دفن گرديد، به خاك سپرده شده است. رازى كه سهل و ممتنع است. و همه ى عقل ها نيز پنهان نمى ماند. رازى كه هيچكس بدان دست نمى يابد مگر آن كه نور فاطمه در قلب او باشد. و عقلش از پرتو او توشه برگرفته و به روى حق و خير گشود شده و از ستم و انحراف بيزار گشته باشد.

عليرغم اينكه من جام دردش را سر كشيده ام اما نسبت به من، آميخته با شيرين كامى بود. از آن نوشيدم و فاطمه با نورش بر من درخشيد، و راهنماى من به سوى راه راست شد. و چه والاست جايگاهش، حقا كه او، فاطمه دختر محمد و همسر على است.

زهرا، فريادى رسا در طول تاريخ

زهرا عليهاالسلام به سوى پروردگار رخت بركشيد، آنجا بهشتى است به پهناورى آسمانها و زمين، او در انتظار روز قيامت و روز حساب بسر مى برد، ولى فريادى را بر جاى نهاده كه مى خروشد تا وجدان هاى مرده را به حركت آورد و درون را تكان دهد و غبار غفلت ها و شهوت ها و تكبرها را از خردها بتكاند... فرياد درد و رنج، فرياد درد، از آنچه بدو رسيد از آزار و ضرب و سقط جنين و فرياد رنج، از آنچه امت در برابر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و رسالتش، مرتكب شد، رسالتى كه حفاظت نشد... زهرا از دنيا رفت و دو نيزه خون آلود در دل تاريخ باقى نهاد كه همچنان خون مى افشانند. نخست اينكه او از دنيا رفت در حالى كه هنوز دهه دوم عمر خود را به پايان نبرده بود. و دوم آنكه او شبانه و پنهان به خاك سپرده شد تا آنجا كه قبر او (كه دلهاى ميليونها انسان برايش مى تپد) مشخص نيست... افسوس و چه افسوس عظيمى. اما آن اشاره زهراست تا ما براى جستجوى حقايق براه افتيم. هيجده بهار فقط از عمرش گذشته و او نخستين فرد از اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود كه به او مى پيوست. براى چه؟... درست است كه مرگ بر همه بندگان حق است ولى آيا سوالى درباره ى علت مرگ بر ذهنها نمى گذرد؟ همه ى ما هر گاه عزيزى را در شادابى جوانيش از دست مى دهيم و خبر درگذشت او را مى شنويم، بلافاصله مى پرسيم كه چگونه مرده است؟ و اين چيزى است كه خداى عزوجل از ما مى خواهد تا بدين وسيله به عمق فاجعه برسيم. در واقع اين يك سوال فطرى است... چه چيزى سبب شد تا زهرا با اين سرعت از دنيا برود و ديگران (تا آنجا كه خدا بخواهد) عمرى طولانى پيدا كنند... وقتى اين
پرسش ها را با خودمان در ميان مى گذاريم، موفق خواهيم شد كه، حقيقت را بازيابيم...

نخست آنكه در غم فقدان محبوبش مصطفى صلى اللَّه عليه و آله، سپس بر غصب حقوقش و پس از آن از تعدى و ضرب و اسقاط همه حقوقش، حقوق او و حقوق همسرش و فرزندانش و حقوق امت اسلامى و در راس همه آنها، تعدى آشكار با سوزاندن درب و ضرب و لگد كوبيدن و پس از آن ساقط نمودن «محسن». آيا اينها كافى نيستند تا كوه ها را در هم بكوبند... زهرا عليهاالسلام همه اينها را تحمل نمود. نه براى اينكه فايده ى شخصى بدست آورد بلكه براى اينكه ستونهاى اسلام پا برجا و محكم بماند. و بدينگونه است كه خداوند مى خواهد از طريق زندگى اولياءاش4 حقايق را براى ما آشكار سازد.

نيزه ى خونين ديگر، خاكسپارى مخفيانه اوست... زهرا عليهاالسلام دختر رسالت و دست پرورده وحى، مى تواند زنده و مرده اش به رسالت خدمت كند... او دستور داد تا سمبل مشروعيت سقيفه، بر او نماز نگذارد و اين شبانه و پنهان به خاك سپرده گردد. تا قبر او ناشناخته بماند و پرسش ها درباره راز آن همچنان پايدار بماند، تا هنگامى كه خداوند فرمانش به امرى كه بخواهد تعلق گيرد... ما قبرهاى همه شخصيت هاى مهم و همه صالحان، را مى شناسيم و به سوى آنها هر كه بخواهد مى رود. مگر براى زيارت صديقه طاهره ام ابيها. آيا مى دانى اين براى چيست؟

اين نيز پيام رسالت است براى كسى كه به رسالت ايمان دارد و تذكرى است براى كسانى كه مى انديشند.

امامت و خلافت


پيش درآمد:

تصور نمى كردم كه اين مقدار عظيم از احاديث و آيات را بيابم كه ادعاى شيعه را تاييد و تاكيد نمايد زيرا پس از گفتگو با عموزداه ام كه جهت گيرى ديگرى نسبت به من پيدا كرده و جانب احتياط را گرفته بود و پس از آنكه من بر مظلوميت زهرا عليهاالسلام آگاه گرديدم... او سه كتاب به من داد آنها را خواندم. اولين كتاب نوشته ى دكترى بود كه تولاى خود را به اهل بيت عليهم السلام اعلام كرده بود. او پيش از اين يكى از علماى اهل سنت و جماعت بوده است. كتاب دوم، «المراجعات» بود. محتواى كتاب مناظره ارزشمندى ميان يك عالم شيعى يعنى سيد عبدالحسين شرف الدين و عالم ديگرى كه سنى و رئيس دانشگاه الازهر شريف يعنى شيخ سليم البشرى است. كتاب ديگرى درباره تاريخ شيعه و ستم حكام بر آنان در طول تاريخ و حقا كه كتاب «ثم اهتديت» [اين كتاب با نامهاى «آنگاه هدايت شدم»، «بدينگونه هدايت شدم» و «ره يافته» به زبان فارسى ترجمه شده است. مترجم.] نوشته دكتر تيجانى سماوى، نقش مهمتر را در برانگيختن من به مطالعه داشته است. همچنانكه اين كتاب انگيزه مطالعه كتاب المراجعات را بدقت و با توجه در من ايجاد نمود و گمان نمى كنم كه بتوانم كتابى را بر روى زمين بيابم كه از كتاب المراجعات در حجت و منطق قويتر باشد، كتابى كه نقاب ها را كنار زد و همه حجت هاى شيخ البشرى را با روش ادب و وقار، باطل نمود.

بياد دارم روزى يكى از اشخاص كتاب المراجعات را از يكى از دوستان به عاريه گرفت و پس از مدتى كوتاه، كتاب را بازآورد و در حالى كه سعى مى كرد آن را مورد استهزاء قرار دهد و به عنوان واكنشى طبيعى، گفت: اين كتاب ساختگى است و اين مناظره اصلا انجام نشده است. آن برادر به او چنين پاسخ داد: شيخنا، فرض كنيم كه اين مناظره انجام نشده و اين شخصيت ها واقعا وجود نداشته اند، نظر شما درباره دلايلى كه در كتاب آمده اند، چيست؟ در واقع سخن ما درباه شخصيت ها نيست، بلكه محتواى كتاب براى ما مهم است. اگر پاسخى براى آن دارى، بفرما: (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين) [سوره بقره، آيه: 111.] يعنى: «بگو كه دليلتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد». و گرنه، سكوت اختيار كن... دوست ما ساكت شد. البته ما مطمئن هستيم كه اين مناظره و گفتگو ميان سيد عبدالحسين و شيخ سليم، واقعا صورت گرفته است و اين دو شخصيت دو انسان برجسته در سپهر محافل دينى نزد شيعه و اهل سنت مى باشند. و من مجموعه اى از دلايل را تقديم خواهم كرد كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، گردن هاى ما را مى گيرند و ما را به سوى پيروى و متابعت اهل بيت و نه افراد ديگرى غير از آنها مى برد، زيرا كه آنان جانشينان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هستند و هدايت يافتن در پيروى از آنان و گرفتن دين از آنان و موالات آنان مى باشد و گمراهى در موالات افراد ديگر غير از آنهاست و من دليلى خارج از كتابهاى مورد اعتماد اهل سنت و جماعت نمى آورم تا آنان را به آن ملزم سازم، آنگونه كه آنان خودشان را به آن ملزم ساخته اند.

در اينجا موضوع بحث ما چنانكه بيان شد امامت و خلافت است كه در مورد آن گفته شده: در اسلام هيچ شمشيرى كشيده نشده است آنگونه كه درباره
امامت كشيده شد. و آن ريشه ى اختلاف موجود ميان شيعه و اهل سنت است. و از اينجاست كه در اسلام و مسلمانان انشعاب بوجود آمد تا آنجا كه به كوچك ترين جزئيات رسيد. پرسش اصلى اينست كه آيا امام بواسطه نص تعيين مى گردد. يا اينكه بواسطه شورا و انتخاب مردم معين مى شود؟

با شورا يا با تعيين و نصب الهى

مفهوم شورا نزد اهل سنت و جماعت، غير واضح است:

حقيقت آن است كه سخن در مورد جانشينى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، نزد برادران اهل سنت، غير واضح است. آنان گاهى از شورا سخن مى گويند و گاهى نص را قانون و مبناى تعيين امام مى دانند، اما با وجود اين، هيچ مدرك شرعى و يا دليلى نمى يابيم كه ادعايشان را تاييد نمايد. آنان به دو آيه از قرآن كريم تمسك مى جويند (به شرحى كه خواهد آمد) بايد گفت: راه فهم آن دو آيه بر آنان مشتبه شده است.

در واقع ما هيچ مفهوم واضحى براى شورا نزد آنان نمى بينيم و نه هيچگونه بيان يا شرحى، از قرآن و يا از سنت نمى يابيم. زيرا بر پايه ى تصور آنان، حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله، به ملأ اعلى پيوست و چيزى را توضيح نداد. آنهم درباره خطرناك ترين فتنه اى كه وقوع آن بسيار محتمل بود. به عبارت ديگر همان مسئله خلافت! بنا به شيوه آنان، در حالى كه آن حضرت ابلاغ آخرين رسالت ها را بر دوش گرفته و هيچ امر بزرگ يا كوچكى را كه مردم به آن نيازمند باشند، رها نكرده و توضيحات كافى درباره آن داده است. حتى احكام قضاى حاجت را، پس چگونه ممكن است، در مورد رهبرى امت و نظام حكومت در اسلام هيچ

/ 37