روزن قفس
تو را چو با دگران يار و همنفس بينمبهار خويش به تاراج خار و خس بينم
ز باغباني خود شرمساريم اين بس
كه چون تو دسته گلي را به دست كس بينم
روا مدار خدايا كه من در اين گلزار
هواي عشق تماشاگه هوس بينم
شكوفه روي منا برگ آن بهارم نيست
كه شاخسار گل از روزن قفس بينم
بيا كه چون سحرم بي تو يك نفس باقي است
مگر چو آينه رويت در اين نفس بينم