كربلا ادامه سقيفه - با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با نور فاطمه (سلام الله علیها) هدایت شدم - نسخه متنی

عبدالمنعم حسن سودانی؛ مترجم: سید حسین محفوظی موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و جود داشت. و جانشين قرار دادن پسرش يزيد بعد از خود كه شراب خوارى دائم الخمر بود و جامه ى حرير مى پوشيد و طنبور مى نواخت. و مدعى شدن براى زياد، در حالى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده بود كه الولد للفراش و اللعاهر الحجر و كشتن حجر واى بر او از حجر، «اين را دوبار تكرار كرد» [طبرى ج 5 ص 279- ابن كثير ج 8 ص 27.]

مى گويم كه وى لابد در مورد بعضى كارهاى معاويه، مدارا مى كند و گرنه جنايات وى فراوانند كه بگو و نپرس.

كربلا ادامه سقيفه

معاويه و يزيد را چگونه مى بينند؟

يكبار بعضى از برادران شيعه، با گروهى از وهابيان روبرو شدند كه بر حسب اتفاق، من نيز در آنجا بودم و هنوز مساله كاملا براى من روشن نشده بود گرچه بعضى نشانه هاى صواب براى من آشكار گشته بود. به نظر مى رسيد كه اين وهابى ها قبلا نيز گفتگويى با شيعيان داشته و با آنان بحث در مورد قضيه حضرت حسين عليه السلام و كربلا را آغاز كرده بودند و من برادران شيعه را ديدم كه وهابى ها با چشمانى شرربار آنان را در ميان گرفته بودند و گويى قصد جنگ دارند. يكى از شيعيان در مورد اينكه معاويه حق نداشت تا يزيد را به عنوان خليفه مسلمين منصوب نمايد و نام معاويه را بدون گفتن رضى اللَّه عنه بر زبان آورد كه يكى از آنان بر او فرياد كشيد و گفت: بگو رضى اللَّه عنه مگر او برادر توست كه فقط نام او را بر زبان مى آورى؟!

آن شخص شيعى به وى پاسخ داد آيا تو و من از على عليه السلام برتر و از او فهميده تر هستيم. در اينجا يكى از آنان آستين ها را بالا زد و گويى قصد داشت تا او را بزند، در حالى كه مى گفت: بشنويد، اين شيوه شيعه است كه در هر چيزى تشكيك مى كنند و اين شخص از ما سوالى بديهى را مى پرسد كه پاسخ به آن واضح است و هيچ كس معتقد نيست كه شخصى برتر از على وجود داشته باشد به جز خلفاى سه گانه كه خداوند از آنها راضى باشد و آنان را خرسند نمايد.

آن شيعى روى به وى كرد و گفت: اولا يك نفر از شما حرف بزند. ثانيا:

هر وقت خواستى حرف بزنى ابتدا آنچه را مى گويى بفهم و بعد صحبت كن، و ثالثا اگر على عليه السلام از ما برتر باشد، كه البته و بدون شك چنين است. بنابراين او بهتر از ما به اصول آشنايى داشت آيا چنين نيست؟

آنان با احتياط گفتند: آرى. به آنها گفت: على با معاويه جنگيد نه تنها براى وى رضى اللَّه عنه نمى گفت آن گونه كه شما از ما مى خواهيد. بلكه بشدت با وى جنگيد و اگر بر او دست مى يافت، او را به اجدادش ملحق مى ساخت. يكى از آنان در حالى كه مسواكى را مى مكيد گفت: ما مى گوييم آنچه را گذشتگان گفتند، آنها خون هايى بودند كه خداوند شمشيرهايمان را از آنها نگهداشت و ما بايد زبانهايمان را از آنها نگهداريم و ما معاويه را صحابى جليل القدرى مى شناسيم و او كار نيكى انجام داد كه يزيد را منصوب ساخت و ما معتقديم كه خروج حسين بن على خطايى از سوى او بود زيرا يزيد توبه كرده است.

آن شيعى گفت: اينكه مى گويى زبان هايمان را از آنها نگهداريم، بر خود تو صدق نمى كند زيرا هم اينك گفتى كه معاويه صحابى جليل القدرى بود، در اين صورت على در جنگ خود با معاويه بر خطا بود. وانگهى چه كسى به تو گفته است كه تو در مورد آن خون ها مورد پرسش قرار نمى گيرى. بايد كه در برابر آنچه اتفاق افتاد، موضعى داشته باشى زيرا كه آنها دو جريان بودند، يكى از آن دو بر حق و ديگرى بر باطل بود و حال كه در برابرم ايستاده اى به معناى شركت نمودن تو در آن «فتنه» است، بر پايه آنچه كه خود مى گويى. اما در مورد حسين بن على، آنگونه كه مى گويى خطا ننموده زيرا كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در مورد وى گفته است كه وى سرور جوانان اهل بهشت است [مستدرك حاكم ج 3 ص 167.] او از اهل بيت
نبوت بوده و از جد خود ياد گرفته بود كه چگونه حق را يارى دهد و يزيد از پدرش فراگرفت، بشرحى كه كتاب هاى تاريخ براى ما نقل نموده اند. يكى از وهابيان سخن او را قطع كرد و گفت: بر مسلمانان واجب است كه اين شيعيان را هر جا بيابند بكشند زيرا كه آنان فتنه هستند.

يكى از شيعيان در حالى كه لبخند مى زد به وى گفت: دشمنان شيعه هميشه چنين بوده اند كه به نام حق، حق را مى كشتند و بنام فتنه، مردم را از حقايق دور مى ساختند و تو با گذشتگانت تفاوت چندانى ندارى. تو تربيت شده همان شيوه اى هستى كه معاويه و يزيد و خاندان اميه و پيروان آنان پايه گذارى نموده اند. هنگامى كه گفتگو به اينجا رسيد. يكى از آنان را به گوشه اى برده و به او گفتم كه من شيعه نيستم ولى در مورد آنان مطالبى مى شنوم آنان چه كسانى هستند و چه مى گويند و چرا با اين شيوه بر آنها مى تازيد؟

به من گفت: اى برادر، خداوند تو را از امثال اينان دور سازد آنان مشركان زنديقى هستند كه صحابه را ناسزا مى گويند و اظهار مى دارند كه جبرئيل در امانت خيانت نمود و رسالت را به محمد داد در حالى كه اساسا براى على بن ابيطالب بود، همچنانكه آنان سنگ را مى پرستند و چيزهايى را معتقد هستند كه خداوند در مورد آنها حكمى نازل ننموده است...

من با شگفتى گفتم: چه كسى به تو گفته است؟!

با افتخار گفت: ما آنان را به خوبى مى شناسيم....

من از دروغگويى آن قوم دچار تهوع شدم. من بعضى از كتاب هاى شيعه را كه علماى بزرگشان تأليف كرده اند، خوانده و بعضى از برادران شيعه را ديده بودم، ولى آنچه را كه اين وهابى مى گفت، نخوانده و نشنيده بودم لذا نمى دانم چگونه آنان مدعى يارى رساندن به حق هستند در حالى كه دروغ مى گويند. و تا درجه تاسف انگيزى در آن مبالغه مى نمايند. ناخواسته در برابرش فرياد كشيدم: آيا نمى توانى اين حق مورد ادعايت را بدون دروغگويى و افتراء بر اين گروه بيان نمايى؟ او دستپاچه شد و با لكنت زبان به من گفت: چگونه چنين سخنى را به من مى گويى؟ گفتم: تو مرا مجبور ساختى كه چنين كنم. من كتاب هاى شيعه را خوانده و با آنان نشست و برخاست كرده و آنچه را مى گويند بخوبى شناخته ام.آنچه مى گويى كاملا از آنها بعيد است. آنان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بيش از من و تو محترم مى شمارند. و مقدسات دينى را احترام مى گذارند و به خداوند ايمان دارند و شب و روز او را نيايش مى كنند. از اين گذشته اين سخن تو متناقض است زيرا اگر آنان معتقدند كه جبرئيل حامل وحى رسالت براى پيغمبر بود، پس چگونه سنگ را مى پرستند. وانگهى اينگونه تهمت ها قديمى شده و كسى آنها را باور نمى كند و مردم آگاه تر از آنند كه چنين دورغ هايى بر آنها پوشيده بماند.

گفت: به نظر مى رسد كه تو از آنان باشى! گفتم: شيعه نيستم و اگر مى بودم، چيزى مانع از اين نيست كه آن را آشكارا بيان كنم ولى اينكه من شما را شناختم. شما جز از راه دروغ، نمى توانيد از باطتان دفاع كنيد. و آنچه مرا غمگين مى سازد اين است كه من عقيده داشتم كه ياران سنت «وهابى ها» بيش از مردم داراى ورع و تقوا هستند ولى اينك حقيقت شما براى ما آشكار شد. در اين هنگام به وى پشت نمودم به سوى برادران شيعه بازگردم. كه به من گفت: بهر حال نبايد از سخنان اينان متأثر شوى زيرا در سخنانشان جادويى موثر وجود دارد. خنديدم و به او گفتم: اين همان چيزى است كه قريش در مورد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله گفته اند، هنگامى كه قرآن را آورد، بار ديگر به سوى او بازگشتم و به او گفتم: ما را از همه اينها رها كن، من در مورد موضوع حسين بن على به عنوان يك مسأله و اضح مى پرسم كه شما درباره آن چه مى گوييد؟

ساكت شد و در حالى كه گويى دنبال پاسخى مى گشت، گفت: چرا درباره ى اين چيزها بحث مى كنيد؟!

گفتم: به سوال من پاسخ ده و علت را رها كن.

گفت: معاويه صحابى جليل القدرى است و يزيد بر مسلمين امير بود و حسين بر ولى امر زمان خود خروج كرد و اگر يزيد خطا كرده باشد، شايد توبه نموده باشد. پس لازم نيست كه ما درباره او حرف بزنيم و او را رسوا سازيم.

در حالى كه اين گفتگوى بى حاصل را پايان مى دادم، گفتم: تو با اين گفته آيات قرآنى را ملغى مى سازى كه قابيل و نمرود و فرعون سامرى و ديگر ستمگران دشمن رسالت ها را رسوا كرده اند و با اين گفته هر خطاكارى را در اين دنيا تبرئه مى كنى كه شايد توبه كرده باشد. و با اين طرز تفكر دين را بى اثر مى سازى و همه تاريخ بدون فايده مى گردد. سخن آخر را به تو بگويم كه شما خود را هم سطح دفاع از شريعت آسمانى بالا نمى بريد. زيرا كه آن نيازى به فريب و دروغ و افترا اندازد و اين گفتگوى امروز من با تو اگر مرا شيعه نسازد، ولى بيشتر و بيشتر مرا از شما دور مى نمايد.

سعى كرد كه عذرخواهى كند گفت: بهر حال نصحيت من به تو اين است كه چيزى از كتاب هاى اينان مطالعه نكن و ما نيز در كمين آنها خواهيم بود.

گفتم: اگر بر حق باشند خداوند ياريشان مى دهد و اگر بر باطل باشند شما پيش از آنان بر باطل هستيد. او را رها كردم و به سوى آن برادران برگشتم. ديدم كه وهابى ها همچنان از يزيد و معاويه دفاع مى كنند آنان را رها كردم و براى رسيدگى به بعضى كارهايم رفتم در حالى كه بر اين بيچارگان افسوس مى خوردم كه آنچه را احبارشان مى گويند تكرار مى كنند.

همراه حضرت حسين

قضيه حضرت حسين عليه السلام از نخستين مسائلى است كه بخش عظيمى از درونم را فراگرفت و زخمى را كه از نخستين لحظه كه حقايق برايم آغاز به آشكار شدن مى كردند، احساس مى نمودم، عميق تر ساخت، حقايق آميخته با جهل و توهمى كه ما با تلقين و برنامه ريزى دقيق و حساب شده كسانى كه حقايق را مطابق با هواها و خواسته هايشان تحريف مى كردند، باور مى داشتيم و ما همچنان در كاخهايى شيشه اى زندگى مى كرديم و در اين رويا بوديم كه تاريخ خود را تكرار مى كند، تا همان زندگى معصومانه اى را داشته باشيم كه صحابه و نسل اول تابعين داشته اند، آنان كه در صدر اسلام مى زيستند. و در اين مورد نبايد نقش علمايمان را فراموش كنيم كه پيوسته آنچه را در تاريخ يافته بودند، بدون تجزيه و تحليل حوادث آن را تكرار مى كردند.

موضوع حسين عليه السلام از مسائلى است كه دشمنان اسلام خواسته اند كه براى مردم آشكار نشود زيرا كه اين امر نمايانگر حلقه اى از حلقات مبارزه ميان حق و باطل و يكى از درخشنده ترين صفات در مساله جهاد و فداكارى در راه رسالت الهى مى باشد.

در اجتماع سودان بسيار مى شنيدم كه فلانى مظلوم است و همچون حسن و حسين به وى ستم شده ولى چه كسى و چگونه به آنان ظلم كرده و اساس آن ظلم چه بوده و آيا حسن و حسين از شخصيت هاى فرعى و حاشيه اى در اسلام بوده اند كه ما در خصوص آنچه از اين امت بر سر آنها رفته و اينكه حرمت پيامبر در خصوص آنان رعايت نشده است، اهميتى ندهيم؟!

نهايت آنچه ما در مدارسمان ياد گرفته ايم اين است كه كشتارى در منطقه كربلا صورت گرفته كه قهرمان آن حسين بوده است بدون اينكه علل يا نتايج آن گفته شود و بنظر مى رسد كه اهل سنت و جماعت به فتواى شريح قاضى قانع شده اند كه «حسين، از حد خود گذشته است پس بايد با شمشير جدش كشته شود» [الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ ص 128.] يا اينكه آنان سرهاى خود را در ميان شن ها پنهان مى كنند از شرم آنچه گذشتگان «درستكار نماى» آنان نسبت به اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله انجام داده بودند.

موضوع حسين عليه السلام، همانند موضوع مادرش حضرت زهرا است. در اين باره در هنگامى كه من در جستجو جهت شناخت حق بودم- مرا فراوان به تامل واداشت. داستان حسين عليه السلام را خواندم و شنيدم و من به او مى انديشيدم. گاه به گريه مى افتادم و گاه بر ظالمانش لعنت مى فرستادم و گاه به واقيت چنين امتى فكر مى كردم. من چنين فاجعه اى را قبلا نشنيده بودم و يا اينكه شنيده بودم اما طبق عادت به اين تخدير مبتلا بودم كه بر ما واجب نيست تا درباره آنچه در صدر اسلام و در زمان امويان و عباسيان اتفاق افتاده بود بحث كنيم. و نبايد در مورد ريشه ى مشكل چيزى بپرسيم زيرا كه اين امر ما را به نتايجى مى رساند كه شايد بر آن مقدس ها خدشه اى وارد آورد كه سبب شود، خشم خداوند بر سر ما يكباره فرود آيد.

موضوع حسين عليه السلام ما را در برابر سوالات فراوان و علامت هاى استفهامى قرار مى دهد كه پاسخ به آنها ما را به آنجا متوجه مى سازد كه حضرت حسين بعنوان يك مساله، در كربلا به شهادت نرسيد. بلكه اصل قضيه به زمان بعد از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله برمى گردد كه آغاز در آنجا بود و پايانش بدن حسين عليه السلام! تا يزيد

بن معاويه كينه هاى بدر را آشكار سازد و آنگونه كه در تاريخ آمده است، هنگامى كه سر حضرت حسين عليه السلام را آوردند و از آنچه براى وى اتفاق افتاد با خبر شد گفت:

كاش بزرگانم در بدر مى ديدند كه خزرج چگونه از ضربات نيزه ها بى تاب شده اند آن وقت خوشحال و شادمان مى شدند و مى گفتند اى يزيد دست مريزاد.

ما بزرگ سرورانشان را كشته ايم و كجى بدر را راست كرديم و راست گرديد. [بدايه و نهايه ج 8 ص 224، تفسير قمى ج 2 ص 86، بحارالانوار ج 45 ص 167، شرح ابن ابى الحديد ص 178.]

موضوع خروج حسين عليه السلام بر ضد اميرالمومنين نيست. آنگونه كه مزدوران ضلالت و پرستندگان درهم و دينار يعنى كسانى كه قبلا دينشان را به پدرش معاويه فروخته و معامله را با قتل فرزند دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پايان داده اند نامگذارى مى كنند. مساله، مساله ى دشمنى طبيعى ميان حق و باطل و دشمنى تاريخى ميان هاشميان و امويان است. و يزيد چيزى نيست جز ادامه راه پدرش كه مشروعيت و حكومت خود را از خليفه دوم، عمر بن خطاب گرفت. آنكه مشهور به قساوت و بازخواست از واليان بود. به جز معاويه «كسراى عرب» آنگونه كه عمر در مورد وى مى گفت هنگامى كه از اسراف كارى و رفاه طلبى و توجه معاويه به ظاهر سازى مطلع شد و معاويه اينگونه در وضعى آسوده بسر مى برد كه او را قادر ساخت تا داراى امپراطورى مسلحى در شام شود كه اندوخته اى براى يارى رساندن به باطل بود و اين امر در صفين بر ضد على بن ابيطالب به ظهور رسيد و سرانجام مقر حكومت بنى اميه گرديد.

/ 37