اهل بيت اولواالامر بعد از پيامبر مى باشند - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مى خواست خاطرش را با سخنى بى معنى، شاد كند؟ گفت: من سر به زير انداختم. مأمون در ادامه گفت: براى آن در كتاب خدا، معنى آشكارى است. گفتم: آن چيست يا اميرالمومنين؟ گفت: آن سخن خداوند است به نقل قول از موسى كه به برادرش هارون گفته است: (اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين) [سوره اعراف، آيه: 142.] يعنى: «جانشين من در ميان قومم باش و درست عمل كن و از راه تباهكاران پيروى مكن». گفتم: يا اميرالمومنين! موسى هارون را در ميان قومش بر جاى گذاشت در حالى كه خود او زنده بود. و پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيز على را جانشين خود ساخت هنگامى كه به سوى غزوه رفته بود.

گفت: نه، آنگونه كه مى گويى نبوده است. به من خبر ده در مورد موسى هنگامى كه هارون را جانشين قرار داد. آيا وقتى كه به سوى پروردگارش مى رفت كسى از ياران او يا از بنى اسرائيل همراه او بود؟ گفتم: نه! گفت: مگر او را بر جمعشان جانشين خود قرار نداد؟ گفتم: آرى! گفت: پس مرا خبر بده در مورد رسول خدا هنگامى كه به غزوه هاى خود مى رفت، آيا بغير از ضعيفان و زنان و كودكان، كسى را پشت سر بر جاى مى گذاشت؟ پس چگونه مانند آن مى شود؟ و من براى تاويل ديگرى از كتاب خدا دارم كه بر جانشين قرار دادن على دلالت دارد و كسى نمى تواند درباره آن دليل بياورد. گفتم: آن چيست يا اميرالمومنين؟ گفت: گفتار خداوند عزوجل است هنگامى كه از موسى حكايت مى كند كه مى گويد: (واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى واشركه فى امرى، كى نسبحك كثيرا و نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا) [سوره طه، آيه: 29- 35.] يعنى: «و براى من وزيرى از خاندانم قرار بده، هارون برادرم را كه مرا با ا و قدرت مى بخشى و او را شريك امر من مى سازى. تا تو را بسيار تسبيح كنيم و تو را فراوان بياد آوريم كه تو نسبت به ما بينا مى باشى».

پس تو اى على، نسبت به من در منزلت هارون نسبت به موسى هستى وزير من از خاندانم و برادرم كه به او قوت مى يابى و او را در امر خدا شريك مى گردانم تا خداى را فراوان تسبيح گوييم و بسيار بياد آوريم، آيا او دستور داد تا چيزى غير از اين در اين مطلب وارد شود؟ كه نه سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را باطل نمايد و نه اينكه بدون معنى باشد؟ اسحاق در ادامه سخنان خويش گفت: مجلس به درازا كشيد و روز بالا آمد. سپس يحيى بن اكثم قاضى گفت: يا اميرالمومنين! حق را براى كسى كه خداوند براى او خير خواسته است، آشكار نمودى و چيزى را ثابت كردى كه كسى قادر به رد كردن آن نيست.

اسحاق گفت: سپس روى به ما كرد و گفت: چه مى گوييد؟ گفتيم: همگى مى گوييم اميرالمؤمنين را خداوند عزت دهد.

مامون گفت: به خدا كه اگر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نگفته بود كه سخن مردم را بپذيريد (و حمل بر صحت كنيد. مترجم) من از شما اين گفته را نمى پذيرفتم. خداوندا در سخن براى ايشان خيرخواه بوده ام. خداوندا من موضوع را از گردن خود برداشته ام، خداوندا من تو را باور دارم با تقرب به تو با دوستى على و ولايت او.

اهل بيت اولواالامر بعد از پيامبر مى باشند

حديث اول:

رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «هر كس دوست بدارد كه همچون زندگى من زندگى كند و همچون مردنم بميرد و در بهشت جاويدانى كه پروردگارم قرار داده است اقامت نمايد، بنابراين بعد از من على را موالات نمايد و دوستانش را دوست بدارد و از اهل بيت من بعد از من پيروى كند، كه آنان از گل من سرشته شده اند و فهم و علم من به آنان داده شده است. واى بر كسانى از امت، كه فضل آنان را تكذيب كنند، آنانى كه صله مرا در مورد آنان قطع كنند، خداوند شفاعتم را نصيب آنان نخواهد ساخت» [كنز العمال ج 12، ص 103 حديث 34198، مستدرك حاكم ج 3 ص 128 گفت: صحيح است به شرط شيخين و آن را نياورده اند.]

آيا مى توان دليلى آشكارتر از حديث فوق را در نظر گرفت... اين حديث داراى... دلالت واضح و معانى آشكار و دستورهايى قاطع است حال هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد كفر بورزد.

حديث دوم:

حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: «من در ميان شما چيزى را بر جاى مى گذارم كه اگر آن را داشته باشيد هرگز گمراه نمى شويد، كتاب خدا و عترت اهل بيتم كه از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند».

همچنين فرموده است: «نزديك است كه فرستاده پروردگار (عزرائيل به سوى من آمده او را اجابت كنم. لذا من در ميان شما دو چيز گران قدر را بر جاى مى گذارم، اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است. و اهل بيتم نيز سپس مكرر فرمود: من شما را در مورد اهل بيتم به ياد خدا مى اندازم. شما را در مورد اهل بيتم به ياد خدا مى اندازم. شما را در مورد اهل بيتم به ياد خدا مى اندازم» زيد بن ارقم (روايت كننده حديث) پرسيد آيا همسران پيامبر نيز از اهل بيت او هستند؟ فرمود: «نه، به خدا كه زن روزگارى همراه مرد بسر مى برد پس اگر او را طلاق دهد به سوى پدر و قوم خود بازمى گردد. بنابراين اهل بيت پيامبر اصل او و كسانى هستند كه بعد از او، صدقه بازداشته شده اند» [مسلم در صحيح خود در باب فضايل على بن ابيطالب ج 4 ص 1873 حديث 36، و مستدرك حاكم به سه طريق در كتاب معرفه الصحابه ج 3 ص 148، مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 393- 394 حديث 10747، ترمذى ج 5 ص 662- 663 حديث 3786 و 3788.]

اگر به غير از اين حديث چيزى نداشتيم كه براى اثبات خلافت اهل بيت عليهم السلام و امامت از آن استفاده نماييم باز كفايت مى كرد. زيرا آنان همتايان قرآنند كه از آن جدا نمى شوند. و هر كه متمسك به آن دو باشد هرگز گمراه نمى شود. و آنكس كه آن دو يا يكى از آنها را رها كند، بدون شك گمراه است. اما برخى سعى كرده اند تا در مقابل آن، حديث «كتاب خدا و سنت من» را قرار دهند. راستى چه عجيب است آنانكه علمايشان، هنگامى كه اين حديث را روايت مى كنند، در ذيل آن مى نويسند مورد اتفاق است! در حالى كه حديث «... و سنت من» مرسل است و سندى ندارد. اولين كسى كه آن را روايت كرد، مالك در موطأ خود بوده كه آن را تا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى رساند و غير از او كسى از صاحبان صحاح معتبر، آن را روايت ننموده است. در حالى كه حديث «كتاب خدا و عترتم» نزد شيعه و سنى متواتر است و احاديث ديگرى با الفاظ مختلف آن را تأييد مى نمايند.

حقيقت آن است كه جاعلان حديث، «حرفه اى هاى اين فن» هستند كه بدعت گذارانه و ماهرانه عمل كرده و با ترفند در مقابل هر حديثى پيرامون اهل بيت عليهم السلام، حديثى قرار داده اند كه شأن افراد غير از اهل بيت را بالا برند. كه مثالها در اين زمينه فراوان است كه بخواست خدا به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد.

من نمى دانم كه چگونه به اين حديث تمسك مى جويند، در حالى كه نخستين كسى كه با آن مخالفت كرد، عمر بن الخطاب بوده است در هنگام جريان مصيبت معروفى كه روز پنجشنبه اتفاق افتاد و بعدا بيان آن خواهد آمد... در آن زمان عمر گفت: «كتاب خدا براى ما كافى است» و هم او بود كه ممنوعيت روايت احاديث پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را بر صحابه اعمال داشت. همچنانكه ابوبكر، احاديث نوشته شده را سوزاند تا به گمان شان با قرآن مخلوط نشوند. و البته حوادث ديگرى وجود دارد كه عدم اعتراف به سنت را بگونه اى كه الان متعارف است ثابت مى نمايد.

حديث عترت ضمن مواردى كه همراه با قرآن آمده عصمت اهل بيت عليهم السلام را نيز ثابت مى كند. زيرا كسى كه از قرآن جدا نمى شود و از او دور نمى گردد. به معنى آن است كه كاملا همانند قرآن باطل از پيش او و از پشت سر به سراغش نمى آيد. و اگر احتمالى هر چند بسيار اندك از جدائى اهل بيت عليهم السلام از قرآن وجود مى داشت، حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در كلام خود براى ما موكد نمى ساخت كه آن دو جدا نمى شوند، تا زمانى كه در كنار حوض بر ما وارد شوند. لذا بدينوسيله است كه ما منظور آيه تطهير را مى فهميم كه در حق اهل بيت عليهم السلام نازل
شده است: (انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) [سوره احزاب، آيه: 33.] كه همه منابع تفسير و حديث، متفقند كه اين آيه در مورد پنج تن نازل شده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين، آن چنانكه در صحيح مسلم در كتاب فضايل صحابه، باب فضايل اهل بيت عليهم السلام آمده است. [صحيح مسلم ج 4 ص 1883 حديث 61 و نيز همانند اين مطلب در مستدرك ج 3 ص 147 آمده و گفته صحيح است بشرط بخارى ولى وى آن را نياورده است.]

اين آيه قايل به عصمت اهل بيت عليهم السلام است زيرا براى آنان در برابر ديگران شايستگى بر عهده گرفتن نقش امامت جهت حفظ شريعت اسلامى و ايفاى نقش و وظيفه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در رهبرى امت را مى بخشد. كه از كسى به جز فرد معصوم و برگزيده شده از جانب خداوند ساخته نيست. و اين مطلبى است كه آيه تطهير آن را بطور خلاصه بيان كرده و با ادات حصر «إنّما» كه قوى ترين ادات حصر مى باشد، بيان گرديده است. و بر دور كردن پليدى از اهل بيت عليهم السلام تأكيد شده است واژه پليدى در اينجا به معنى گناهان بطور مطلق، و گناه ورزيها و ناپاكى ها است، و همچنين انجام تطهير به اراده خداى تعالى... همه ى اينها نتيجه اش عصمت اهل بيت عليهم السلام مى باشد. و نزد ما در سودان از آشكارترين موضوعاتى كه قابل بحث و مناقشه نيست، اين است كه اصحاب كساء يا آل عبا، همان پنج تنى هستند كه آيه تطهير در مورد آنان نازل شده به نحوى كه در احاديث متواتر نيز وجود دارد.

بحثى پيرامون عصمت در حديث ثقلين

روزى ميان من و يكى از دوستان، گفتگويى پيرامون عصمت امام پيش
آمد. او به من گفت: شما غلو مى كنيد و در دوستى اهل بيت عليهم السلام مبالغه مى نماييد تا آنجا كه مدعى شده ايد كه آنان معصومند و امر تشريع به آنان سپرده شده در حالى كه ما عصمت را تنها براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى دانيم.

گفتم: اولا اهل سنت و جماعت معتقد نيستند كه پيامبر در هر چيزى معصوم بوده، بلكه فقط در امر تبليغ عصمت داشته است و نمى دانيم كه چگونه امور وارده از حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را تشخيص و طبقه بندى مى كنند كه كدام يك از مطالب دينى و كدام يك از مطالب ديگر است. بر خلاف عقيده شيعه كه قايل به عصمت مطلقه پيامبر هستند و در اين امر، فرقى ميان امور تشريع و ديگر امور وجود ندارد. اما در مورد عصمت اهل بيت بايد بگويم كه آيه در دلالت خود، از شفاعيت لازم برخوردار است در همان قول خداى تعالى كه در آيه فرموده: (انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت) يعنى: «همانا كه خداوند مى خواهد كه پليدى را از شما اهل بيت، دور سازد». اكنون به اين مطلب، مجموعه اى از احاديث را بيفزاى كه از آنها به گونه ى شفافى مى توان دلالت عصمت را دريافت. در اين زمينه، حديث ثقلين براى تو كفايت مى كند. با توجه به آنكه صحت آن نزد عموم مسلمين سنى و شيعه ثابت شده است.

گفت: اين حديث دال بر عصمت نيست، زيرا فقط ما را نسبت به رجوع به اهل بيت خبر مى دهد.

گفتم: ولى حديث واضح تر از آن است كه نياز به بحث درباره عصمت داشته باشد. زيرا كه صحت حديث، عصمت آنان را تأكيد مى كند. اينك به شرح آن گفتگو مى پردازم. از او پرسيدم: در مورد قرآن نظر تو چيست؟ گفت: مقصودت چيست؟ گفتم: آيا از پيش رو و از پشت سر، باطل به سوى آن مى آيد؟ گفت: نه! گفتم: بنابراين مقارن بودن اهل بيت با قرآن و تصريح به جدا
نشدن از آن دلالت بر عصمت آنان دارد. زيرا كه هر مخالفت با شريعت كه از سوى آنان صورت گيرد، خواه عمدى و خواه سهوى. يا از روى غفلت. جدايى از قرآن شمرده مى شود. لذا اگر بگوييم كه آنان هر چند براى يك لحظه از آن جدا مى شوند. اين سخن، اثبات دروغ براى فرموده پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه از جانب خداى عزوجل خبر از عدم وقوع جدايى داده است. اگر جايز باشد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را به دروغ و جايز شمردن دروغ عمدى متهم نماييم. اين با عصمت آن حضرت حتى در مقام تبليغ منافات دارد. در حالى كه آن حضرت در مورد متعددى بر اين حديث تأكيد فرموده اند. (يعنى خداى ناكرده به صورت متعدد دروغ عمدى گفته است. مترجم).

به اين مطلب اضافه نماييد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله تمسك جستن به آنان را نگهدارنده ى از گمراهى بطور دائمى و ابدى شمرده است. زيرا كه واژه «لن» در حديث ثقلين افاده ابدى بودن دارد. بنابراين اگر جايى براى گمراهى آنان به اندازه يك لحظه هم وجود داشته باشد، در اين صورت تمسك جستن به عترت چگونه مى تواند نگهدارنده باشد؟

اين يكى از دلايل ما در مورد عصمت است اما دوست من! در مورد آنچه در خصوص تفويض بيان داشته اى، هيچيك از شيعيان به آن عقيده اى ندارد. در حقيقت اين گفتار دشمنان دين است كه تلاش كرده اند تا چهره پاك تشيع را مخدوش سازند. و شما نيز اگر قصد داشته باشيد كه نسبت به عقايد شيعه آگاه شوى بر تو واجب است كه بر كتاب ها و گفته هاى علماى آنان نيز آگاهى يابى. نه آنكه از مخالفان آنها كه از دروغ و افتراء ابائى ندارند به شناسايى آنها بپردازى! نزد شيعه معروف است كه ائمه آنان آنچه را پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است مى گويند. اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد: «رسول خدا، هزار باب از علم را به من آموخت كه از هر باب، هزار باب گشوده مى شود»، بنابراين شيعيان قايل به تفويض نيستند، بلكه اين اهل سنت و جماعت هستند كه صحابه را در تشريع داراى اختيار دانسته اند. تا آنجا كه اجتهادات صحابه را در برابر نصوص پذيرفته اند.

پس از اين گفته ها دوست من براى خروج از بن بستى كه در بحث گرفتار آن شده بود، با احاديث به كلنجار پرداخت و كوشيد تا شكافى بيابد تا مرا در آن به دام اندازد و چون موفق نشد، به من گفت: اى برادر، من خود را به خدا مى سپارم زيرا مرام ما تسليم پروردگار بوده است.

گفتم: تسليم تنها براى حق جايز است. اما سپردن به خدا اراده تو را از بين نمى برد. و عقل تو را جامد نمى سازد. اگر به حقيقت توجه كنى و قصد تو در تحقيق و جستجو كشف آن باشد و آنگاه خود را به خداوند بسپارى. در اين صورت خداوند تو را به راه راست هدايت مى فرمايد. ولى اگر ندانى كه بر حق هستى يا بر باطل. و سپس خود را در اين حال به خداوند بسپارى. چنين توجيهى شرعا و عقلا پذيرفتنى نيست. پس از اين گفتگو دوستم را رها كرده و رفتم.

اكنون و در اينجا لازم است تا برخى از منابعى را كه حديث ثقلين در آنها بيان شده است، نام ببرم:

- صحيح مسلم، فضايل على عليه السلام.

- صحيح ترمذى ج 5 ص 662- 663.

- مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 393- 394 حديث 10747 ج 5 ص 182 و مواضع متعدد ديگر.

- مستدرك حاكم ج 3 ص 109 و كتاب معرفه الصحابه ص 148، و منابع ديگر.

حديث سوم:

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

«مثل اهل بيت من در ميان شما، همچون كشتى نوح است، هر كس بر آن سوار شود نجات مى يابد و هر كس از آن باز بماند، غرق مى شود».

مستدرك حاكم ج 2 ص 343 و منابع ديگر همچون كنز العمال ج 12 ص 94 حديث 34144 و 34151 و 34169 و تاريخ بغدادى ج 12- ص 91 و روايت ديگرى كه آن را تاييد مى كند و در مستدرك حاكم ج 3 ص 149 وارد شده است: «اهل بيت من، پناهگاه و امانى براى امت من هستند».

تعبير حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، در حديث چه رساست، آنجا كه اهل بيت عليهم السلام را به كشتى نوح تشبيه مى كند، كه ايمان آورندگان به رسالتش را در خود جاى داد و آنان كه ايمان نياورده بودند، گرفتار طوفان شدند. حتى پسرش بنا به آنچه در قرآن آمده، گفته بود: (سآوى الى جبل يعصمنى من الماء) يعنى: «به كوهى پناه خواهم برد تا مرا از آب نگهدارد» [سوره هود، آيه: 43.]، اما او از آن امواج جان به سلامت نبرد و از جمله نابودشدگان گرديد.

امروز نيز امواج فتنه ها خروشان است و آنان كه در اين كشتى نجات كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از آن خبر داده سوار نشوند، طعمه آنها مى گردند. و البته مى توان گفت همه كسانى كه عذرها و توجيهاتى براى عدم تمسك خود به اهل بيت عليهم السلام و سوار نشدن به كشتى نجات ارائه مى دهند، همانند پسر نوح هستند كه كوه را نگهدارنده اى براى نجات خود از غرق شدن در خارج از كشتى دانسته بود و فرق، آن است كه در حال حاضر، كوه ها متعدد شده و بلندترين آنها نزد كسانى

/ 37