ارزيابى نظر اهل سنت درباره عدالت صحابه... - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«سوگند به آنكه دانه را آفريد و جان را خلق كرد، اين عهد پيامبر امى صلى اللَّه عليه و آله به من است كه جز مومن مرا دوست ندارد و جز منافق مرا دشمن نباشد» [صحيح مسلم ج 1 ص 85 حديث 131 باب دليل بر اينكه دوستى انصار و على از ايمان است.]

اين امر در زمان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله معروف بوده، تا آنجا كه ابوذر گفته است: «ما منافقين را نمى شناختيم مگر با تكذيبشان نسبت به خداوند و پيامبرش و حاضر نشدن در نمازها و دشمنى با على بن ابيطالب» [مستدرك حاكم ج 3/ 129.]

ارزيابى نظر اهل سنت درباره عدالت صحابه...

حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است: «گروهى از اصحاب من در كنار حوض، بر من وارد مى شوند همين كه آنان را بشناسم، در كنار من به لرزه مى افتند و من مى گويم: يارانم، به من گفته مى شود: تو نمى دانى كه بعد از تو چه كرده اند» [صحيح بخارى باب حوض كتاب الرقاق ج 8/ ص 149، صحيح مسلم ج 4/ ص 1800 حديث 40 كتاب فضائل باب اثبات حوض پيامبر صلى اللَّه عليه و آله.]

اى قوم شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟ اين مهملات را كه قرآن و سنت رد مى نمايند از كجا آورده ايد؟ چرا ما هر انحرافى را بايد توجيه كنيم؟ و تا كى از حقايق و واقعياتى كه اتفاق افتاده است بايد چشم پوشى نماييم؟ حتى اين صحابه عليه خود شهادت داده اند كه بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله خيلى كارها را انجام داده اند، همچنان كه در صحيح بخارى آمده است «از علاء بن مسيب به نقل از پدرش روايت نموده كه گفت: براء بن عازب رضى اللَّه عنهما را ديدم به او گفتم: خوشا به حال تو، با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همراه بوده و با او در زير درخت بيعت

نموده اى! گفت: اى برادرزاده، تو نمى دانى كه ما بعد از آن حضرت چه كرده ايم؟» [صحيح بخارى ج 5 ص 159- 160.] و انس بن مالك نيز گفته است: «از آنچه در روزگار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بوده است، چيزى به غير از نماز نشناخته ام و شما تباه كرديد از دين، آنچه را كه تباه كرده ايد. و زهرى گفته است: در دمشق بر انس بن مالك وارد شدم در حالى كه مى گريست، به او گفتم: چه چيزى تو را مى گرياند؟ گفت: از آنچه ديده ام چيزى را به جز اين نماز نمى شناسم زيرا كه (دين نيز) تباه گشته است» [صحيح بخارى ج 1 ص 141.]

انس بن مالك روايت كرده كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به انصار فرموده است: «شما بعد از من تبعيض ناروا و بزرگى را خواهيد ديد، پس صبر كنيد تا در كنار حوض، خداى و پيامبرش را ديدار نماييد، انس گفت: ولى ما صبر نكرديم» [صحيح بخارى ج 3 ص 150.]

اينك به اين حادثه توجه نماييد كه حال اين صحابه را با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بيان مى كند: از جابر بن عبداللَّه (رضى اللَّه عنه) روايت شده است كه گفت: كاروانى حامل آذوقه از شام رسيد، در حالى كه ما همراه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نماز جمعه را مى خوانديم، مردم به جز دوازده نفر پراكنده شدند. سپس اين آيه نازل شد: (و اذا رأوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما) [سوره جمعه، آيه: 11.] يعنى: «و اگر تجارت يا لهوى را ببينند، به سوى آن پراكنده مى شوند و تو را به حال نماز رها مى سازند».

حوادث ديگرى كه حالتهاى متفاوت ميان صحابه را نشان مى دهد نيز وجود دارد. ولى اهل سنت و خصوصا علماى آنان، جز پوشاندن حقيقت و اغفال عامه مردم با استفاده از عنصر عاطفه و ارتباط مردم با دينشان به كار
ديگرى نپرداختند و صحابه را اصلى از اصول دين قرار دادند كه بحث در آن و يا پرسش در مورد آن و يا انتقاد از آن نيز جايز نيست. در حالى كه در مورد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى توان به راحتى صحبت كرد (يعنى به بيان وجود خطا و انتقاد نسبت به او پرداخت- مترجم) يعنى مساله نزد آنان معكوس شده زيرا «نبوت» به عنوان يك اصل در اينجا بصورت فرع درآمده و فرع يعنى «صحابه» نيز بصورت اصل درآمده است. تا آنجا كه هر گاه درباره يكى از صحابه سخن بگويى متهم به زندقه مى شوى. اما اگر از عصمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دفاع كنى، از راه هاى مختلف ثابت مى كنند كه آن حضرت، خطا و اشتباه مى كند و جادو بر او اثر مى نمايد و اين را اثبات مى نمايند كه عمر بن خطاب بالاتر از آن حضرت فكر كرده و شرايط و اوضاع را ارزيابى مى نمايد [صحيح بخارى ج 2 ص 86 و ج 2/ 726 مراجعه نماييد.] در واقع مسلمانان بدون تعقل و آگاهى منقاد علماى خود هستند: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللَّه) [سوره توبه، آيه: 31.] يعنى: «علما و راهبانشان را خدايانى بجاى خدا براى خود برگزيده اند و آنان نيز آنها را به كوره راههائى كشانده اند». كه البته جز خداوند سبحان و متعال، كسى پايانشان را نمى داند. اين جماعت در استدلالشان براى اثبات عدالت همه صحابه، در گفتار خداى تعالى دچار اشتباه مى شوند آنجا كه مى فرمايد: (لقد رضى اللَّه عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره) يعنى: «خداوند از مومنان راضى شد كه زير درخت با تو بيعت مى كردند»، با اينكه اين آيه تنها در مورد مومنان سخن مى گويد و رضايت خدا سبحان و متعال را منحصرا درباره آنان مى داند. و استدلال به قول خداى تعالى درباره «مومنان» به معنى همه صحابه محل تامل است. علاوه بر اينكه منافقان نيز با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در اين واقعه بيعت كرده اند كه مورخان، عبداللَّه بن سلول، منافق معروف را ضمن آنان نيز نام برده اند. بنابراين آيا او نيز شمول اين آيه است؟ اگر پاسخ منفى دهيم، واضح است كه آيه شامل هر كسى كه بيعت نموده باشد نيست. يعنى تنها مومنان از آنان را شامل مى شود.

در نتيجه، آيه تخصيص يافته مى شود و استدلال به آن هرگز صحيح نخواهد بود.

زيرا كه آن اخص از مدعى است و اثبات ايمان همه صحابه نيازمند دليلى سابق بر آن مى باشد از اين گذشته، خداى تعالى، در آيه ديگرى مى فرمايد: (ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللَّه يداللَّه فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه) [سوره فتح، آيه: 10.] يعنى: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، همانا كه با خداوند بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست هاى آنان است پس هر كس پيمان شكند به زيان خود پيمان شكسته باشد».

بنابراين آيه به صراحت خبر مى دهد كسانى هستند كه پيمان شكنى مى كنند و بدين ترتيب، رضايت خداوند تا زمانى خواهد بود كه ايمان و پايدارى و عدم پيمان شكنى از سوى آنان موجود باشد و حديث براء، كه قبلا بيان شد اين امر را نيز تاكيد مى نمايد.

صحابه در نزد شيعيان اهل بيت:

اهل بيت و شيعيان آنان عقيده دارند كه لفظ صحابى يك اصطلاح شرعى نيست، بلكه همانند ديگر مفردات زبان عربى مى باشد و صاحب در زبان عرب به معنى ملازم و معاشر است و البته جز به آنكه ملازمتش نيز فراوان شده باشد گفته نمى شود و صحبت نسبتى ميان دو شخص است و لذا صاحب كه جمع آن
اصحاب و صحابه مى باشد، تنها به صورت مضاف در كلام بكار مى رود، همچنانكه در قرآن مجيد نيز آمده است: (يا صاحبى السجن) [سوره يوسف، آيه: 39.] يعنى: «اى دو يار زندان» و: (اصحاب موسى) [سوره شعراء، آيه: 61.] يعنى: «ياران حضرت موسى» و نيز در روزگار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيز اين چنين بكار مى رفت و گفته مى شد: صاحب رسول اللَّه و يا اصحاب رسول اللَّه يعنى مضاف به رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بود يا مضاف به واژه ديگرى مانند: «اصحاب صفه» براى كسانى كه در صفه مسجد رسول صلى اللَّه عليه و آله سكونت داشتند. اما اين واژه صحابى بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بدون مضاف اليه به كار برده شد و مقصود از آن نيز ياران پيامبر بود. كه بصورت نامى براى آنان درآمد و بنابراين، «صحابى» و «صحابه» از اصطلاحات متشرعه و نامگذارى هاى مسلمين است يعنى اصطلاحى شرعى كه بواسطه شارع بوجود آمده باشد نيست.

اما در مورد عدالت آنان نيز مكتب اهل بيت به پيروى از قرآن عقيده دارد كه در ميان صحابه، منافقان و شكاكان نيز بوده اند... الخ. آنچنانكه ما با ذكر آيات و احاديث آن را بيان داشتيم. و واژه صحبت در نزد آنان به مفهومى نيست كه سنيان دينشان را بر آن پايه نهاده اند. هنگامى كه شيعيان درباره صحابه سخن مى گويند آيات قرآن كريم و گفتار امامشان على عليه السلام را در برابر چشم خود دارند. و در آن هنگام كه از آن حضرت پرسيده شد آيا معقول است كه عايشه و طلحه و زبير بر باطل باشند؟ گفت: (واى بر تو اى مرد، حق با مردم شناخته نمى شود، تو حق را بشناس، اهل آن را مى شناسى). و چنين است كه شيعيان، آنچه را خداوند مقدس دانسته است، مقدس

مى شمارند و متعهد به وفادارى نسبت به كسى هستند كه به ارزش هاى الهى ملتزم باشد و از دشمنان خدا و پيامبرش و اهل بيت او كه توسط نص معين شده اند برائت مى جويند. و دعاهايى دارند كه آنها را مى خوانند و به آنها براى اصحاب مخلص رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله دعا مى كنند كه از مشهورترين آنهاست آنچه در صحيفه سجاديه از امام چهارم شيعه، على بن الحسين «زين العابدين عليه السلام وارد شده است:

«خداوندا ياران محمد صلى اللَّه عليه و آله را، خصوصا آنها كه صحبت را نيكو داشتند و در ياريش بخوبى عمل كرده و از او حمايت نموده و براى پذيرايى از او شتافته و به دعوتش بر يكديگر پيشى گرفته و دعوتش را اجابت نموده اند، آنجا كه حجت رسالت خود را به آنان ابلاغ نمود، آنان كه از همسران و فرزندان، براى اظهار پيامش، گذشتند و براى تثبيت نبوتش با پدران و فرزندان خود جنگيدند و او را نصرت دادند و آنان كه در نظم محبان او بوده و انتظار تجارتى را داشتند كه در مودت با او كسادى ندارد و آنان كه به خاطر چنگ زدن به ريسمان پيروى نمودن از او مورد هجران خاندان هاى خود واقع شدند [صحيفه سجاديه: ص 43- 44، دعاى امام عليه السلام فى الصلاه على اتباع الرسل و مصدقيهم.]..». تا آخر دعا.

مصيبت امت

مصيبتى كه اين امت بدان دچار شد، اين بود كه حديث را ننوشتند و آن به بركت هوش و زيركى سرشار ابوبكر و عمر بود كه به شدت مانع انتشار سخنان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شدند. لذا زمان تدوين نيز به تأخير افتاد تا معاويه فرصت را غنيمت شمارد و با پرداخت مبالغ فراوان به جاعلان حديث و بخشش بى حساب به آنان
دشمنان سياسى خود و در راس آنان على عليه السلام را بكوبد. معاويه دستور داده بود تا آن حضرت را بالاى منبرها ناسزا گويند. معاويه از اين منع استفاده نمود و با بخشش فراوان به وعاظ السلاطين از آنان خواست تا به نفع وى مجموعه اى از فضايل و مناقب را براى خلفاى سه گانه در مقابل فضايل حضرت على عليه السلام جعل كنند. در طول تاريخ، حديثى در فضايل اهل بيت عليهم السلام باقى نماند مگر اينكه در برابر آن فضيلتى براى دشمنان آنان آفريدند و مثال آن حديث: «اصحاب من همچون ستارگان هستند، به هر يك از آنان اقتدا كنيد، هدايت مى يابيد» [ميزان الاعتدال: ج 1 ص 413 و 607.]، كه در مقابل حديث: «ستارگان پناهگاهى براى اهل آسمان و اهل بيت من، پناهگاهى براى اهل زمين هستند» [مستدرك حاكم: ج 2 ص 448 و تاريخ بغداد: ج 3 ص 68.]، جعل گرديد.

به فردى از آنان كه با من بحث مى كرد، گفتم: اگر حديث اصحاب من همچون ستارگان هستند صحيح باشد، آيا على يكى از آنان شمرده نمى شود كه پيروى از او حق من باشد؟ گفت: على از بزرگان صحابه است! به او گفتم: در اين صورت من از على عليه السلام پيروى مى كنم كه بيعت ابوبكر را نپذيرفت و با عايشه و طلحه و زبير جنگيد و اگر بر طلحه و زبير هنگام نبرد در صف دشمنان خود دست مى يافت، آنان را به قتل مى رساند، و من همراه با على عليه السلام مى جنگيدم اگر در جنگ صفين حاضر بودم و اگر بر معاويه دست مى يافتم، او را مى كشتم، و بر عمرو بن عاص، هنگامى كه عورتش را در برابر حضرت على عليه السلام آشكار ساخت تا او را نكشد، حمله مى بردم. آيا آنگونه كه ادعا مى كنيد حق من نيست كه، به هر صحابى كه بخواهم اقتدا كنم؟... واقعا چه نادرست است آنچه را حكم مى كنند.

حديث ادعائى ده فرد بشارت داده شده:

با هر كسى كه درباره حوادث بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله سخن گفتم، بلافاصله از او شنيدم كه «به آنان مژده بهشت داده شده است» و او نيز به حديث ده فردى كه بشارت بهشت داده شده بود استناد مى كرد. و به جانم سوگند كه نيازمند زحمت فراوانى نيستم تا سستى و مخالفت متن اين حديث را با واقعيت حوادث تاريخى ثابت كنم. در واقع آن، چيزى بيش از يكى از اكاذيب جعل شده همانند ديگر فضايل جعلى نيست و من در اينجا آن را به عنوان يكى از نمونه هاى فاجعه امت، نقل مى كنم.

ده فرد بشارت بهشت داده شده عبارتند از ابوبكر و عمر و عثمان و على، طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف، و سعد ابن ابى وقاص، سعيد بن زيد و ابوعبيده بن الجراح.

اين حديث، بنا به قول علماى بزرگ با سند ضعيفش، به وسيله متن خود آن نيز تكذيب مى شود و نمى دانم چرا اين ده نفر به مژده بهشت يافتن، مشهور شده و اين امر منحصر به آنها گرديده است، در حالى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله افراد ديگرى غير از آنان را مژده بهشت داده است مانند خاندان ياسر و حسن و حسين و ابوذر، و قرآن نيز بشارت مى دهد هر آن كسى را كه ايمان آورده، عمل نيك انجام داده و هدايت يافته باشد.

كسانى كه چنين روايات جعلى را فرياد مى كنند، آشكارا به دورغين بودن احاديث پى نمى برند. زيرا كه اگر اين احاديث از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به حقيقت وارد شده بودند، در تاريخ مى شنيديم كه مثلا عمر، به عنوان تبليغات انتخاباتى، براى ابوبكر، در سقيفه به آنها استناد مى كرد تا انتخاب او را به واسطه آنها استحكام بخشد.

كاش كسى را مى يافتم كه براى من توضيح دهد آيا ممكن است كه عبدالرحمن بن عوف يكى از راويان اين حديث و معتقد به صحت آن باشد و با اين وجود در روز شوراى شش نفره، شمشير خود را بر روى على عليه السلام بكشد و بگويد بيعت كن و گرنه كشته مى شوى!؟ اما پس از آنكه مناطق مختلف بر عثمان دست به شورش زدند، به على مى گويد: اگر مى خواهى، شمشيرت را برادر و من نيز شمشيرم را برمى دارم زيرا كه او با آنچه كه در نزد من قول داده بود، مخالفت كرده است. آيا ابوبكر و عمر كه بشارت بهشت داده شده اند همان كسانى هستند كه در هنگامى كه حضرت صديقه پاره تن حضرت مصطفى صلى اللَّه عليه و آله، از دنيا رفت از آن دو در خشم بوده است؟ و آيا آن دو همانهايى هستند كه آن حضرت به آنها گفت: من خداوند و فرشتگانشان را گواه مى گيرم كه شما مرا خشمگين ساختيد و مرا خرسند ننموديد لذا هر گاه به ديدار پيامبر بروم، از شما نزد وى شكايت خواهم برد؟ آيا اين ابوبكر همان كسى است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام وصيت فرمود كه بر او نماز نخواند و در تشييع جنازه اش شركت ننمايد؟ آيا عمر اين روايت را تصديق مى كرد و به آن آگاهى داشت در حالى كه از حذيفه يمانى كه نامهاى منافقين را مى دانست، مى خواست و از او مى پرسيد كه آيا او (يعنى عمر) از جمله منافقين بوده است؟

آيا طلحه و زبير به گفتار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ايمان داشتند، در حالى كه بر ضد عثمان توطئه مى كردند و در قتل وى شركت مى نمودند؟ آيا آنها همان كسانى هستند كه بر ضد امامشان و بر ضد خليفه مسلمين، كه طاعتش بر آنان واجب شده بود پس از آنكه بيعت براى او منعقد گشت، خروج كنند و بيعتش را بشكنند و آتش كينه را بر ضد او بيفروزند و با وى بجنگند و خود كشته شوند؟

آيا طلحه و زبير همان كسانى نيستند كه بر ضد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در هتك
حرمت او چيزى را مرتكب شدند كه هيچ كس مرتكب نشده بود، هنگامى كه عايشه همسر پيامبر را خارج نمودند تا ميان لشكرها در صحراها و بلنديها حركت كند و در اين مورد نه اهميتى مى دادند و نه اعتنايى داشتند؟

مطالب فراوان ديگرى وجود دارد كه تاكيد دارند بر اينكه از اساس اين حديث بر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دروغ بسته شده كه البته شناختن اين امر نيازمند زحمت فراوانى نبوده است.

/ 37