فدك خود يك رمز و پيام ويژه است - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خرسند مى گردد، او زهرا عليهاالسلام است، ميزان يا معيار حقى كه بوسيله آن باطل شناخته مى شود و بايد گفت خطا و لغزش بزرگى را مرتكب شده كسى كه شك كند حقى را كه او مطالبه نمود زيرا كه اين به معنى شك كردن در سخن خداى تعالى و سخن پيامبر اوست.

در اينجا مجالى براى هيچ مدعى وجود ندارد تا ادعا كند كه او از حقوق خود بى خبر بوده و اين ادعا كه شايد نشنيده و نمى دانسته كه او از پدرش ارث نمى برد و از اين امر كه خليفه مى تواند در ملكش هر گونه كه بخواهد تصرف نمايد بى اطلاع بوده است. زيرا محال است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله. از بيان اين امر براى دخترش زهرا عليهاالسلام غفلت كند در حالى كه اطلاع از اين امر در درجه نخست، مربوط به خود فاطمه است و ارتباطى به ديگر مسلمانان ندارد... و بياد بياوريم كه همسرش على بن ابيطالب است كه پيامبر صلى ا4لله عليه و آله درباره او فرمود: «من شهر علم هستم و على دروازه آن است» [اسد الغابه ج 4 ص 22، مستدرك حاكم ج 3 ص 127 و شواهد التنزيل ج 1 ص 81 و تاريخ ابن عساكر ج 42 ص 378- 383 و ديگر منابع.] و على ادعاى حضرت فاطمه عليهاالسلام را مورد تأكيد قرار داد، هنگامى كه ابوبكر گفت: رسول خدا فرموده است: «ما چيزى را به ارث نمى گذاريم، آنچه را بر جاى مى گذاريم صدقه است»، پس على گفت: «و ورث سليمان داود» يعنى: و سليمان وارث داود شد، و گفت: «يرثنى و يرث من آل يعقوب» يعنى وارث من مى شود وارث آل يعقوب. ابوبكر گفت: مطلب چنين است و تو بخدا مى دانى همانند آنچه من مى دانم، على گفت: اين كتاب خداوند است كه سخن مى گويد! پس، ساكت شدند و رفتند [طبقات ابن سعد 2/ 315 و كنز العمال 5 ص 625 حديث 14101 كتاب الخلافه مع الاماره من قسم الافعال.]

بنابراين حضرت فاطمه كاملا مى دانست كه چه مى كند و داراى علم كامل
به حقوق خود بود. و گرنه چرا خشم خود را تا هنگام وفات خويش ادامه داد و از اين امر صرف نظر ننمود بلكه از قرآن حكيم براى ابوبكر دليل آورد كه به عكس ادعاى تو پيامبران ارث مى دهند. و آن خطبه را در برابر خليفه اول پس از آنكه او را از حقش در آنچه به وى (از جانب پيامبر) بخشيده شده بود مانع گرديد و نيز از ارث و حقش در خمس جلوگيرى كرد، ايراد نمود.

در شرح النهج و بلاغات النساء از احمد بن طاهر بغدادى آمده است: هنگامى كه به فاطمه خبر رسيد كه ابوبكر تصميم گرفته است تا تو را از فدك منع كند، روسريش را بر سر خود پيچيد و چادر خود را پوشيد و همراه با عده اى از اطرافيان و زنان قومش به راه افتاد در حالى كه پاى بر دنباله لباس خود مى گذاشت و راه رفتنش تفاوتى با راه رفتن پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله نداشت. و تا اينكه بر ابوبكر وارد گرديد. او در كنار جمعى از مهاجرين و انصار و افراد ديگر نشسته بود. پس در برابر فاطمه پرده اى زده شد، آنگاه آهى كشيد، كه حاضران همه به گريه افتادند و آن جلسه به لرزه درآمد. اندكى تأمل فرمود تا گريه آنان آرام شود و غلغله شان به پايان رسد. آنگاه سخن خود را با حمد و سپاس خداوند عزوجل و درود بر رسول خدا آغاز كرد و سپس فرمود: من فاطمه هستم دختر محمد، به گذشته بازگشته و مى گويم: پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد كه آنچه شما را به زحمت اندازد بر او گران است و نسبت به شما حريص و به مؤمنان، دلسوز و مهربان مى باشد. اگر او را عزيز و گرامى مى شماريد او پدر من است نه پدر شما و برادر و پسر عم من نيز (على) است نه برادر و پسر عم مردان شما! سپس به خطبه خود ادامه داد تا آنجا كه فرمود:

اما شما اينك ادعا مى كنيد كه ما را ارثى نباشد، آيا حكم جاهليت را مى خواهند، و چه كسى حكمش از خداوند بهتر باشد، براى گروهى كه يقين
دارند، اى فرزند ابى قحافه! آيا تو از پدرت ارث مى برى و من از پدرم ارث نبرم! چيزى را به افتراء آورده اى، پس آن را لجام بسته و روانه شده داشته باش كه روز حشر به ديدارت مى آيد كه بهترين داور، خداوند است و او ضامن محمد است. و وعده ديدار ما به قيامت باشد و در ساعت قيامت بيهوده كاران زيان خواهند ديد.

فاطمه زهرا در جريان خطبه شيوايش، احتجاج خود را با استناد به آنچه در قرآن درباره ميراث پيامبران آمده است ادامه داد و گفت: آيا عمدا كتاب خدا را رها كرده آن را پشت سر خود افكنده ايد؟ در حالى كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (و ورث سليمان داود) [سوره نمل، آيه: 16.] يعنى: «و سليمان وارث داود شد»، و خداى عزوجل در بيان خبر يحيى بن زكريا فرمود: ( فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب) [سوره مريم، آيه: 6.] يعنى: «پروردگارا به من فرزندى عنايت كن كه وارث من و وارث آل يعقوب باشد» و خداى بلند مرتبه فرمود: (و اولوا الارحام بعضهم اولى بعض فى كتاب اللَّه) [سوره انفال، آيه: 75.] يعنى: «و در كتاب خدا خويشاوندان بعضى نسبت به بعضى ديگر شايسته ترند»، و فرمود: (يوصيكم اللَّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين) [سوره نساء، آيه: 11.] يعنى: «خداوند شما را سفارش مى كند در مورد فرزندانتان كه پسر را بهره ى دو دختر باشد»، و فرمود: (ان ترك خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين) [سوره بقره، آيه: 180.] يعنى: «اگر مالى را بر جاى نهاد، به نيكى وصيت كند براى والدين و خويشان، حقى است بر پرهيزكاران، و شما ادعا
كرده ايد كه مرا نه بهره اى باشد و نه ارثى از پدرم»، آيا خداوند با آيه اى حقوق مخصوصى براى شما قرار داده كه پدرم صلى اللَّه عليه و آله را از آن خارج و محروم نموده باشد يا اينكه مى گوييد: اهل دو ديانت هستند كه از يكديگر ارث نمى برند. آيا من و پدرم اهل يك ديانت نيستيم يا اينكه شما نسبت به قرآن از پدرم و عموزاده ام آگاهتر هستيد؟! آيا نكند حكم جاهليت را مى خواهيد اجرا كنيد؟... [شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 211، بلاغات النساء: 12- 17.]

حضرت زهرا، در پيشگاه خداوند عزوجل، داراى درجات قدسيه اى است كه اعتماد كامل به صحت آنچه ادعا مى كند و اطمينان تام را نسبت به آنچه بر زبان مى راند، واجب مى سازد. و آن حضرت عليهاالسلام در كلامش نيازى به شاهد ندارد... و ادعايش به تنهايى صحت مورد ادعا را بطور كامل و بدون هيچ نقصى آشكار مى سازد. و با وجود اين، آنگونه كه گفتيم، شاهدى را آورد كه گمان نمى كنم احتياج به شاهد ديگرى همراه او باشد. و او حضرت على عليه السلام برادر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است كه هرگز از حق و قرآن، جدا نمى شود ولى شهادت او نيز رد شد و به جانم سوگند كه شهادت على، از شهادت خزيمه شايسته تر است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله آن را برابر با شهادت دو عادل قرار داد..4. و اگر دست كم بگيريم و بپذيريم كه شهادت دادن على عليه السلام برابر با گواهى دادن يك مرد از مؤمنان عادل باشد، پس چرا ابوبكر از فاطمه نخواست تا سوگند ياد كند، كه يا سوگند مى خورد و يا اينكه ادعايش رد مى شد؟ به جهت وجوب حكم كردن با يك شاهد و سوگند. آنگونه كه مسلم در آغاز كتاب قضاوتها، از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با سوگند و شاهد، حكم صادر مى نمود و در كتاب الكنز از دار قطنى از ابن عمار روايت كرده، گفت: خداوند در مورد حق به دو شاهد حكم فرموده، پس هر گاه دو شاهد بياورد، حقش را مى برد و اگر يك
شاهد بياورد، همراه وى بايد سوگند ياد كند. و آنچه سبب حيرت عقول و خردها مى شود آنكه فاطمه تكذيب مى شود و دعوايش رد مى شود و شهادت دادن على پذيرفته نمى گردد. همه اينها، به خاطر اين است كه آنها حريص بوده اند تا بخشش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از او بازداشته شود. پس از آنكه آنان عطيه مزبور را از تركه رسول صلى اللَّه عليه و آله يعنى از حقوق ورثه اش، قرار دادند.

اما آنان حديث: «انبياء از خويش ارث نمى گذارند» را آوردند و حضرت زهرا در خطبه اش با آنان به احتجاج ايستاد كه وى مستحق ارث بردن از حضرت رسول است و از ادله قرآنى بيان كرد، آنچه تشنگى را سيراب و حق را بيان مى نمايد و آياتى را تلاوت نمود كه در آنها پيامبران ارث بر جاى گذاشته اند و اينكه حكم آن آيات عام است و شامل دختر پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله مى شود، سپس به آيات عمومى ارث، اشاره فرمود كه در آنها حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، مورد خطاب واقع شده و خود آن حضرت شايسته تر است كه بر او و سپس بر ديگر مسلمين منطبق گردند. سيد عبدالحسين موسوى مى گويد: «ارث گذاشتن پيامبران مورد نص است در عموم قول خداوند بلند مرتبه كه فرموده است: (للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا) [سوره نساء، آيه: 7.] يعنى: «مردان را بهره اى باشد از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان بر جاى گذارند»، از آنچه كم باشد يا زياد، بهره اى مشخص گشته، و قول خداى تعالى: (يوصيكم اللَّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين) [سوره نساء، آيه: 11.] يعنى: «خداوند شما را سفارش مى كند در مورد فرزندانتان كه پسر را همانند بهره دو دختر باشد»، تا آخر آيات مواريث كه همه آنها عام و كلى هستند و شامل حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله مى شوند و افراد غير از او از انسانهاى ديگر را نيز در برمى گيرند. و آن بنا به فرموده ى خداى عزوجل است كه: (كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم) [سوره بقره، آيه: 183.] يعنى: «روزه بر شما واجب گرديده است همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما بوده اند نيز واجب گرديده بود»، و خداى سبحانه و تعالى فرمود: (فمن كان منكم مريضا أو على سفر فعده من ايام اخر) [سوره بقره، آيه: 184.] «پس هر كه از شما بيمار يا مسافر باشد، در روزهاى ديگرى» (روزه را قضا نمايد) و همچنين گفته خداى تعالى در آيه: (حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير) [سوره مائده، آيه 3.] يعنى: «مردار و خون و گوشت خوك بر شما حرام گردانيده شده است»، و مانند آن، از آيات احكام شرعى كه در آنها، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و هر مكلفى از افراد بشر مشترك است و فرقى ميان وى و آنان نيست. جز اين كه خطاب متوجه آن حضرت است تا به آن عمل كند و به ديگران ابلاغ نمايد. پس او از اين جهت در التزام به حكم خدا، از ديگران شايسته تر است و همين گونه هستند آيه هاى ميراث كه در عمل به ظاهر آيات كريمه، آن حضرت را هم چون ديگر افراد مردم، مورد شمول قرار مى دهد» [نص و اجتهاد، از سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى: ص 117، بخش توريث الانبياء.]

اما اينكه پيامبران پيشين، مال را به ارث گذاشته اند، اين چيزى است كه ما آن را در ظاهر آياتى كه درباره زكريا عليه السلام و ديگر پيامبران سخن گفته اند، مى يابيم بهمان گونه اى كه فاطمه زهرا، در خطبه بيان فرمود. اما شايد كسى باشد كه ادعا نمايد ارث پيامبران، علم بوده است نه ثروت! ولى اين خلاف ظاهر آيات است.

زيرا كه لفظ ارث، در لغت و شريعت بكار نرفته مگر در مورد آنچه از ارث دهنده به ارث گيرنده (مانند اموال) منتقل مى شود معمولا اين لفظ در غير مال بكار نمى رود مگر بر سبيل مجاز و توسع، لذا بدون دلالت و قرينه، از حقيقت به مجاز نيز متعدى نمى شود... و خلاصه آنكه ناچار بايد ارث در آيات قرآنى را، كه در مورد ميراث پيامبران سخن مى گويند، به ارث مال و نه علم و شبيه آن، حمل كرد و حمل لفظ يرثنى (وارث من مى شود) از معناى حقيقتش كه به ذهن متبادر مى شود مى آيد، در حالى كه قرينه اى وجود ندارد كه مقصود در آيات، به ارث گذاشتن علم باشد و هر كس مدعى آن است، بر او لازم است كه آن را اثبات نمايد. و بر فرض آنكه پيامبران، علم را براى فرزندان و خويشان خود به ارث گذاشته باشند، پس در اين صورت چرا علم را از كسانى كه آن را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ارث برده اند، نپذيرفته و كلام اين وارثان، يعنى وارثان علم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را، كه به احكام دين از ديگران داناتر بوده اند، مورد عمل قرار نداده و براى در امان ماندن از گمراهى، از آنان پيروى نكرده اند؟ چنانكه (پيامبر صلى اللَّه عليه و آله) فرمود: «من در ميان شما چيزى بر جاى گذاشته ام كه پس از من تا زمانى كه به آنها چنگ زده باشيد، گمراه نمى شويد».

اما آنچه سؤال برانگيز است، ارث بردن همسران پيامبر است كه در خانه هاى آن حضرت نمايان است كه از ميان همسرانش، اختصاص به عايشه يافت. و چگونه براى وى ممكن گشت كه در خانه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله باقى بماند با وجود آنكه بر حسب ادعايشان، آن خانه به ارث داده نمى شود و البته ثابت نيز نشده است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در زمان حياتش آن خانه را به مالكيت او داده باشد. پدرش يعنى خليفه اول نيز، از او درخواست بينه ننمود و مالكيت خانه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بى هيچ گفتگويى به وى منتقل گرديد. و او متصرف آن خانه شد تا آنجا كه ابوبكر و عمر از وى اجازه خواستند كه در جواز رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به
خاك سپرده شوند. همچنانكه او مانع از دفع امام حسن عليه السلام شد كه، به فرض ميراث بودن آن خانه، بيش از عايشه در آن سهم داشته، زيرا كه عايشه يك نهم از يك هشتم ارث را استحقاق دارد به اين اعتبار كه او يكى از نه همسرى است كه هنگام وفات پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله در عقد ازدواج آن حضرت بودند و آنگونه كه معلوم است، زوجه يك هشتم ميراث را مى برد، هر گاه (متوفى) فرزند داشته باشد، در حالى كه امام حسن عليه السلام از طريق مادرش فاطمه عليهاالسلام بيش از عايشه ارث مى برد، ولى با وجود اين، يعقوبى درباره ى واقعه وفات حسن بن على عليه السلام، براى ما نقل مى كند: «سپس جنازه حسن عليه السلام را خارج كردند و قصد داشتند او را به سوى قبر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ببرند، پس مروان بن حكم و سعد بن عاص، سوار شدند و مانع از اين امر گشتند، تا آنجا كه نزديك بود فتنه اى برپا شود، و گفته اند كه عايشه بر قاطرى خاكسترى رنگ سوار شد و گفت: «خانه من است، به هيچ كس در آن، اجازه اى نمى دهم» [ا ريخ يعقوبى ج 2 ص 225.]

قرآن حكيم ثابت نموده است اين خانه هايى كه همسران پيامبر در آنها جاى داده شده بودند متعلق به خود آن حضرت بوده نه به همسرانش. چنانكه خداى تعالى فرموده است: (يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم) [سوره احزاب، آيه: 53.] يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر وارد نشويد، تا اينكه به شما اجازه داده شود»، پس منسوب بودند خانه ها به پيامبر واضح است و اين، اصل مى باشد، و همسران آن حضرت عرضى بر اين خانه ها بوده اند و كسى اعتراض نمى كند به اينكه خداى تعالى همچنين فرموده است كه: (و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى) [سوره احزاب، آيه: 33.] يعنى: «و در خانه هايتان آرام گيريد و همچون خارج شدن در جاهليت پيشين، خارج نشويد»، زيرا كه كلمه (بيوتكن) يعنى: «خانه هايتان» در اينجا شامل خانه اى مى شود كه در زمان حيات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وجود داشته، كه معمولا، همسر پس از وفات شوهرش در آنجا زندگى مى كند... زيرا كه همسر يا به خانه خويشانش مى رود و يا اينكه در منزل شوهرش باقى مى ماند و اين مورد دوم انجام نمى شود مگر به يكى از دو راه، يعنى يا اينكه در حيات شوهرش مالك آن شده و يا اينكه آن را از وى به ارث برده باشد و اما حالت دوم در مورد همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بايد غير ممكن بوده باشد، زيرا نزد كسانى كه به حديث «ارث نمى دهيم»، ايمان داشته باشند، نبايد ارثى به همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله برسد. در مورد اول هم، ثابت نشده كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خانه ها را به همسرانش بخشيده باشد، در حالى كه مى دانيم فدك به فاطمه زهرا، بخشيده شده بود، آن چنانكه در تفسير آيه: (و آت ذا القربى حقه) [سوره اسراء، آيه: 26.] يعنى: «و به خويشاوند، حقش را برسان»، آمده است [به تفسير اين آيه در سوره اسراء در شواهد التنزيل، 1 ص 338- 341، به هفت طريق، و الدر المنثور، 4 ص 177 و ميزان الاعتدال ج 3 ص 135 چاپ اول و كنزالعمال 2/ 158، چاپ نخست و ويرايش شده آن، تفسير ابن كثير 3 ص 39.]

بنابراين كلمه (بيوتكن) دلالتى بر مالكيت همسران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، بر خانه هاى آن حضرت ندارد بلكه بر پايه آيه اول انتساب خانه ها به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله واضح است و همان است كه آيه دوم را در حال حيات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مقيد مى سازد. و ثابت مى سازد كه خانه ها ميراثى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله يا خانه هاى بستگان آن همسران است كه پس از وفات پيامبر به آنجا رفته اند.

آنان از صديقه طاهره بينه خواستند اما از غير او چنين چيزى را مطالبه ننمودند... راستى علت چيست؟ اين مطلبى است كه حوادث آن را آشكار خواهند ساخت، به شرحى كه بيان خواهيم كرد.

فدك خود يك رمز و پيام ويژه است

از طريق قرآن، با حضرت زهرا، آشنا شديم او را نمونه ى والاى ايمان و تقوا و ورع و زهد و عصمت يافتيم...

براى ما، والاترين نمونه هاى معانى ايثار، در حضرت زهرا و اهل بيت (عليهم السلام)، تجلى يافت... طعامشان را به مسكين و يتيم و اسير، مى بخشند. خداوند، او را به همراه پدر و همسر و فرزندانش، مورد ستايش قرار داده و به حقيقت از پليدى پاكشان كرده و آنان را توصيف كرده كه به نذر خود وفا كرده و از روزى كه شر آن فراگير است، ترسيده اند و نيز خداى تعالى از زبان آنان فرموده است: (انما نطعمكم لوجه اللَّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا) يعنى: «همانا كه ما براى خدا، شما را اطعام مى نماييم و از شما نه مزدى مى خواهيم و نه سپاسى» سپس، خداى سبحانه و تعالى، مودت آنان را اجر رسالت قرار داد و پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله در مورد دخترش سخن مى گويد در حالى كه كلماتش پر از فيض است تا به حضرت زهرا عليهاالسلام هاله اى از قدسيت ببخشد كه همه قديسان و اولياء، در برابرش به احترام و تجليل مى ايستند. اين فاطمه عليهاالسلام، اين بانوى والا مقام كه بطور كامل مى داند كه وى جز براى آخرت، آفريده نشده... از آن نوع انسانها بوده است كه هيچ ارزشى براى حطام دنيا قايل نبوده و هم اوست كه به نقل تاريخ در شب زفافش جامه عروسيش را به زنى سائل و بينوا هديه كرد [اين مطلب را شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى در نزهه المجالس، ص 474، روايت كرده است.]

او همان كسى است كه اى برادران (و خواهران) او را از خلال بررسى

/ 37