آفتاب، اى آفتاب، اى آفتاب
از فروغت ديده ادراك چاك
آفتاب شيعه از مغرب درآ
بت پرستان تركتازى مىكنند
تيغ بر كش تا تماشايت كنند
پاك كن از دامن دين ننگ را
اين سخن كوتاه كردم والسلام
شيعه، يعنى تيغ بيرون از نيام(1)
از نگاه بندگانت رخ متاب
از فراغت، اشك مدفون زير خاك
بار ديگر سرزن از غار حرا
با كلام الله بازى مىكنند
تا كه نتوانند حاشايت كنند
اين عروسكهاى رنگارنگ را
شيعه، يعنى تيغ بيرون از نيام(1)
شيعه، يعنى تيغ بيرون از نيام(1)
فروغ ديده نرگس!
شكفت غنچه و بنشست گل به بار، بيا!
بهار آمد و نشكفت باغ خاطر ما
مگر چه مايه بود صبر، عاشقان تو را؟!
زحد گذشت دگر رنج انتظار، بيا!
دميد لاله و سورى ز هر كنار، بيا!
تو اى روانِ سحر! روح نوبهار! بيا!
زحد گذشت دگر رنج انتظار، بيا!
زحد گذشت دگر رنج انتظار، بيا!
(1). محمد رضا آغاسى.