چون رسيدم شب بدين جا زين خطابخويش را ديدم به راهى بس درازناگه آواز سپاهى پرخروشبانگ چاووشان دلم از جا ببردچاره مي جستم پى دفع گزندچون شتابان سوى او بردم پناهاز ميان شان والد شاه زمنجامه هاى خسروانى در برشتافت سوى من عنان، خندان و شادچون به پيش من رسيد آمد فرودخوش شدم ز آن چاره سازيهاى اودر سخن با من بسى گوهر فشاندصبحدم كز روى بستر خاستمگفت اين لطف و رضاجويى زشاه،يك نفس زين گفت و گو منشين خموشچون شنيدم از وى اين تعبير رابو كز آن سرچشمه اى كين خواب خاست بو كز آن سرچشمه اى كين خواب خاست
در ميان فكر تم بربود خوابپاك و روشن چون ضمير اهل رازاز قفا آمد در آن راهم به گوشهوشم از سر، قوتم از پا ببردآمد اندر چشمم ايوانى بلندتا شوم ايمن ز آسيب سپاه،آن به نام و صورت و سيرت حسنبسته كافورى عمامه بر سرشبر من از خنده در راحت گشادبوسه بر دستم زد و پرسش نمودشاد از آن مسكين نوازيهاى اوليك ازينها هيچ در گوشم نمانداز خرد تعبير آن درخواستمبر قبول نظم من آمد گواهچون گرفتى پيش، در اتمام كوشچون قلم بستم ميان، تحرير راآيد اين تعبير ازينجا نيز راست آيد اين تعبير ازينجا نيز راست