در وصف خزان و مدح احمدبن عبدالصمد وزير سلطان مسعود
زيرا كه ولايت چو تنى هست و درآن تن دستور طبيبست كه بشناسد رگ را چون با ضربانست كند قوت او كم چون بي ضربان باشد، نيرو دهد او را اين كار وزارت كه همي راند خواجه بود آن همگان را غرض و مصلحت خويش هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه از پشه عنا و الم پيل بزرگست خسرو تنه ى ملك بود او دله ى ملك ملكت چو چراگاه و رعيت رمه باشد لشكر چو سگان رمه و دشمن چون گرگ ما را رمه بانيست نه زو در رمه آشوب هرگز نكند با ضعفا سخت كمانى تا بر بم و بر زير نواى گل نوش است عمر و من او را نه قياس و نه كران بادبادا به بهار اندر چندانكه بهارست بادا به بهار اندر چندانكه بهارست
اين حاشيه شاه رگست و شريانست چون با ضربان باشد و چون بي ضربانست وركم نكند، بيم خناق از هيجانست ورنه دل ملكت را بيم يرقانست نه كار فلان بن فلان بن فلانست اين را غرض و مصلحت شاه جهانست كز خردمنش محتشمانرا حدانست وز مور، فساد بچه ى شير ژيانست ملكت چو قرآن، او چو معانى قرانست جلاب بود خسرو و دستور شبانست وين كار سگ و گرگ و رمه با رمه بانست نه ايمن ازو گرگ و نه سگ زو به فغانست با آنكه بدانديش بود، سخت كمانست تا بر گل بربار خروش ورشانست چون فضل و منش را نه قياس و نه كرانستبادا به خزان اندر چندانكه خزانست بادا به خزان اندر چندانكه خزانست