ابربينى فوج فوج اندر هوا در تاختن اين، چو روز بار لشكر پيش مير ميرزاد خسرو عادل كه هست آموزگارش جبرئيل اين نكردش اختيار الا به حق و راستى دولت سعدش ببوسد هر زمانى آستين اين دهد مژده به عزى بيحساب و بيعدد چون زند بر مهره ى شيران دبوس شصت من اين كند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد آهنين رمحش چو آيد بر دل پولاد پوش اين بدرد ترگ رويين را، چو هيزم را تبر هر زمان حملش فرستد پادشاه قيروان اين، همي گويد كه دارم ملكت از توعاريت اختيار دست او، جودست جود بي ريا اين نكرد الا به توفيق ازل اين اعتقاد رايت منصور او را، فتح باشد پيشرو اين مراد عاجلش حاصل كند، بي اجتهاد تا ملك را در حجاب آسمان باشد سكون اين، كمال ملك او جويد به سعد از اختران دست او خالى نخواهد ماند سالى هفتصداين ز عالى گاه و عالى مسند و عالى ركاب اين ز عالى گاه و عالى مسند و عالى ركاب
آب بينى موج موج اندر ميان رودبار وان، چو روز عرض پيلان پيش شاه شهريار كرده رب العامينش اختيار و بختيار وان نبودش جز به خير و جز به عدل آموزگار طالع ميمونش باشد هر زمانى خواستار وان كند عهده به ملكى بيكران و بيشمار چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار وان كند بر پشت شيران مهره ى شيران شيار نه منى تيغش چو آيد بر سر خنجر گذار وان شود در سينه ى جنگي، چو در سوراخ مار هر نفس باجش فرستد، شهريار قندهار وان، همي گويد كه دارم دولت از تو مستعار اعتقاد راى او، عين است عين بي عيار وان نكرد الا به تاييد ابد آن اختيار طالع مسعود او را، بخت باشد پيشكار وان، هواى آجلش حاصل كند، بي انتظار تا فلك را در غبار آسمان باشد مدار وان دوام عمر او خواهد به خير از كردگار پاى او خالى نخواهد ماند ماهى صدهزاروان ز مشكين جعد و مشكين باده و مشكين عذار وان ز مشكين جعد و مشكين باده و مشكين عذار