زهر كرانه، شقايق دميده از دل خاك
زعاشقان بلاكش، نظر دريغ مدار
زمنجنيق فلك سنگ فتنه مىبارد
يكى به مجمع رندان پاك باز، نگر!
به سوى غاشيهداران مير عشق، ببين!
چه نقشها كه بنشستند به صحيفه دهر
طلايهدار تواند اين مبشّران ظهور
درين كوير كه سوزان بود روان سراب
زدست برد مرا، شور عشق و جذبه شوق
قرار خاطر بيقرار بيا!(1)
پى تو تسلّى دلهاى داغدار، بيا!
فروغ ديده نرگس! به لالهزار بيا!
مباد آن كه فرو ريزد اين حصار، بيا!
دمى به حلقه مردان طرفه كار، بيا!
به كوى نادره كاران روزگار، بيا!
زخونشان شده روى شفق نگار، بيا!
به پاس خاطر اين قوم حقگزار بيا!
تو اى سحاب كرم! ابر فيض بار بيا!
قرار خاطر بيقرار بيا!(1)
قرار خاطر بيقرار بيا!(1)
جمعه موعود
دست تو باز مىكند، پنجرههاى بسته را
هم تو سلام مىكنى، رهگذران خسته را
هم تو سلام مىكنى، رهگذران خسته را
هم تو سلام مىكنى، رهگذران خسته را
(1). محمود شاهرخى (جذبه).