داستان دوم: داستان سامرى و هارون در قوم بنى اسراييل است: - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گرفت.) و ابن كثير درباره ى اين فرموده ى خداوند متعال كه (اگر مى خواستيم او را به آن آيات رفعت و بلندى مرتبه مى بخشيديم) مى نويسد: يعنى او را به واسطه ى آياتى كه به او داده بوديم، به پليدى ها و زيور دنيا تمايل پيدا نمود و به سوى لذت ها و خوشى هاى آن رفت، تا از آن چنانكه ديگر دانشمندان و علما را فريب داد، فريب خورد. [تفسير قرآن العظيم از ابن كثير، ج 2، ص 275- 276.]

از آيات الهى و سخنان ابن كثير، كاملا آشكار است كه بلعم به درجه اى از ايمان، تقوا و ورع رسيده بود كه آيات خدا و اسم اعظم را مى دانست. روشن است اين فرد كه از پيروان موسى عليه السلام بود از علماى بزرگ نيز بوده است. لكن به علت گرايش به اهواء و شهواتش فريب دنيا را خورد و مانند سگ شد.

اين قصه، بيانى رسا دارد و بواسطه ى آن آگاهى بسيار مهمى نصيب ما مى گردد كه با معيار آن مى توانيم بدون هراس به عمق تاريخ (جهت ارزيابى آن) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] نفوذ نماييم. زيرا اين قرآن است كه قاعده و معيار عدالت مى باشد و قدسيت فرد غير معصوم را درهم مى كوبد. اين آيات، دلالتشان واضح است بر اين پايه كه انسان، به هر ميزانى كه در مراتب علم و تقوا پيش برود، هر لحظه (امكان دارد كه پايش بلغزد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] و با گرايش به دنيا، به نعمت هاى الهى كافر گردد.

اين نكته ى مهمى است، زيرا موضوع عدالت صحابه و اينكه ممكن نيست به امانات خدا و رسول خيانت ورزند! بسيار ادعا مى شود. و هر گاه از آنان بپرسى كه دليل شما چيست؟ مى گويند: آنان با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم زندگى كرده و به قصد يارى وى جهاد نموده اند. ولى قرآن حكيم اخبار پيشينيان را بيان نموده و از آينده نيز خبر
مى دهد. و مطالب سابق الذكر را بيان نموده كه در نتيجه نمى توانيم به استناد اينكه فردى در كنار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوده خيال خويش را نسبت به درستى عمل وى آسوده بدانيم در حاليكه نشنيده ايم يكى از صحابه (منظور غير از امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام است) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه مثلا داراى علم و آگاهى از اسم اعظم بوده باشد.

(يعنى اين صحابه حتى به مقام بلعم بن باعورا نيز نرسيده انده) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] لذا اگر به مرحله ى تقوى و ورع نيز رسيده باشند، (با توجه به آيات شريفه اى كه در فوق بيان گرديد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] امكان پيمان شكنى نسبت به حق تا آخرين مراحل زندگى شان همواره وجود خواهد داشت.

يك اصل قرآنى تأكيد مى نمايد كه: تمامى خلق به جز معصومان، در معرض تزلزل و آزمون قرار دارند. و پس از آزمون يا اينكه موفق خواهند شد و يا حتى اگر به بالاترين درجه از تقوى رسيده باشند ناكام از مسير حق به جهت باطل خواهند افتاد. در واقع مقياس حقيقى، پايدارى و ابرام و تداوم در راه حق و حفظ پيمان نسبت به آن است، پس از اثبات اين معنا، گمان نمى كنم نيازى باشد كسى با گردن فرازى بگويد: كه ممكن نيست فردى از صحابه حتى يك لحظه از حق دور گردد، بى آنكه اين مدعى ناچار شود حقيقت و قاعده اى قرآنى را انكار نمايد.

اما ممكن است كسى بپرسد آيا در امت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم چنين انحرافى مصداق عينى داشته (يا فقط آنچه كه گفته مى شود نظريه پردازى صرف بدون ذكر مصداق خارجى آن مى باشد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه به تفصيل در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.

در اين رابطه محمد على الصابونى در تفسير ذيل آيه فوق آنجا كه مى فرمايد: (پس داستان ها را بگو شايد كه در آن انديشه نمايند) مى نويسد: يعنى آنچه را به تو وحى نموديم براى امت خويش بيان كن، شايد در آن تدبر نمايند و پند گيرند [صفوة التفاسير، ج 1 ص 482.] اما ما تدبر نكرده و پند نگرفتيم.

داستان دوم: داستان سامرى و هارون در قوم بنى اسراييل است:

خداوند متعال فرموده است: (قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى، قال يا هارون ما منعك اذ رأيتم ضلوا، الا تتبعن افعصيت امرى، قال يبنؤم لا تأخذ بلحيتى و لا برأسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى، قال فما خطبك يا سامرى، قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى) [سوره ى طه، آيات 91 تا 96.] يعنى: (گفتند ما همچنان آن را- گوساله را- مى پرستيم تا موسى به سوى ما بازگردد، موسى گفت: اى هارون چه چيزى مانع شد كه هنگام مشاهده گمراهى در آنان- قوم بنى اسرائيل- را نافرمانى كنى. گفت: ريشم را نگير و موى سرم را رها كن، زيرا ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداخته اى و فرمانم را پاس نداشته اى. اما آن سامرى گفت: چيزى را ديدم كه آنان نديدند، من مشتى از خاك جاى پاى رسول را در دست گرفته و آنرا انداختم و نفسم مرا وسوسه نمود). نكته ى مهمى كه پيش از بيان داستان سامرى (يعنى فردى كه در برابر «هارون» جانشين موسى، دست به عصيان زد) لازم به بيان است اين كه قرآن كريم بر داستان ها و وقايع «بنى اسرائيل» تأكيد فراوان مى نمايد. آيا اين تأكيدات به چه علت است؟ بى شك حكمتى در آن نهفته كه قرآن بر آن تأكيد مى ورزد.

در واقع- مى توان گفت كه علت آن- مشابهت هاى فراوانى است كه در ميان بنى اسرائيل و امت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم وجود دارد. شايد بارزترين اين شباهت ها، (آنچنان كه در هنگام بيان حوادث تاريخى آشكار خواهد گرديد) همان اتفاقى است كه براى موسى و هارون عليهماالسلام در قوم بنى اسرائيل اتفاق افتاد. اتفاقاتى كه براى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و على عليه السلام در اين امت بوجود آمد و همچنين فرمايش رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم به على عليه السلام كه (توبه من مانند هارون نسبت به موسى هستى جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد آمد). داراى معنا و دلالت هاى عظيم است.

ابن قتيبه در كتاب تاريخ خويش با نام (الامامه و السياسه) به بخشى از اين مشابهت ها در ميان دو امت- اسلام و بنى اسرائيل- پرداخته است. او در ضمن بيان داستانى كه در آن عمر از حضرت على عليه السلام تقاضاى بيعت با ابوبكر را مى نمايد، مى نويسد: (عمر به همراه گروهى، روبروى خانه ى فاطمه (س) ايستاد تا على بيرون آمد و او را نزد ابوبكر بردند و به او گفتند كه بيعتت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت به خدايى كه جز او پرودرگارى نيست، گردنت را مى زنيم. گفت: در آن صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را مى كشيد... تا آنجا كه ابن قتيبه مى نويسد: سپس، على به آرامگاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم رفت، فرياد زده و مى گريست و ندا مى داد: كه اى برادر، اين قوم مرا ضعيف يافته و نزديك است كه مرا بكشند) [الامامه و السياسه ج 1، ص 2.] در واقع اين همان چيزى است كه هارون به موسى عليه السلام گفته بود.

اما درباره ى سامرى، آنگونه كه در تفاسير و كتاب هايى كه داستان پيامبران را به اختصار آورده اند، گفته اند كه او پرورده ى جبرئيل بوده است. از سنين خردسالى، در آن هنگام كه فرعون هر پسرى كه در بنى اسرائيل چشم به جهان مى گشود، مى كشت، پروردش او را به عهده گرفته بود. در آن روز كه جبرئيل عليه السلام از آسمان فرود آمد تا حضرت موسى را به ميقات ببرد، سامرى مشتى از خاك جاى پاى او را برداشت و آن را در بدنه گوساله ساخته شده از زيور آلات افكند، در آن هنگام گوساله به صدا درآمد.

اما آنچه كه براى ما در اين داستان اهميت دارد اينست كه سامرى از ياران حضرت موسى عليه السلام بود، در مورد او به وضوح مى توان گفت كه به مقام عظيمى نائل شده بود، تا آنجا كه مى گويد: (چيزى را ديدم كه آنان- قوم بنى اسرائيل- نديدند) او داراى علمى بود كه ديگران نداشتند، او به ديدار جبرئيل نائل گشت. و جود چنين موقع و منزلتى در ميان بنى اسرائيل موجب شد كه بتواند آنان را گمراه سازد. لذا آنان از وى پيروى نمودند... در واقع نفس اماره ى سامرى بود (كه با آن همه مقامات و مراتبش) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] او را وادار نمود تا عملى را مرتكب شود كه سبب گمراهى قومش گردد...

اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه آيا مى توان در تاريخ امت اسلام، پس از رحلت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مصداقى عينى براى چنين انحرافى يافت؟ با اينكه كاملا اطلاع داريم كه هيچ كدام از صحابه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم (غير از امام على) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] حتى در خواب هم توفيق زيارت جبرئيل را نداشتند. و از اسرار الهى
نهفته در خاك جاى پاى او بى اطلاع بودند... درست است كه جبرئيل به صورت مردى كه از دين مى پرسيد، نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى آمد. ليكن صحابه پس از رفتن او و گفتن حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى توانستند او را بشناسند. پس بايد دانست كه فاصله ى مقام صحابه از سامرى بسيار است.

(نكته اى كه مجددا قابل ذكر است اينكه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] هنگام بحث از ريشه هاى انحراف در امت كه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوجود آمد، خواهيد ديد كه حوادث تاريخى انطباق (و مشابهت قابل توجهى) با داستانهاى قرآنى خصوصا داستان بنى اسرائيل دارند.

در اينجا در پايان اين فصل، دو علت اصلى كه مانع راهيابى انسان به صراط حق يا منع پايدارى و التزامش بر مسير درست در حاليكه حق را شناخته، مى گردند، از منظر قرآن بر خوانندگان گرامى عرضه مى دارم، و بايد دانست كه اين دو علت (يا دو مانع) در هر مكان يا در هر زمان ممكن است راه انسان را ببندند.

اول: مقدس شمردن ميراث پدران و نياكان، كه از منظر قران معضلى بزرگ و مورد نكوهش است. زيرا مانع و بازدارنده از صراط حق است. و انسان بايد از اين مانع بگذرد. بويژه در موضوع اعتقاد كه درباره ى آن مورد سوال وقع خواهيم شد. زيرا مسئوليتى واقعى است و بى ارتباط با روابط خانوادگى و اجتماعى و غير ذلك مى باشد. در اين مورد خداوند متعال مى فرمايد:

(و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان آباوهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون) [سوره ى بقره، آيه ى 170.] يعنى: (اگر به آنان گفته شود كه پيرو آنچه
خدا نازل كرده شويد، پاسخ مى دهند ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود). آيا حتى اگر پدرانشان تعقل نمى كردند و يا هدايت نمى شدند؟! و همچنين مى فرمايد: (و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امه و انا على آثارهم مقتدون، قل اولو جئتكم بأهدى مما وجدتم عليه آباءكم قالوا انا بما ارسلتم به كافرون، فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبه المكذبين) [سوره ى زخرف، آيات 23 تا 25.] يعنى: (چنانست كه هر گاه پيش از تو در شهرى بيم دهنده اى را فرستاديم، مترفين آن گفتند: كه ما پدران خويش را بر آيين و مذهبى يافتيم و ما نيز بر جاى پاى آنها قدم مى گذاريم، بگو آيا اگر چيزى هدايت كننده تر از راه و روش پدرانتان براى شما بياورم؟ پاسخ دادند: كه ما بر آنچه شما رسول آن هستيد كافريم. پس، از آنان انتقام گرفتيم، بنگر كه عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است).

باز مى فرمايد: (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آباءنا اولو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير) [سوره ى لقمان، آيه ى 21.] يعنى: (اگر به آنان گفته شود از آنچه كه خدا نازل نموده پيروى نماييد. مى گويند: از آنچه كه پدارنمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود، آيا در صورتى كه شيطان آنان را به سوى عذاب جهنم مى خواند باز شما از پدرانتان پيروى خواهيد نمود.

آيات ديگرى نيز وجود دارند كه درباره ى اين موضوع سخن مى گويند. (لذا خواننده ى عزير را به آنها ارجاع مى دهم). [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

دوم: تكبر و خود بزرگ بينى، پس از آنكه راه حق را بشناسيم. اين مشكل، خود علت اصلى پيروى نكردن مردم از پيامبرانشان بوده، و همان چيزى است كه ابليس را از رحمت خداى متعال بيرون برده است... خداوند متعال مى فرمايد: (ويل لكل افاك اثيم، يسمع آيات اللَّه تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كأن لم يسمعها فبشره بعذاب اليم) [سوره ى جاثيه، آيات 7 و 8.] يعنى: (واى بر هر دروغگوى گناهكارى كه آيات خدا را در هنگام خواندن مى شنود، ولى بر تكبر خويش اصرار مى ورزد، گويى كه آنان را نمى شنود، پس چنين كسى را به عذاب دردناكى مژده بده). و همچنين مى فرمايد: (افكلما جاءكم رسول بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون) [سوره ى بقره، آيه ى 87.] يعنى: (آيا هر گاه پيامبرى به سوى شما آيد به آنچه اهواء نفسانى تان مخالفت مى ورزد، تكبر مى نماييد، چنانكه- به سبب آن- گروهى را تكذيب و گروه ديگرى را به قتل مى رسانيد). و باز مى فرمايد: (و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون) [سوره ى اعراف، آيه ى 36.] يعنى: (و آنان كه آيات ما را تكذيب نمودند و نسبت به آن تكبر ورزيدند، اهل جهنم اند و در آن جاويد مى مانند). و همچنين مى فرمايد: (ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنه حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين) [سوره ى اعراف، آيه ى 40.] يعنى: (كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و به آنها تكبر ورزيدند، درهاى آسمان براى آنان بازنمى گردد و به بهشت داخل نمى شوند مگر اينكه شتر از سوراح سوزن بگذرد و اينگونه به مجرمان كيفر مى دهيم).

اين نمونه ى برخى از موانعى بود كه ميان ما و شناخت حق يا پيروى از آن فاصله مى اندازند. بنابراين موضوع بحث بخشهاى مختلف اين كتاب اختصاص به اين دارد كه انسان نيازمند به برطرف نمودن اين حجابها و حجابهاى ديگرى است، تا بتواند حقيقت را بسان خورشيد ببيند. و بايد دانست كه خداوند در اين كار يار و ياور ما است.

/ 37