غيبت نكردهاى، كه شوم طالب حضور
با صدهزار جلوه برون آمدى، كه من
بالاى خود در آينه چشم من ببين
مستانه كاش! در حرم و دير بگذرى
خواهم شبى، نقاب زرويت برافكنم
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
طوبى و سدره، گر به قيامت به من دهند
زيبا شود به كارگر عشق، كار من
هرگه نظر به صورت زيبا كنم تو را(1)
پنهان نگشتهاى، كه هويدا كنم تو را
با صدهزار ديده تماشا كنم تو را
تا با خبر زعالم بالا كنم تو را
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا كنم تو را
خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را
چندين هزار سلسله در پا كنم تو را!
يكجا فداى قامت رعنا كنم تو را
هرگه نظر به صورت زيبا كنم تو را(1)
هرگه نظر به صورت زيبا كنم تو را(1)
(1). فروغى بسطامى.