هر دينى جهت ماندگارى نيازمند شاخه اى از معرفت است كه بتواند مبانى و اصول آن دين را براى پيروانش تبيين نموده و يا در مقام پاسخگويى به اعتراضات و انتقادات مخالفان برآيد. همه ى اديان و مذاهب عالم به اهميت اين موضوع واقف بوده و مى دانسته اند كه غفلت از آن مى تواند منجر به نابودى مذهب شود. از اين رو متفكران و انديشمندان مذاهب همواره سعى كرده اند مبانى عقيدتى خود را توجيه عقلانى نمايند.سابقه ى اين امر به قدمت تاريخ حيات انسان است; چرا كه دين قدمتى به بلنداى عمر بشريت دارد.اديان الهى نيز از اين قاعده مستثنى نبوده اند. خود پيامبران بهترين تبين كنندگان و پاسخگويان شبهات بوده و مبانى شريعت خويش را براى معتقدان تشريح و براى مخالفان توضيح مى داده اند.(1) اما اغلب چنين بوده است كه در زمان حيات پيامبر و يا بانى مكتب كمتر سئوالاتى اصول و اساسى مطرح مى شده و معمولاً اين وظيفه سنگين به عهده ى متفكران معتقد به آن مذهب كه بعدها ظهور مى كرده اند واگذار مى شده است.اين مدعا به وضوح در اديانى كه قبل از الام بوده اند ديده مى شود. به عنوان مثال مبانى عقيدتى اديانى چون يهوديت زرتشتيگرى و مسيحيت پس از بانيان اين مذهب رشد و نضج يافه و شكل گرفته است.دين يهود در آغاز داراى اصولى روشن و ساده بوده ليكن به تدريج از اين بساطت خارج شده و جهت تنوير افكار موئمنان و يا بخاطر محاجه با مخالفان انديشمندان اين مذهب دست بكار تدوين و تاءليف مجموعه هاى عظيمى چون اسفار مختلف عهد عتيق و يا بخش هاى مختلف تلمود شدند. در آيين زرتشت و دين مسيح نيز همين واقعيت را شاهديم. در مسيحيت اين آباء اوليه كليسا و شخصيت هاى برجسته اى چون قديس پولوس (پلPaul ( كلمنت Clement ترتولينT etulian بازيلBozil آگوستينAgustin و... هستند كه هر يك با ديدگاههاى خاص خودشان به دفاع از مبانى مذهب مسيحيت برخاسته و لاهوت شناسى (تئولوژى) مسيحيت را شكل مى دهند.برخى از انديشمندان خود را نيازمند مطالعه در فرهنگ و معارف عقلى ساير اقوام و امم يافته و كوشش مى كنند تا انطباقى ميان افكار مذهبى خويش و پيشرفت هاى فكرى و عقلانى برقرار نمايند. بهترين نمونه ى چنين تلاشگرانى ـ فيلون يهودى اسكندرانى Philon)) است كه كوشش فراوانى در جهت تبيين اصول اعتقادى يهود با موازين فلسفه ى يونانى مبذول داشت. روش او بعدها توسط بخى ازعلماى مسيحى و مسلمان تقليد شد.در اسلام نيز به فاصله ى نه چندان زيادى از رحلت پيامبر اكرم (ص) كوشش هائى در جهات فوق الذكر صورت گرفت كه معلول عوامل چندى است. مجموعه ى اين تلاشها منجر به شكل گيرى علمى شده كه بعدها بر آن نام كلام نهادند. علمى كه در مقام مقايسه با ساير علوم اسلامى و همچنين كلام اديان و مكاتب قبل از اسلام از گستردگى بيشترى برخوردار مى باشد. هم از اينرو آلام اسلامى با آنچه كه در مفهوم كلام در ساير مذاهب مطرح است تفاوتهائى دارد.تئولوژى نزديكترين اصطلاحى است كه مى توان به عنوان معادل علم كلام بكار گرفت (2) اما با آن تفاوتهائى