آنان را ديد، خانه نشين شد و به جمع آورى قرآن پرداخت» [كتاب سليم بن قيس هلالى ص 31.] و از بيعت كردن خوددارى ورزيد. به وى پيغام فرستادند تا بيعت كند و مقابله داغ از اينجا شروع شد پس از آنكه عمر دستور داد در برابر خانه فاطمه هيزم جمع كردند و تهديد نمود كه اگر على بيعت نكند، خانه را به آتش كشد. آنان آمدند تا اهل بيت را مجبور به بيعت كنند، در اين هنگام فاطمه پشت در ايستاد تا شايد آن قوم حرمت و حريم او را مراعات نمايند ولى اين كار سودى نبخشيد و در آنان تاثيرى نداشت. امام كاظم عليه السلام، كه موسى بن جعفر صادق است، در وصف ماجرا مى گويد: «هنگامى كه مرگ رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرارسيد، انصار را فراخواند و فرمود اى گروه انصار، هنگام فراق، فرارسيده است، تا آنجا كه فرمود: همانا كه درب خانه ى فاطمه، درب خانه من و خانه اش نيز خانه من مى باشد، پس هر كس آن را هتك حرمت نمايد، حرمت و حجاب خدا را هتك كرده است». راوى مى گويد، در اين هنگام امام كاظم بسيار گريست و گفت: «به خدا كه هتك شد حرمت و حجاب خدا، هتك شد به خدا، حجاب و حرمت خدا، هتك شد، به خدا، حجاب خدا...!» [الطرف من المناقب فى الذريه الاطائب (لابن طاوس): 19، بحارالانوار: ج 22 ص 477 ذ ح 27.] همچنين، از امام باقر عليه السلام در هنگام سخن از حضرت زهرا، آمده است «و به حسن باردار شد و هنگامى كه خداوند او را متولد نمود، پس از چهل روز به حسين باردار شد و سپس زينب و كلثوم نصيب او گشت و به محسن، باردار گشت و هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رحلت فرمود آنگاه اتفاق افتاد آنچه در روز وارد شدن آن قوم به خانه اش، پيش آمد، پسر كامل شده اى را سقط كرد، كه او محسن بود و آن واقعه علت بيمارى و وفات آن حضرت صلوات اللَّه عليها نيز بوده است. و از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: «هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به معراج رفت، به وى گفته شد كه: خداوند تو را در سه مورد، خواهد آزمود، و آنها را مى شمرد تا اينكه گفت: و اما دختر تو، مورد ستم واقع مى شود و محروم مى گردد و حقش، كه تو آن را برايش قرار مى دهى به غصب برده مى شود. و به او ضربه زده مى شود در حالى كه باردار است و بر او و در حريم خانه اش بدون اجازه وارد مى شوند، به وى اهانت مى شود اما هيچ كس جلوى اين اهانت ها و هتك حرمت ها را نمى گيرد. و آنچه را كه در شكمش باشد آن را بر اثر ضربه مى اندازد و از آن ضربه نيز مى ميرد». امام صادق عليه السلام در وصف آنچه اتفاق افتاد مى فرمايد: «زدن سلمان فارسى و افروختن آتش بر در خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين براى سوزاندن آنان به آتش، و ضربه زدن بر فاطمه و لگد كوبيدن به شكم وى و ساقط كردن محسنش». همگى اوصاف آن واقعه ى بحرانى است. فرموده آن حضرت نيز در وصف آنچه بر اهل بيت گذشت، در روايت طولانى ديگرى، كه از آنچه آن قوم عليه اهل بيت انجام دادند، سخن مى گويد قابل توجه است چنانكه مى فرمايد: «... آنان چوب و هيزم بر در خانه جمع كردند تا خانه اميرالمومنين و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را به آتش كشند و آتش را بر در خانه افروختند و فاطمه زهرا به سوى آنان شتافت و از پشت درب خانه آنان را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما را چه مى شود، اين چه گستاخى است بر خداوند و پيامبرش» عمر در پاسخ گفت: «على كسى نيست جز فردى عادى از مسلمانان، پس تو بايد يكى از اين دو را انتخاب كنى! يا او بايد براى بيعت با ابوبكر از خانه خارج شود و يا همه شما را مى سوزانيم» آنان به خانه يورش بردند و عمر، درب خانه را با پاى خود كوبيد، درب به شكم فاطمه اصابت كرد در حالى كه وى باردار جنين شش ماهه بود، در اين هنگام جنين خود را سقط نمود. اميرالمومنين فضه را صدا زد كه اى فضه بيا به بانويت برس و از او بپذير آنچه زنان قابله مى پذيرند، در واقع درد زايمان از ضربه لگد و اصابت درب شروع شده بود و به سبب آن محسن را سقط كرد. آن حضرت عليه السلام اضافه كرد كه او به جدش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پيوست تا نزد وى شكايت برد» [بحارالانوار «مجموعه وسيع احاديث اهل بيت عليهم السلام» ج 53 ص 18- 19. بيشتر احاديثى كه در اين زمينه نقل كرديم، از منابع احاديث اهل بيت و كتاب مأساة الزهراء، شبهات وردود، نوشته سيد جعفر مرتضى عاملى مى باشد.]
شهادت حضرت زهرا
لحظه هاى جدايى از عزيزان چه سخت است، بويژه اگر رابطه داراى ريشه هايى باشد كه در ژرفاى ارزش ها و الگوها ضرب المثل بوده و از سرچشمه وحى، سيراب شده باشد... رابطه اى نه همچون ديگر رابطه ها... رابطه ميان پيامبر عظيم و دخترى بسيار صديق و پاك، از گوشت و خون او دخترى كه در عشق به پدرش ذوب شده بود و اين نه محبت نسبت به پدر بود، بلكه عشقى از نوعى ديگر كه من و تو حقيقت آن را درنمى يابيم... چرا؟ زيرا كه محبتى متقابل از يكسو ميان پدرى كه خداوند او را به عنوان عظيم ترين و شريف ترين آفريده برگزيد و از سوى ديگر دخترى كه خداوند او را طاهر و معصوم گردانيده بود. بنابراين محبتى بود كه سرچشمه اش دوستى و طاعت خداوند است... رشته هاى اين رابطه با انتقال پدر و مربى به ملأ اعلى، از هم گسسته است. در حالى كه رسالت الهى را بعد از خود بر جاى گذاشته و استمرار اين رسالت را به طرف ديگر، منوط و مربوط ساخته بود. به همان دختر پاكى كه اراده خداوندى حتى در ازدواج او به طور مستقيم دخالت داشت و همسر او على بن ابيطالب برترين كسى بود كه رسالت را در شخص فاطمه و ديگران حفظ مى كرد. ولى آن قوم معنى رسالت و رسول را نفهميده بود. نبوت و وحى را درك ننموده، خداى را به شايستگى ارج ننهاد بنابراين بر حكم خدا اعتراض كردند و از مرز فرمان وى تجاوز نمودند... سپس بر مقام نبوت نيز تعدى نمودند و نپذيرفتند مگر اينكه غصه هاى پى در پى در كام ما بريزند و اشك ما را همراه با دردى جانكاه ريزان نمايند. آرى، حضرت زهرا! و تو چه مى دانى كه حضرت زهرا كيست؟ از آن روزى كه با فاجعه آن حضرت آشنا شدم، احساس مى كنم كه موجى از افسردگى ضميرم را در بر گرفته، اندوهى عميق و جانكاه هنگام شنيدن نامش مرا در خود مى پيچاند زيرا كه آن قوم، سوگ وى را در غم فقدان پدر مراعات نكرده و حقش را غصب نموده و بر مركبى سوار شده بودند كه شايستگى آن را نداشتند، پس خواستند آن كار را تمام كنند هر چند به زور باشد و شد آنچه شد. اينك زهراى غمگين و دلشكسته، در خانه خود گريان است و اندوه خود را نزد خداى عزوجل به شكايت برده و در انتظار روز موعود بسر مى برد. زيرا كه محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله، به او خبر داده كه وى نخستين فرد از اهل بيتش خواهد بود كه به او مى پيوندد... او همچنان مى گريست و مى گريست، تا اينكه «شيوخ» اهل مدينه، نزد على آمدند و از گريه هاى فاطمه، اظهار ناخشنودى و ناراحتى نمودند و از او خواستند تا از او بخواهد كه از گريستن بازايستد و يا اينكه او را مخير كنند كه فقط شبها را بگريد و يا تنها در هنگام روز گريه كند. اميرالمؤمنين على عليه السلام براى او خانه اى خارج از مدينه بنا كرد كه «بيت الاحزان» يعنى خانه غم ها نام گرفت. و فاطمه در آنجا به زندگى غمبارش ادامه داد. هر روز كه مى گذشت، آن گل شاداب روى به پژمردگى مى نهاد و بيمارى او روز به روز تاثير خود را بر وجود نازنينش مى گذاشت. امام صادق عليه السلام در اين مورد مى فرمايد: «او محسن را سقط نمود و به سبب آن به بيمارى سختى دچار شد كه همان نيز علت فوتش شد»... چگونه چنان نباشد يعنى علت مرگش همان كوبيدن درب و سقط جنين نباشد، در حالى كه وى بيش از هيجده سال نداشت... و از جوانى و سلامت كامل پيش از آن واقعه برخوردار بود. مصيبتها با وارد كردن ضربه بر او و يورش بردن به خانه اش، بر او باريدن گرفت و اين آغاز كار و همچنين پايان آن بود... سرانجام در بستر بيمارى افتاد و در انتظار اجلش بسر مى برد، اجلى كه بسرعت به سويشمى آمد، در حالى كه على عليه السلام در كنارش بود. امام زين العابدين عليه السلام از پدرش امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: هنگامى كه فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بيمار شد، به على بن ابيطالب سفارش نمود كه آن موضوع را پنهان بدارد و خبرش را مخفى نگهدارد و كسى را از بيماريش با خبر نسازد و آن حضرت، شخصا از او پرستارى مى كرد و اسماء بنت عميس، پيوسته او را در اين كار، يارى مى داد فاطمه زهرا، از مردم مدينه نااميد شده بود، زيرا كه از آنان يارى خواسته و آنان او را يارى نكرده بودند، از آنها بيزار شده بود و ديگر رغبتى به جوانمرديشان نداشت تا آنجا كه در آخرين بيماريش، نمى خواست كه آنها را ببيند... على عليه السلام برايش كافى بود تا در آن وضع در كنارش بسر برد، در آخرين روز پيش از وفاتش، حضرت زهرا عليهاالسلام ساعتى به خواب رفت. در خواب، پدرش، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را در كاخى از جواهر سفيد، مشاهده كرد. هنگامى كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله او را ديد، فرمود: دخترم به سوى من، بشتاب كه من مشتاق تو هستم. پاسخ داد: به خدا كه من بيشتر در اشتياق ديدار تو بسر مى برم. پدرش به او فرمود: امشب، تو در نزد من خواهى بود. زهرا از خواب بيدار شد و براى پيوستن به پدر، آماده شد. مى دانست كه چند ساعتى بيش از عمر وى در اين دنياى فانى نمانده و گفته ى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پيش از رحلتش، محقق مى گشت... همان مطلبى كه بعدا نيز بر آن تاكيد كرده بود... در حالى كه از مژده انتقال به سراى ابدى، رضوان اكبر و بهشتى كه پهناى آن بسان گستره ى آسمان و زمين است. شادمان بود، از سوى ديگر دردى سخت بر جانش نشسته بود. زيرا او همسرى مهربان را بعد از خود تنها و جوجه هايى كه هنوز بال و پر در نياورده و غنچه هايى كه هنوز نشكفته بودند رها مى كرد آنان، جگرگوشه هايش بودند... او از آنها دور مى شد و آنها را به اين زندگى پر خطر
مى سپرد كه فجايع بسيارى را در بر داشت، خصوصا براى آنها كه خاندان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند و بيش از همه مردم در معرض آزمون و امتحان قرار داشتند... و بعضى از ناكسانى كه از كتاب خدا رويگردان بودند، منتظر فرصتى براى آسيب رساندن به آنان بودند... او با آنان وداع خواهد كرد، در حالى كه به آينده ى ناشناخته ى فرزندان و همسرش مى نگريست او با چشم بيناى پدرش، به لطف خداوند، به غيب مى نگريست. آنجا كه على را و ناجوانمردانه با شمشير در محراب عبادت ضربت مى زنند. حسن با زهر كشته مى شود و حسين با ضربات پى در پى شمشيرها پاره پاره مى گردد. شمشيرهايى كه با وفات پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله بتدريج در برابر اهل بيت كشيده شدند. همه اين مسائل از جلوى ديدگان زهرا عبور مى كرد، در حالى كه از شدت ضعف، دست بر ديوار نهاده و به سوى آب مى رفت، تا كودكانش را برى آخرين بار شتسشو دهد. و جامه هايشان را بشويد. در آن حال بدنش مى لرزيد، گويى كه با آنان وداع مى كرد... نمى دانم كه در آن هنگام چه احساسى داشت. از جمله نام هاى فاطمه «هانيه» به معنى دلسوز بود. او در اوج دلسوزى و عطوفت نسبت به فرزندانش قرار داشت. امام على عليه السلام به خانه وارد مى شود و او را مى بيند كه با وجود بيماريش، به كارهايش مى پردازد. و در خانه مشغول انجام خدمت شده است. قلب امام با مشاهده او در اين حالت، شكسته شد، فاطمه، على را با خبر ساخت كه آن روز، آخرين روز زندگى او مى باشد. سپس آنچه را از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله، در اثناى خواب ديده بود، برايش بازگو نمود. سپس به بستر خود بازگشت و به او گفت: اى عموزاده، از نزديك شدن مرگ خويش با خبر شده ام و نمى دانم كه مرا چه حالتى است! جز اينكه مى دانم ساعت به ساعت در حال پيوستن به پدر هستم. لذا آنچه را در دل دارم به تو وصيت مى كنم... على عليه السلام به او گفت: اى دختر رسول خدا، هر چه را دوست دارى به من وصيت كن. پس در كنار او نشست و از كسانى كه در اطاق بودند خواست كه خارج شوند. زهرا گفت: اى عموزاده، هيچگاه مرا دروغگو يا خيانت كار نيافته اى و از وقتى كه با من بسر بردى، با تو مخالفت نكرده ام. على عليه السلام گفت: پناه بر خدا، تو خداشناس تر و نيكوكارتر و پرهيزگارتر و گرامى تر و خدا ترس تر از آن هستى كه تو را به جهت نافرمانى از خويش سرزنش نمايم. فراق و فقدان تو بر من گران است اما اين امرى است كه چاره اى از آن نيست، به خدا كه مصيبت از دست دادن رسول خدا را بر من تازه گردانيدى، وفات و فقدان تو بسيار عظيم است. انا لله و انا اليه راجعون. آنگاه هر دويشان گريستند. امام سر او را بر سينه خود فشرد و سپس گفت: هر چه مى خواهى به من وصيت كن. مرا با وفا خواهى يافت و آنچه را به من دستور دهى انجام خواهم داد و فرمان تو را بر خواسته خويش ترجيح خواهم داد. گفت: خداوند تو را به جهت من، جزاى خير دهد... اى عموزاده، تو را سفارش مى كنم: اولا اينكه با دختر خواهرم امامه، ازدواج كنى، كه او براى فرزندانم همانند من خواهد بود، زيرا هيچ مردى نيز بدون زن نمى تواند باشد. سپس گفت: و تو را وصيت مى كنم كه هر گاه بميرم، مرا غسل ده و جامه هايم را از من دور مساز، كه من پاك مطهر هستم، و مرا از باقيمانده حنوط پدرم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله حنوط كن. و بر من نمازگذار! و همراه تو نمازگذارى نباشد جز آنكه از اهل بيت من هر چه نزديكتر باشد، و مرا شب هنگام، و نه در وقت روز، به خاك سپار، آنگاه كه چشم ها آرام گيرد و ديده ها به خواب رود، محرمانه و نه آشكارا، و جاى قبرم را پنهان بدار و نگذار كسى از آنان كه بر من ستم روا
داشته اند، در تشييع جنازه ام حضور داشته باشند. زهرا عليهاالسلام خواستار ادامه جهاد پس از مرگ خود بود و وصيت آن حضرت، آخرين اعلام موضع استوار و مداوم وى از زمان رحلت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و تا بيمارى خود او بود. و مى خواهد تا وقتى كه خدا بخواهد اين مبارزه باقى بماند. دختر مصطفى مخفيانه و شب هنگام به خاك سپرده مى شود و جز اهل بيت و مخلصان آنان، كسى ديگر در نماز بر او مشاركت نمى نمايد!! در آخرين لحظات زندگيش، جامه هايى تازه طلب كرد و سپس سلمى، همسر ابورافع را فراخواند و به او گفت: برايم آبى تهيه كن و از او خواست تا بر او آب بريزد و او غسل مى كرد، سپس لباس هاى جديدش را پوشيد و دستور داد تا بسترش را تا وسط اطاق، پيش بياورند و خود، رو به قبله در آن آرميد و گفت: من، از دنيا خواهم رفت، كسى جامه از روى من برندارد. اسماء بنت عميس مى گويد: هنگامى كه فاطمه داخل خانه شد، اندكى منتظرش ماندم و سپس او را صدا زدم ولى پاسخى به من نداد، پس او را صدا زدم: اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامى ترين كسى كه زنان او را حمل نمودند، اى دختر بهترين كسى كه بر زمين پاى نهاد، اى دختر كسى كه به اندازه دو كمان يا نزديك تر از آن نسبت به خداى خود بود. ولى او پاسخ نداد. در اين هنگام وارد خانه شدم و جامه از روى او برداشتم، ديدم كه او دنيا را بدرود گفته، شهيد و شكيبا، ستمديده و تسليم امر خدا گشته است آن زمان مابين مغرب و عشاء بود. خود را بر او افكنده او را بوسيدم و گفتم: اى فاطمه، هر وقت بر پدرت صلى اللَّه عليه و آله وارد شدى، سلام مرا به او برسان در اين هنگام بود كه ناگهان، حسن و حسين وارد خانه شدند و دانستند كه مادرشان درگذشته است. حسن بر او افتاد. او را مى بوسيد و مى گفت: اى مادر با من سخن بگوى پيش از آنكه جانم از