با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قاطع خلاف آن بر ما ثابت شده و معلوم گردد كه آنان غير خدا را پرستيده يا براى او در عبادت شريكى قائل مى باشند.

سخن خويش را ادامه داده و گفتم: اما درباره ى كارهايى مانند توسل و بزرگ شمردن اولياء و احترام به آنان نيز نبايد كسى را مشرك به شمار آورد. زيرا اگر در معناى عبادت بيانديشيم، در واقع آن را عبادت از خضوع و اظهار كوچكى در برابر كسى خواهيم دانست كه معتقديم او پروردگار مستقل در كار خويش بوده و نيازى به غير خود ندارد.

بنابراين مجرد خضوع و كوچكى و احترام كردن را نمى توان عبادت به شمار آورد. در حاليكه قرآن نيز اين گونه احترام كردن و بزرگ شمردن را از ما خواسته و فرموده كه در برابر والدين و مومنين لازم است كه خضوع و احترام داشته باشيم. اما فراتر از آن موردى است كه خداوند فرشتگان را فرمان داد تا بر آدم سجده كنند.

با اين وصف روشن است كه احترام و زيارت قبول و توسل و تعظيم نسبت به اولياء را نمى توان شرك خواند. براى اينكه اين دسته اعتقاد به خدايى اولياء ندارند. در چشم اين گروه، اولياء بندگان خاصى بوده كه خداوند به فضل خويش آنان را كرامت بخشيده است، لذا اگر بخشش و عطايى دارند از توان مستقل و ذاتى آنان نيست، بلكه از فضل و عنايت الهى است.

گفت: چرا خواسته ى خويش را مستقيما از خداوند نمى خواهند؟ چه مانعى در اين كار وجود دارد، در حالى كه خود فرموده است:

(ادعونى استجب لكم) [سوره ى غافر، آيه ى 60.] يعنى (مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم)؟

گفتم: اين را هم بايد به ياد آوريم كه خداوند فرموده است: (وابتغوا اليه الوسيله) [سوره ى مائده، آيه ى 35.] يعنى: (به سوى او وسيله اى بجوييد) از اين گذشته آيا مى توانى بگويى كه چرا و به چه علت وقتى بيمار مى شوى به پزشك مراجعه مى كنى؟

مگر خداوند متعال در قرآن نفرموده است كه: (و اذا مرضت فهو يشفين) [سوره ى شعراء، آيه ى 80.] آيا شافى از نام هاى خداوند نيست؟

گفت: اين كار (يعنى مراجعه به پزشك) ضرورتى در زندگى است.

در جواب گفتم: آن نيز سنت و وسيله اى است كه توسط آن حاجت ها درخواست مى شوند...

سپس به حاضرين روى كرده، گفتم: آيا در اين گفته ى من اشتباه و خطائى مشاهده مى كنيم؟

حاضرين گفته ى مرا تصديق نموده و يكى از آنها كه بر مرام صوفيان بود در تأييد سخنان من گفت: اينها چيزى است كه در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مرسوم بوده، و صحابه و تابعين و همه ى مسلمانان در ادوار مختلف تاريخ آن را ادامه دادند، تا اينكه كسانى چون ابن تيميه و شاگردش محمد ابن عبدالوهاب، چنين بدعت هايى (يعنى مذهب وهابيون) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] را بوجود آوردند.

آن جوان وهابى در پاسخ گفت: شما بدون علم و اطلاع سخن مى گوييد، الان وقت كم است. لذا مقدارى از بحث را اكنون ادامه مى دهيم، و بخش ديگر آن را به وقت ديگر موكول مى كنيم تا من با آمادگى بيشترى با شما به بحث بپردازم.

به او گفتم: سوال ديگرى از توحيد دارم. عقيده ى شما درباره ى صفات خداوند چيست؟

پاسخ داد: ما چيزى نداريم كه از جانب خود بگوييم لذا به جز آنچه كه خداوند در قرآن خود را به آن توصيف نموده، عقيده ى ديگرى نداريم.

به او گفتم: چگونه خود را توصيف نموده، آيا او خود را به عنوان جسمى متحرك يا واجد دست و پا و چشم توصيف نموده است؟

گفت: ما آنچه را در قرآن آمده است مى گوييم. چنانكه خداى متعالى فرموده است: (يد اللَّه فوق ايديهم) [سوره ى فتح، آيه ى 10.] همچنين بسيارى از آيات ديگر كه خداوند را وصف نموده نيز مبناى اعتقاد ما مى باشند.

پس بر اساس آيه ى فوق مى گوييم كه خداوند داراى دست است اما كيفيت اين دست را نمى دانيم لذا اظهار نظرى درباره ى آن نمى كنيم.

گفتم: اين حرف به معناى اين است كه خداوند را جسم بدانيم، در حاليكه خداوند جسم نيست و هيچ شباهتى به آفريده هاى خود ندارد. و انگهى با اين حرف چه تفاوتى ميان شما و مشركان مكه مى توان در نظر گرفت؟ زيرا آنان بت هاى دست تراشيده ى خود را مى پرستند، در حالى كه شما نيز بتهايى را مى پرستيد كه با عقلتان تراشيده و در ذهنتان وجود دارد! شما براى خدا قائل به دست و پا و چشم هستيد، و حتما مكان و جايى براى رفت و آمد او نيز در نظر داريد. اين بى احترامى به خداوند است در حالى كه قرآن مى فرمايد: (ما لكم لا ترجون لله وقارا) [سوره ى نوح، آيه ى 13.] يعنى: (چرا خداى را محترم نمى شماريد). لذا شما در حالى كه خداوند معناى مجازى اين الفاظ را در آياتى كه خواندى اراده نموده ، معناى حقيقى آنها را در نظر گرفتى!

پاسخ داد: ما به معانى مجازى و تأويل در قرآن اعتقاد نداريم.

گفتم: نظر شما درباره ى كسى كه در دنيا كور است، چيست؟ آيا چنين كسى در آخرت نيز نابينا برانگيحته مى شود؟

پاسخ داد: خير!

گفتم: با توجه به اينكه شما اعتقادى به معانى مجازى در قرآن نداريد، چگونه پاسخى مى دهيد؟ در حالى كه خداى متعال مى فرمايد: (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى) [سوره ى اسراء، آيه ى 72.] يعنى (كسى كه در دنيا نابينا باشد در آخرت نيز نابينا محشور خواهد شد. )

همچنين بنار اعتقاد شما (كه معانى مجازى در قرآن را نمى پذيريد) [جمله داخل پرانتز از مترجم است.] خداوندى كه داراى دست و پا است- العياذ بالله- بايد به جز صورت تمامى اجزاء جسمش از بين بروند. زيرا خداوند جل و علا در قرآن مى فرمايد: (كل شى ء هالك الا وجهه) [سوره ى قصص، آيه ى 88.] يعنى (همه چيز به جز صورت خدا نابود شدنى است). يا مى فرمايد: (كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام) [سوره ى رحمن، آيه ى 26 و 27.] يعنى (هر كس كه بر روى زمين است فانى و نابود شدنى است و تنها صورت پروردگارت كه باشكوه و گرانقدر است، باقى مى ماند).

گفت: اين دلايل ارتباطى با ادعاهاى تو ندارند.

گفتم: كلام خدا داراى وحدتى يگانه و تجزيه ناپذير است. بنابراين
چنانكه به آن براى درستى و صحت گفتار خويش استناد نمايى؟ من نيز حق خواهم داشت كه براى اثبات درستى عقايدم از آن بهره بگيرم. (سپس در ادامه سخنان خويش گفتم:) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] استنباط شما از آيات قرآن اين است كه خداوند در روز قيامت در صفى واحد به همراه فرشتگان حضور مى يابد!

گفت: اين همان سخن خداوند در قرآن است.

به او گفتم: مشكل اصلى در فهم شما از قرآن است. زيرا قرآن داراى آيات محكم و آيات متشابه مى باشد. بنابراين (چنانكه قرآن تأكيد نموده است) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

نبايستى از متشابهات پيروى نمايى، زيرا موجب انحراف و گمراهى تو خواهند شد، وگرنه، خداوند كجا قرار داشته است كه اكنون بخواهد بيايد. (يعنى خداوند در همه جا هست، جايى نيست كه نباشد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

او در پاسخ به من گفت: اينگونه امور را نبايد مورد سؤال قرار داد زيرا تحقيق و پرسش درباره ى اين امور جايز نيست.

گفتم: از اين بحث بگذريم. آيا شما نمى گوييد كه خداوند در ثلث آخر شب، پايين مى آيد تا دعا را اجابت كند؟

پاسخ داد: آرى! اين چيزى است كه در احاديث از طريق صحابه و تابعين، به ما رسيده است.

پرسيدم: در اين صورت، آيا مى توانى بگويى كه هم اكنون خداوند در كجا قرار دارد؟

گفت: بالاى آسمانها است!

گفتم: چگونه خدا از ما با خبر مى شود در حالى كه ما در زمين هستيم (و او در بالاى آسمانها از ما فاصله ى بسيارى دارد)؟ [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

گفت: با علم خودش.

در پاسخ گفتم: در اين صورت، بايد بگوييم كه ذات الهى يك چيز است و علم و دانش او چيز ديگرى است.

پرسيد: مقصود تو را نمى فهمم!

گفتم: تو گفتى كه خداوند در آسمان قرار دارد و با علم خويش از ما با خبر است، در حالى كه ما در زمين هستيم (و از او فاصله ى زيادى داريم) در اين صورت بايد گفت كه خداوند يك چيز است و علم و دانش او چيز ديگرى است.

در اين حال آن جوان وهابى در حاليكه حيرت زده بود، خاموش به سخنان من گوش فراداد.

من به سخن خويش ادامه داده و خطاب به او گفتم: آيا مى دانى كه معانى چنين تصورى چيست؟ در واقع اين همان شركى است كه شما ديگران را به آن متهم مى نماييد. (سپس گفتم:) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] زيرا نتيجه جدا ساختن ذات الهى از علم و دانش او، يكى از اين دو خواهد بود. يا اينكه دانش خداوند صفتى حادث است و او پس از آنكه مدتى جاهل بوده، به آن موصوف گشته است. يا اينكه اين دانش صفتى قديم است كه بنابر تصورى كه شما از خداوند داريد اين صفت با ذات نمى تواند يكى باشد. در واقع اين همان شرك است. زيرا شما همراه خداوند موجودى قديمى كه غير اوست قرار داده ايد، اين اعتقاد، شما را به آنجا

مى رساند كه قائل به مركب بودن خداوند بشويد. و مركب بودن نيز، خود نشانه ى نقص است. در حاليكه خداوند بى نياز و كامل است. و ساخت او منزه و دور از توصيفاتى است كه نادانان جاهل از او مى نمايند.

در اين هنگام يكى از حاضرين گفت: اگر وهابيون چنين مى گويند، خداوند و پيامبرش از آنان بيزارند. سپس همان فرد روى به من كرده و پرسيد: اين سخنان را از كجا آورده اى؟

من گفتم: آنچه را كه بيان مى كنم، در واقع سخنان اهل بيت عليهم السلام است و مى بينيد كه آن سخنان داراى آنچنان روشنى و وضوحى هستند كه فطرت و طبيعت هر انسانى به سادگى آن را مى پذيرد و هر صاحب عقل سليم آن را رد نمى كند. و قرآن نيز آن گفته ها را مورد تأييد و تأكيد قرار مى دهد. سپس به برخى از خطبه هاى امامان درباره ى توحيد اشاره نمودم، كه در ميان آنها خطبه ى امام على عليه السلام بود كه مى فرمايد: «آغاز دين معرفت اوست، و كمال معرفت او تصديقش مى باشد، و كمال تصديقش، يگانه دانستن اوست، و كمال يگانه دانستنش، اخلاص براى اوست، و كمال اخلاص براى او نفى صفات از او مى باشد. بدين جهت كه هر صفتى خود غير از موصوف است و هر موصوفى غير از صفت مى باشد. پس هر كس خداى را توصيف كند، او را قرين چيزى قرار داده است و هر كس او را قرين چيزى قرار دهد. او را دوگانه دانسته است و هر كس او را دوگانه بداند، او را تجزيه كرده است و هر كس براى او اجزاء قائل باشد، نسبت به او جاهل شده است و هر كس نسبت به او جاهل باشد، به وى اشاره كرده است و هر كس به وى اشاره كند، او را محدود كرده است و هر كس او را محدود كند، او را شمارش كرده است. و هر كس بگويد كه خدا در چيزى قرار دارد، وى را بخشى از آن چيز قرار داده است. و هر كس بگويد كه خدا بر روى
چه چيزى مى باشد، جايى را خالى از او قرار داده است...».

سپس معانى و مقاصد خطبه را براى آنها توضيح دادم.

(با شنيدن اين مطالب) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] يكى از حاضرين در جلسه گفت: به خدا قسم كه اين سخنى شيوا، روان و محكم است. سپس همگى به اتفاق نادرستى عقايد آن وهابى را مورد اذعان و تأكيد قرار داده و تأكيد نمودند كه بايد براى اينكه آن جوان به دام آتش جهنم گرفتار نشود به بازبينى و بررسى مجدد عقايد و باورهاى خويش بپردازد.

من گفتم: در واقع كسانى كه مدعى هستند كه نزديكترين و بهترين افراد به پيامبر و دين او مى باشند، خود به حقيقت دورترين مردم نسبت به رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم هستند.

پس از اين گفته جوان وهابى كه چيز ديگرى براى گفتن نداشت، در وضعيت مورد تمسخر و نگاه هاى ريشخندانه حاضرين قرار گرفته بود.

اما او در پايان اين مناظره، (براى غلبه بر اين وضعيت) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] سوال تحريك آميزى را مطرح كرد.

پرسيد اى شيخ: مى توانيد نظرتان را درباره ى صحابه ى پيامبر كه ما آنان را از اولياء اللَّه به شمار مى آوريم، بيان كنيد [سؤال كننده، نظر نويسنده را درباره ى صحابه اى چون عمر و عثمان و ابوبكر مى خواست و با طرح اين بحث قصد داشت تا حاضرين را كه اهل تسنن بودند، تحريك نمايد. مترجم.]

به او گفتم: يا شيخ... آغاز دين معرفت و شناخت نسبت به پروردگار است و تو خدا را نمى شناسى، پس چگونه مى توانى اولياء او را بشناسى؟! در همان
حال (براى گريز از وضعيت تحريك آميز) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] با او وعده گذاشتيم كه روز ديگرى، گفتگو را پى بگيريم. روز ديگر نيز در رسيد، و او در حالى كه به نظر مى آمد كه از آموزگارانش معجون نيروبخشى گرفته باشد، بحث خويش را با دشنام و ناسزا آغاز نمود. و از حاضران در جلسه خواست تا از همنشينى با من خوددارى ورزند. بدون مبالغه، تقريبا دو ساعت به ناسزاگويى و دشنام دادن مشغول بود.

او مدام فرياد مى زد و دستهاى خويش را به حالت تهديدآميزى تكان مى داد و به من وعده مى داد كه به عنوان «جهاد» مرا خواهد گشت. نمى دانم اين حرفها را از كجا ياد گرفته بود زيرا جهاد در مذهب و مرام آنان حتى اگر بر ضد طاغوت باشد حرام است. اما او غافل از اين بود كه هميشه خون امام حسين عليه السلام در رگهاى شيعيان مى جوشد... با وجود اين، خدا شاهد است كه (خود را كنترل كردم) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] و پاسخى به او ندادم زيرا با آگاهى خاصى كه از دين داشتم و آموخته بودم كه چگونه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در برابر آزار كفار با صبر و حوصله برخورد مى كرد.

آن چنانكه آزار كودكان را كه به تحريك كفار تعقيب و اذيتش مى كردند، يا اينكه مردم را وادار مى نمودند تا به سخنان پيامبر گوش ندهند، تحمل مى كرد. و اكنون نيز مشاهده مى كردم كه تاريخ تكرار مى گردد.

در واقع به دليل همين مظلوميت ها است كه من كتاب خويش را به خواننده عزيز آن تقديم مى نمايم. تا اين بانگ حق فرياد رس خود را بيابد. و اين فلسفه و هدف من از نگارش اين كتاب است.

زيرا چشمان مشتاق حق آنچنان كه در حاضرين معلوم بود، در ميان كلمه ى آزادگانى كه مظلومانه پرداخت كننده ى بهاى تبليغات گمراه كننده و دروغ پرداز
هستند، نيز يافت مى شود.

(اين انگيزه بدان سبب در من قوت گرفت) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه هر انسان موفق در نبرد با نفس اماره، كه توانسته نور حق را بسان شعله اى درخشان ببيند و از آن لذت ببرد، به طور طبيعى نيز خواهان آنست كه ديگران نيز در بهره مندى از اين نور مشاركت جويند، تا بدين وسيله راه را از بيراهه بازشناسند.

لذا اين كتاب: چيزى نيست جز تلاش براى كشف گنجينه ى خردها، و ايجاد انگيزه ى لازم در مردم براى كاوش درباره ى حقيقتى كه در ميان (ضربات خرد كننده ى) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] چكش دنباله روى از نياكان از يسكو، وسندان سياست گمراه كننده ى علما از سوى ديگر مى باشد، كه كسانى مانند آن جوان وهابى را طعمه ى خويش ساخته بودند، و اين حقيقت را قريب نابودى قرار داده اند.

لذا در حالى كه افراد پاك سرشت بسيار هستند، با توجه به اينكه موضوع را به جهت شرايط فوق الذكر عوضى مى گيرند، و بر آن باطلى كه به جاى حق باور نموده، پايدارى مى كنند، (به گونه اى كه بخشى از وجود آنان مى گردد). لذا با تعصب از عقايد باطل خود دفاع نموده، و با اين روش مانعى در برابر عقل خود ايجاد كرده، بدين سبب توفيق شناخت حقيقت را نمى يابند.

اما خداوند با لطف خويش با هدايت بر من منت نهاد، و مرا به سبب رحمتش به جايى كه نور حق وجود داشت دخل نمود. لذا براى سپاس و شكر چنين نعمتى، بر خود فرض مى دانم تا آنچه را كه دريافته ام به ديگران منتقل نمايم.

/ 37