تصريح به امامت آن بزرگوار - میزان الحکمه جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

میزان الحکمه - جلد 2

محمد محمدی ری شهری؛ ترجمه حمیدرضا شیخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


تصريح به امامت آن بزرگوار

ـ امام جواد عليه السلام امام پس از من فرزندم على است , فرمان او فرمان من است , سخن او سخن من و اطاعت از او اطاعت از من و پس از او امامت به فرزندش حسن مى رسد.

امام در زندان

ـ ابن اورمه : در روزگار متوكل به سامرارفتم و بر سعيد حاجب وارد شدم كه متوكل ابوالحسن را بـه دسـت او سـپـرده بـود تا وى را بكشد چون بر سعيد وارد شدم گفت : دوست دارى خدايت را بـبينى ؟

گفتم : سبحان اللّه ! خداى من [ كسى است ] كه به چشم ديده نمى شود گفت : منظورم كـسى است كه شما او راامام خود مى پنداريد گفتم : بدم نمى آيد او را ببينم گفت : به من دستور داده شـده كـه او را بـكشم و فردا اين كار را خواهم كرد در حال حاضر صاحب بريد (پستچى ) نزد اوسـت وقتى او رفت تو داخل شو لحظه اى بعد صاحب بريد بيرون آمد سعيد گفت : داخل شو من وارد خـانه اى شدم كه ابوالحسن در آن زندانى بود: ناگهان چشمم به گورى افتاد كه در برابر آن حـضـرت كـنـده شده بود وارد شدم و سلام كردم و بشدت گريستم فرمود: چرا گريه مى كنى ؟

عـرض كـردم : بـراى آنـچـه مـى بينم فرمود: براى آن گريه نكن , زيرا آنها موفق به انجام اين كار نمى شوند آن حضرت مرا آرام كرد, سپس فرمود: دو روزبيشتر طول نمى كشد كه خداوند خون او و خون دوستش را كه ديدى مى ريزد ابن اورمه مى گويد: به خدا قسم دو روز بيشتر نگذشت كه او [ و دوستش ] كشته شدند.

ـ در كتاب الواحدة آمده است : برادرم حسين بن محمد به من گفت : دوستى داشتم كه آموزگار فـرزند بغا يا وصيف ـ ترديد از من است ـ بود او به من گفت : امير در بازگشت از سراى خليفه به مـن گـفـت : امـروز امـيرمؤمنان آن كسى را كه مى گوييد فرزند رضاست دستگير كرد و او را به دسـت عـلـى بـن كـركـر سـپـرد شـنيدم كه مى گويد: من نزد خداوند از ناقه صالح گراميتر و ارجمندترم ((سه روز درسراى خود از زندگى برخوردارشويد اين وعده اى است عارى از دروغ )) من از آيه و حرفهايش چيزى نفهميدم , منظورش چيست ؟

(برادرم ) گفت : گفتم : خدا به تو عزت دهد! تهديد كرده است صبر كن ببين تا سه روز ديگر چه مى شود.

فرداى آن روز خليفه امام را آزاد كرد و از او پوزش خواست روز سوم ياغز و يغلون و تامش به همراه گروهى بر خليفه شوريده , او را كشتند و فرزندش منتصر را به خلافت نشاندند.

/ 196