الا يا آفتاب جاودان تاب تويى ظل خدا و نور خالص يكى ظلى كه هم ظلست و هم نور گهر داري، هنر دارى به هركار تويى وهاب مال و جز تو واهب يكى شعر تو شاعرتر ز حسان خداوندا من اينجا آمدستم افاضل نزد تو يازند هموار گرم مرزوق گردانى به خدمت و گر از خدمتت محروم ماندم الا تا بانگ دراجست و قمرى تنت پاينده باد و چشم روشندهاد ايزد مرا در نظم شعرت دهاد ايزد مرا در نظم شعرت
اساس ملكت و شمع قبايل به گيتى كس شنيده ست اين شمايل يكى نورى كه هم نورست و هم ظل بزرگى را چنين باشد دلايل تويى فعال جود و جز تو فاعل يكى لفظ تو كاملتر ز كامل به اميد تو و اميد مفضل كه زى فاضل بود قصد افاضل همان گويم كه اعشى گفت و دعبل بسوزم كلك و بشكافم انامل الا تا نام سيمرغست و طغرل دلت پاكيزه باد و بخت مقبلدل بشار و طبع ابن مقبل دل بشار و طبع ابن مقبل