از تيغ، به بالا بكند موى به دو نيم گر ناوكى اندازد عمدا بنشاند اى بار خدايى كه همه بار خدايان هم گوهر تن داري، هم گوهر نسبت ياقوت نباشد عجب از معدن ياقوت از مردم بداصل نخيزد هنر نيك جبارترى چون متواضعتر باشى الحق كه سزاوار تو بوده ست رياست انگشترى جم برسيده ست به جم بازجبار همه كار به كام تو رسانيد جبار همه كار به كام تو رسانيد
وز چرخ به نيزه بكند كوكب سيار پيكان پسين ناوك در پيشين سوفار دادند به اصل و شرف و گوهرت اقرار مشكست هر آنجا كه بود آهوى تاتار گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار كافور نخيزد ز درختان سپيدار باشى متواضعتر، چون باشى جبار و ايزد برسانيده سزا را به سزاوار وز ديو نگون اختر برده شده آواربادات شب و روز خداوند نگهدار بادات شب و روز خداوند نگهدار