واپسگرايى - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه به آنها مى انديشند «عدالت صحابه» است. آيا تو گمان مى كنى كه آنان را از امواج خروشان غرق كننده حفظ خواهد نمود؟

در اينجا براى آنكه فضاى اين بحث را معطر سازيم، به سوى قرآن كريم مى رويم تا از نور آن پرتو گيريم و برخى معانى را از آن استفاده كنيم تا هر كسى خواهان رسيدن به حق باشد، از آنها بهره مند گردد.

آيه نخست: مباهله پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با مسيحيان
در اين مورد خداى سبحان و متعال مى فرمايد: (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللَّه على الكاذبين) [سوره آل عمران، آيه: 61.] يعنى: «به هر كس با تو در مورد آن، پس از آنكه علم به تو رسيده است، محاجه نمايد، بگو كه بياييد تا فرزندانمان را فراخوانيم و فرزندانتان را، و زنانمان را و زنانتان و خودمان و خودتان را، پس نيايش كنيم و لعنت خداى را بر دروغگويان قرار دهيم».

بشرحى كه در سخن پيرامون حضرت زهرا عليهاالسلام بيان كرديم نازل اين آيه در نزد فريقين، در مورد على و فاطمه و حسنين، به تواتر رسيده است. در صحيح مسلم آمده است: «هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و گفت: خداوندا اهل من اينان هستند».

فخر رازى در تفسير خود گفته است: «و بدان كه اين روايت، در مورد

صحتش ميان اهل تفسير و حديث، قريب به اتفاق مى باشد» [تفسير كبير رازى ج 8 ص 85.]

قرآن با دقت و بلاغت خاصش به خردمندان، بصيرت و منطقى از طريق كوتاه ترين راه ها و آسان ترين روشها مى بخشد. و آيه مذكور، دلالت هاى عظيمى در دورن خود دارد و معانى گزينش و آنچه كه گزينش الهى است را با كوتاهترين و شيواترين عبارتها بيان مى كند. و همانگونه كه در احاديث مورد بحث آمده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اشخاصى چون ابوبكر و عمر را همراه خود نبرد، همچنين عايشه يا كسى ديگر از همسرانش را نيز همراه خود نداشت. آن حضرت، به جز اين جمع مبارك يعنى على و فاطمه و حسن و حسين هيچ كس را با خود نبرد، گزينش آنان نيز از روى احساسات و عواطف صورت نگرفت. زيرا در زمانى كه رسالت، در چالش و درگيرى با يكى از موانع و آزمايشات مهم در تاريخ خود قرار داشت. يعنى در حالى بود كه با مسيحيان نجران درگير بود و با آنان به مقابله ايستاده بود. در واقع اين يك گزينش ربانى بود چنانكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مورد آن فرموده بود اگر خداى تعالى بر روى زمين بندگانى را گرامى تر از على و فاطمه و حسن و حسين، سراغ داشت، به من فرمان مى داد تا آنان را براى مباهله ببرم اما (خداوند) مرا فرمان داد تا فقط اينان را براى مباهله ببرم كه به واسطه آنان بر مسيحيان پيروز شدم.

برخى ها مى كوشند تا ما را قانع سازند به اينكه صحابه، از اهل بيت عليهم السلام برتر بوده اند، اما واقعا اين چگونه قابل اثبات است؟ در حالى كه اين مقارنه و نزديكى ميان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اهل بيتش، در هر موردى بوده است، همانگونه كه در آيات سابق الذكر تاكيد بسيارى بر اين مطلب بوده است كه انديشه و عمل آنان

ادامه رسالت آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله مى باشد.

در اينجا لازم است كه به مطلبى توجه داده شود يعنى بايد آن را براى دارندگان خردهاى روشن كه پيوسته در جستجوى آنچه پيروى از آن شايسته تر است، هستند، بيان كنم... و آن موقعيت حضرت على عليه السلام در آيه است. وى كه از فرزندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، چون حضرات حسن و حسين نيست. همچنان كه آن حضرت بالطبع در شمار زنان نيز وارد نمى شود. و با وجود آن، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را به همراه خود برد لذا براى او مكانى نمى يابيم به جز در وجود و نفس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چنانكه قرآن مى فرمايد: (و انفسنا و انفسكم)، اين نكته بيمانند قرآنى، على را نمايانگرى كامل براى شخصيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى داند و اين همان مطلبى است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حديث خود: «على از من است و من از على هستم» بر آن تاكيد ورزيد. بنابراين لازم است كه در اين امر تدبر نماييد.

آيه دوم:

(يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم...) [سوره نساء، آيه: 59.] يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداوند را فرمان بريد و پيامبر و اولى الامر را...»

حتى دو نفر هم در وجوب اطاعت از اولى الامر، اختلاف ندارند. چنانكه كه در اين آيه آمده و اطاعت از آنان را در كنار اطاعت از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله قرار داده است. اين رهبرانى كه اطاعت از آنان بطور قطع واجب است، بايد همان

صفاتى را داشته باشند كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله داشته اند. از قبيل: صفات و خصايص ربانى تا وجود پيروى به آنان و تمسك جستن به ايشان اثبات گردد. اين نيز مستلزم عصمت آنان است... زيرا محال است كه خداى تعالى بطور قطع ما را مأمور به اطاعت از كسى فرمايد كه احتمال خطا و معصيت او برود. زيرا طاعتش واجب شده است بدون اينكه استثناء و حد و مرزى بوده باشد. در حالى كه پيروى كردن در حالت خطا، نهى شده است. بنابراين چگونه امر و نهى در يك عمل و با يك اعتبار، مى توانند با هم جمع شوند؟

از اين مطلب، ثابت مى شود، كسانى كه خداوند، به طور قطع فرمان به اطاعت از آنان داده، بايد كه معصوم باشند. اين نيز همان چيزى است كه فخر رازى در تفسير خود به آن دست يافته است. و از اين رهگذر عصمت اولى الامر را اثبات نموده ولى در تلاش بى نتيجه سعى كرده كه اين معنى را از اهل بيت عليهم السلام به صاحبان امر و نهى از امت منحرف كند. يعنى كسانى كه ما تعريفى ثابت يا فهمى واضح در شرع در مورد آنان نمى يابيم كه ما را به اطاعت از آنان فرمان داده باشد.

ما كسى را نمى يابيم كه از اهل بيت عليهم السلام شايسته تر براى آنچه از فرمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به ما براى پيروى از آنان بيان كرديم باشد، زيرا آنان معصوم هستند و خصوصيات ديگرى كه درباره ى آن گفته شد. بنابراين آنان اولى الامر مورد نظر در آيه مى باشند.

بدين ترتيب، حقيقت براى كسانى كه بخواهند به آن عمل كند، آشكار گرديده و نشانه هاى راه رهايى واضح شده و راه نجات در پيروى از اهل بيت عليهم السلام منحصر گرديده است. اين چيزى است كه همراه با دليل به سوى آن راه يافته ام. اهل بيت كسانى هستند كه خداوند آنان را براى تحمل بار رسالت بعد از پيامبر امينش صلى اللَّه عليه و آله برگزيده است، امانتدارى در پى امانتدارى ديگر. آنها همان اوصياى

معصومى مى باشند كه مسير شريعت را در خط مستقيمش محافظت مى كنند و با قدرت در برابر تلاش منافقان و كينه توزان براى انحراف دين مى ايستند. و تاريخ و همچنين واقعيت هاى ما به سود آنان در اين مورد گواهى مى دهند. در اين مورد بعدا توضيحاتى خواهم داشت.

هنگامى كه با آن فرد سلفى [نامى كه بعضى از مخالفان اهل بيت عليهم السلام بر خود نهاده اند. م.] كه گفتم با او مناظره داشتم، صحبت مى كردم، و البته شرح آن در آغاز اين كتاب گذشت. در آن هنگام ديدم كه ناگهان چشمانش برقى زد. گويى گمشده خود را بازيافته است. او بى مقدمه پرسشى را مطرح ساخت كه گمان مى كرد با آن پرسش، مرا در وضعيت دشوارى قرار خواهد داد... بمانند آن كسى كه گمان مى كند به منتهاى علم و حكمت رسيده است. او گفت: چه كسى به شما گفته كه ائمه دوازده نفر هستند و چرا اين عدد را مخصوصا در نظر مى گيريد؟ (اين را گفت) و خنديد!! به او گفتم: اى برادر، در خصوص اين عدد، اگر باب اين بحث را بگشاييم تا حكمت آن را بدانيم، سوالاتى را متوجه شما خواهم كرد كه قادر به پاسخ آنها نخواهى بود. مثلا چرا خلفا فقط چهار نفر بوده اند؟ و چرا حضرت موسى هفتاد نفر را براى ميقات پروردگارش برگزيد و چرا هشتاد نفر نبودند؟ و چرا خداوند هفت آسمان و هفت زمين را آفريد و مثلا چرا هر يك از آنها ده تا نبوده و چرا تعداد نقباى بنى اسرائيل دوازده نفر بودند و براى چيست كه خداوند تعالى مى فرمايد: (و قطعناهم اثنتى عشره اسباطا امما) [سوره ى اعراف، آيه: 160.] يعنى: «و آنان را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم» راستى چرا آنان پانزده گروه نبوده اند و... اضافه بر اين، آيات و نيز روايت هاى رسيده از اهل بيت عليهم السلام براى ما كافى است تا از آنان فراگيريم و ما جز شيعيان كسى را نمى يابيم كه به آنها متمسك باشد و از اينجاست كه به شمار امامان آگاهى مى يابى و ضرورتى براى احتجاج با شما در مورد تعداد امامان از منابع خودتان وجود ندارد زيرا كه اين يك موضوع فرعى است ولى با وجود اين و به لطف خداوند متعال، براى آشكار شدن حق و اقامه دليل، منابع اهل سنت و جماعت نيز از احاديثى كه تعداد امامان بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را مشخص مى سازند، خالى نمى باشد. در آن جلسه بر حسب اتفاق، يك مجلد از مجموعه گسترده اى را همراه داشتم كه حاوى احاديث موجود در صحابه ششگانه بود و من باب امارت را (از كتاب مزبور) باز كردم و براى او خواندم: از جابر بن سمره نقل است كه گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «پس از من دوازده امير خواهند بود كه همه از قريش مى باشند». به او گفتم: آيا شنيدى؟ بنابراين مبهوت شد آنكه كفر ورزيد... آن سلفى حركتى شديد از خود نشان داد گويى كه با برخوردى از شيطان مواجه شده باشد. به من گفت: اين حديث را از كجا آورده اى؟! من منابع را براى او خواندم و در اينجا نيز براى استفاده خوانندگان بيان مى كنم:

- صحيح بخارى كتاب احكام ج 9 ص 101.

- صحيح مسلم ج 3 ص 1451 كتاب الاماره باب الناس تبع لقريش (يعنى مردم تابع قريشند).

- صحيح ترمذى ج 4 ص 501 حديث 2223.

- سنن ابى داود كتاب المهدى ج 4/ ص 106.

- مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 657 حديث 3772.

اين حديث، علماى اهل سنت را در آشفتگى و مشكل بزرگى قرار داده كه از آن خارج نشده و راه حلى براى آن نيافته اند مگر نزد پيروان اهل بيت عليهم السلام كه همان شيعيان معروف به «اثناعشرى» هستند. برخى نيز كوشيده اند كه در عالم و اقعيت تفسير معقولى براى حديث بيابند. در اين مورد گروهى از آنان ابوبكر و عمر و عثمان و على را شمردند و متوقف شدند و بعضى از آنان حسن بن على را بر آنان افزودند و متحير ماندند و برخى معاويه و بنى اميه را افزودند ولى موفق به ضبط عدد نشده سرانجام به التقاط پرداخته و هر كس را كه به نظرشان مى رسيد، اضافه مى نمودند...

در اين مطلب، نزد شيعيان اهل بيت، هيچ پيچيدگى و ابهامى وجود ندارد. اكنون كه حق آنان در ولايت و خلافت بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را دانستيم. عاقلانه نيست كه اين عدد از دايره آنان خارج شود، زيرا كه در كتاب ينابيع الموده قندوزى حنفى باب (ج 3/ ص 398 ح 54)، در مناقب، به سندش از جابر بن عبداللَّه انصارى آمده است كه گفت: «رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اى جابر، اوصياى من وامامان امت مسلمان بعد از من، نخستينشان على است و بعد از او حسن و بعد از او حسين و سپس على بن الحسين و بعد محمد بن على معروف به باقر كه تو اى جابر او را خواهى ديد پس هر گاه با او روبرو شدى، از من به وى سلام برسان، سپس جعفر بن محمد و بعد موسى بن جعفر و سپس على بن موسى و بعد محمد بن على و سپس على بن محمد و بعد حسن بن على و سپس قائم است كه نامش نام من و كنيه اش، كنيه من است محمد بن الحسن بن على «مهدى» همان كسى است كه خداوند تبارك و تعالى شرق و غرب زمين را به دست او فتح خواهد كرد».

اما نصوص وارده در اين خصوص از منابع شيعه، از طريق اهل بيت عليهم السلام متواتر و واضح مى باشند و كسى از امت مدعى نشده است كه او يكى از امامان دوازده گانه است، چنانكه اهل بيت عليهم السلام در مورد خودشان گفته اند و تاريخ ما را از سيره آنان آگاه مى سازد و حتى دشمنانشان به منزلت والا و علم فراوان و اخلاق بلندشان، اعتراف نموده اند و آنان همان گونه كه در حديث بيان شده سابق الذكر

آمده است عبارتند:

1- على بن ابيطالب.

2- حسن بن على.

3- حسين بن على.

4- على بن الحسين ملقب به زين العابدين و سجاد.

5- و سپس فرزندش محمد بن على ملقب به باقر.

6- و بعد فرزندش جعفر بن محمد ملقب به صادق.

7- و سپس فرزندش، موسى بن جعفر، ملقب به كاظم.

8- و سپس فرزندش، على بن موسى ملقب به رضا.

9- و سپس فرزندش، محمد بن على، ملقب به جواد.

10- و سپس فرزندش على بن محمد، ملقب به هادى.

11- و سپس فرزندش حسن بن على، ملقب به عسكرى.

12- و سپس فرزندش محمد بن حسن، كه مهدى و قائم و حجت ناميده مى شود.

اينان همان اولى الامر هستند كه خداوند در قرآن اطاعت از آنان را بر ما واجب ساخته است: (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) [سوره نساء، آيه: 59.] و مقام و منزلت آنان را به ما معرفى نمود: (ذريه بعضها من بعض و اللَّه سميع عليم) يعنى: «ذريه اى كه برخى از برخى ديگرند و خداوند شنواى داناست». [سوره آل عمران، آيه: 34.]

واپسگرايى

(و ما محمد الا رسول قد خلقت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللَّه شيئا و سيجزى اللَّه الشاكرين) سوره آل عمران، آيه: 144.

يعنى: «و محمد صلى اللَّه عليه و آله نيست جز پيامبرى كه پيش از او پيامبرانى بوده اند، پس اگر بميرد يا كشته شود، به گذشته خود بازمى گرديد؟ و هر كس به گذشته اش بازگردد، زيانى به خداوند نمى رساند و خداوند سپاس گزاران را پاداش خواهد داد».

راستى چه اتفاقى افتاد؟

صديقه طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلام كلمات شيوايى را در خطبه برجسته اش بطور خلاصه بيان فرموده، گفت: «پس هنگامى كه خداوند پيامبرش صلى اللَّه عليه و آله را براى رحلت به سراى پيامبران و جايگاه برگزيدگانش برگزيد، خار نفاق در ميان شما آشكار شد و جامه ى دين پوسيده گشت و زبان گمراهان به سخن آمد و فرومايگان اندك سر بر آوردند و تبهكاران به خروش آمدند پس شيطان در صحنه شما حاضر شد و سر از جايگاه خويش برآورد و شما را ندا داد، پس شما را اجابت كننده دعوت خويش يافت كه به عنوان ابزار فريب وى آماده بوده ايد، سپس به حركت فراخوانده شديد و شما را سبك بالان يافت و برافروخته و جوشانتان ديد. در اين هنگام بود كه شترانى غير از شتران خود را داغ زديد و به آبشخورى غير از آبشخور خويش وارد شديد. اين در حالى بود كه هنوز زمانى نگذشته و زخم همچنان گسترده و التيام نايافته بود و پيامبر هنوز به خاك سپرده نشده بود...».

اينها عبارات محكمى بودند كه واپسگرايى پيش آمده پس از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را بيان مى كرد، پيامبرى كه از هيچ تلاشى در بيان حدود شريعت فروگذار نبوده است. و در مورد امر خلافت نيز خاموش نمانده بود و براى امت آنچه را كه بايد پس از انتقالش به ملا اعلى به آن تمسك جويد، توضيح داده بود (آنچنان كه قبلا شرح داده شد) اما برخى چيزى نخواستند جز اينكه با اوامر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مخالفت نمايند، تا امت را به تونلى تاريك و گذرگاه هايى گمراه كننده وارد كنند.

/ 37