تكرار اين تاريخ - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معلول مسخ شدن فطرت خدادادى است- جلوه خواهد كرد، و اين چنين بت پرستى قبيح و زشت خواهد بود، چون زاييده ى تحريفهاى دين توحيد بوده، و به همين جهت خداى متعال مى فرمايد: دين و ايمانى كه فرمان پرستش گوساله را صادر مى نمايد، حكومت گوساله و يا آنچه كه در حكم آن است جايگزين حكومت «الله» قرار مى گيرد، چنين ايمانى بسيار بد و دينى مسخ شده است.

در طى دوران ممتد حكومت فرعون، بنى اسرائيل با بت پرستى خو گرفته بودند و در اثر تكرار بت پرستى، فطرتشان به صورت ديگرى درآمده و مسخ شده بود، و دستورهاى حيات بخش كتاب آسمانى تورات، هرچند هم آهنگ فطرت اصلى و منحرف نشده ى آنان است، اما چه فايده، اينك فطرت الهى مسخ شده، به هر وسيله شده مى خواهند از قيد اين دين نو كه به توحيدشان مى خواند رهايى يابند. عجيب است، خداى متعال نقل مى كند:

«و جاوزنا ببني اسرائيل البحر فأتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا إلها كما لهم ءالهة قال انكم قوم تجهلون، ان هؤلاء متبر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون، قال أغير الله أبغيكم إلها و هو فضلكم على العالمين [ اعراف (7) آيه ى 138. ]؛ ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم؛ آنان بر گروهى گذشتند كه آنان بر بتها معتكف بودند. گفتند: اى موسى! براى ما هم خدايى قرار بده ، همچنان كه آنان را خدايان هست. موسى گفت: شما قومى نادان هستيد، براستى اينان آنچه در دست دارند هلاك شدنى و كردارشان بيهوده و باطل است. گفت: غير از خدا را براى شما خدا قرار دهم؟ در حالى كه او شما را به عالميان برترى بخشيده.» فطرت مسخ شده مانند فطرت فرد ترياكى است كه در اثر سوء اختيار و كثرت استعمال سم اين ماده مخدر آن چنان به سراپاى وجود او نفوذ كرده است كه اگر يك لول آن را هم مصرف كند، باز در طلب آن است، در حالى كه در آغاز اگر يك ذره از آن را مصرف مى كرد، هلاك مى شد و اين چنين فطرت مانند بدن تغيير پيدا مى كند و ترياك تلخ مانند شهد شيرين مى گردد؛ پس دقت و مراقبت كامل و كافى لازم است، طبعى كه به حالت جاهليت خو گرفته به همان حالت نيز برنگردد.

بنى اسرائيل به جاهليت قبل از موسى خو گرفته بودند، اندك غفلت كافى است كه دوباره به حكم سنخيت و عادت ديرينه، بساط بت پرستى با كريه ترين قيافه خودنمايى كند، بويژه به فرموده ى صديقه ى طاهره عليهاالسلام: «كاظم الغاوين- گمراهان خاموش» كمينى در قدم به قدم موسى بن عمران نهاده و در فرصت مناسب ضربه ى كارى را بزنند.

خداى متعال از موسى بن عمران عليه السلام حكايت مى كند كه به خاطر روشن بينى الهى، از وضع بنى اسرائيل آگاه بود؛ از اين رو در مدت غيبت كوتاه خود سخت در بيم بود: «و قال موسى لأخيه هارون اخلفني في قومي و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين [ اعراف (7) آيه ى 142. ]؛ موسى به برادرش هارون گفت: تو جانشين من باش و اصلاح كن و از راه مفسدان پيروى مكن.» موسى بر حسب سنت امت ها رهسپار ميقات گرديد. منافقان امتش با اينكه حكم خلافت هارون را از موسى بن عمران شنيده بودند و مى دانستند كه خليفه ى موسى برادرش هارون است و كارشان به او سپرده شده و بايد خلافت و ولايت هارون را از جان و دل بپذيرند و در فرمان او باشند، با اين همه با غايب شدن موسى عليه السلام به تعبير صديقه ى طاهره عليهالسلام: «فنيق المبطلين: رئيس بيهوده گويان» و شخصيت زبون و بى ارج و منزلتى كه تا حال خاموشى گزيده بود، با به صدا درآوردن گوساله، بنى اسرائيل را به پرستش آن دعوت كرد. هارون با مشاهده ى يكه تازى سامرى و گرويدن قومش به وى گفت: «يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعوني و اطيعوا امري [ طه (20) آيه ى 90. ]؛ اى قوم من! اين جريان، فتنه و امتحان حق تعالى است و پروردگار شما خداى رحمان است، پس از من پيروى نماييد و (در عبادت خداى واحد فقط) فرمان مرا اطاعت كنيد.» اما چه سود، سنخيت و خو گرفتن فطرتشان را مسخ كرده بود، ميثاق الهى را ناديده گرفتند و از فرمان هارون، خليفه ى موسى درآمده و به پرستيدن گوساله و لبيك گفتن به دعوت سامرى، از جان و دل شتافتند.

تكرار اين تاريخ

به حكم روايات متواتر از فريقين- كه نمونه اى از آن را از كتابهاى معتبر عامه نقل كرديم- بايد همه ى وقايع امتهاى سابق و بالخصوص بنى اسرائيل در اين امت مو به مو تكرار شود. يكى از وقايع مهم كه قرآن ذكر كرده، همان پرستش گوساله است كه بايد به حكم همان روايات، در اين امت نيز واقع شود.

معيار قبح پرستش گوساله

براى به دست آوردن اينكه آيا پرستش گوساله در اين امت هم واقع شده يا نه، بايد ديد معيار قبح در گوساله پرستى چيست، آن وقت روشن خواهد شد كه مع الاسف در اين امت، تاريخ بنى اسرائيل تكرار و امت اسلامى هارون امت را ترك گفته و به پرستش گوساله روى آوردند!

خداى متعال معيار براى نهى از پرستش گوساله را در قرآن كريم در طى دو آيه ى توبيخ بنى اسرائيل و هشدار به امت اسلامى، با ارجاع به فطرتشان بيان مى كند: «افلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا [ طه (20) آيه ى 89. ]؛ آيا نمى بينيد كه آن عجل گفتارى بر آنان بازنمى گويد، و توان آن را ندارد كه به آنان ضرر و يا سودى برساند؟» در آيه ى ديگر مى فرمايد: «ألم يروا انه لايكلمهم و لايهديهم سبيلا [ اعراف (7) آيه ى 148. ]؛ آيا نديدند گوساله هرچند بانگى درآورد با آنان سخنى نمى گويد و راهى را به آنان هدايت نمى كند؟» خلاصه آنكه معيار خدايى آن است كه مالك ضرر و نفع بندگان خود باشد، و وقتى مسأله اى را سؤال كردند جوابش را بشنوند و در نتيجه هدايت و رهبرى شوند. از گوساله ى ميان تهى كه فقط از آن بانگى بدون شعور و بدون محتوا روى مى دهد كارى ساخته نيست؛ نه قدرت نفع رسانى و نه آسيب زدن را دارد و نمى تواند جوابگوى سؤالها باشد [ آيه ى شريفه ى «الا يرجع اليهم قولا...» عموم بدلى و در سياق نفى است كه هرگونه گفتار را جواب نمى دهد؛ پس هادى سبيل كه فرد اعلاى آن ذات اقدس الهى است، قدرت جوابگويى همه ى سؤالها را داشته باشد. «طه (20) آيه ى 89». ] از تأمل در اين دو آيه ى شريفه به دست مى آيد كه معيار نكوهش از پرستش گوساله از آن جهت كه جسم است نيست، زيرا ممكن است خداوند- عز اسمه- براى مصلحتى مانند تثبيت روح خشوع و تسليم كه روح اسلام است، فرمان بدهد كه در برابر جسمى جامد، مثل سنگ خشوع نمايند و به دور آن بچرخند، چنان كه در اعمال حج و عمره اين فرمان را داده و طواف دور خانه را به حكم «الطواف في البيت صلوة» كه جز سنگ و گل نيست عبادت قرار داده، و يا دست ماليدن به قطعه سنگى را كه موسوم به «حجرالاسود» است عبادت مستحب قرار داده، و يا در برابر مخلوقى مانند آدم عليه السلام سجده را بر فرشتگان واجب نموده؛ پس بخوبى مى فهميم كه معيار قبح پرستش گوساله، جسم بودن آن نيست، بلكه خداى جهان آفرين- جل مجده- مردم را به راه راست و سعادت آفرين- كه همه ى ابعاد زندگى انسانى را تأمين كند- هدايت مى فرمايد، و در اين هدايت از هدايت ديگرى بى نياز مى باشد، و اگر خود به رهبر ديگرى نياز داشته باشد، صلاحيت رهبرى را ندارد؛ چنانچه در آيه ى شريفه مى فرمايد:

«قل هل من شركاءكم من يهدي الى الحق، قل الله يهدي للحق، أفمن يهدي الى الحق أحق ان يتبع أمن لايهدي الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون [ يونس (10) آيه ى 35. ]؛ آيا در شريكان كه براى من قرار داده و راهبرشان مى دانيد، هست كسى كه به سوى حق راهبرى نمايد؟ بگو: خدا به حق رهبرى مى كند؛ پس كسى كه به حق رهبرى مى كند، سزاوارتر است براى پيروى نمودن، يا كسى كه خود در هدايت نيازمند ديگرى است؟ پس چه شده بر شما كه اين گونه حكم مى كنيد!؟» پس هادى و رهبرى كه از طرف خدا رهبرى مى كند (خواه پيامبر و يا جانشين او) بايد جوابگوى همه سؤالها و در راهنمايى بى نياز از ديگران باشد. رهبران شيعه، ائمه معصومين عليهم السلام از مولاى متقيان و اولاد طاهرينش اين ادعا را نموده، و به شهادت تاريخ از عهده ى اين ادعاى بزرگ برآمده اند. مولاى متقيان عليه السلام مكرر مى فرمود: «سلوني قبل ان تفقدوني؛ از من سؤال كنيد، پيش از آنكه مرا نيابيد.» نفرمود از چه سؤال نماييد، متعلق را حذف فرمود تا شامل هرگونه سؤال گردد.

صدوق- رضوان الله عليه- به سند معتبر نقل مى كند كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «ما ينقلب جناح طائر في الهواء الا و عندنا فيه علم [ عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 33. ]؛ هيچ پرنده اى در هوا برنمى زند، مگر ما را در او علم است.» مولا مكرر مى فرمود: «لو سنيت لي الوسادة لحكمت بين اهل التوراة بتوراتهم و بين اهل الانجيل بانجيلهم؛ اگر مسند حكومت بر من فراهم شود در ميان اهل تورات به تورات و در ميان اهل انجيل به انجيل حكم مى كنم.» [ ابن ابى الحديد در ج 2، ص 276 در شرح اين قسمت از خطبه: «نحن الشعار و الخزنة و الابواب لاتؤتى البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقا» مى فرمايد: مراد از خزنة؛ يعنى، خزينه هاى علم و درهاى آن؛ رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها؛ من شهر علمم و على در آن است.» «و من اراد الحكمة فليأت الباب و قال (ص) فيه- عليه السلام-: خازن علمي و تارة اخرى: «عيبة علمي» هر كس جوياى حكمت باشد، به آن دربشتابد؛ و درباره ى على فرمود: خزانه دار علم من هست؛ و مرتبه ى ديگر فرمود: معدن علم من هست.» در مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 261 و 262 مى گويد: قالى النبي- صلى الله عليه و آله و سلم- انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب، رواه احمد من ثمانية طرق (مراد احمد بن حنبل است) و ابراهيم الثقفى من سبعة طرق، و ابن بطه من ستة طرق، و القاضي الجعافي من خمسة طرق، و ابن شاهين من اربعة طرق، و الخطيب البغدادى من ثلاثة طرق، و يحيى بن معين من طريقين، و قد رواه: السمعانى، و القاضي المارودى، و ابومنصور الشكرى، و ابوالصلت الهروى، و عبدالرزاق و شريك عن ابن عباس و مجاهد و جابر و ابن شهرآشوب به اين حديث براى مسائل ديگر استدلال مى كند، مى گويد به مفاد اين حديث، واجب است كه به اميرالمؤمنين رجوع كنيم، زيرا از خود به شهر كنايه آورده و اينكه وصول به اين علم فقط از جهت على (ع) است، زيرا على را به منزله ى در قرار داده كه داخل نمى شوند مگر از در؛ و اين حديث بر عصمت على (ع) دلالت دارد، زيرا كسى كه معصوم نباشد، وقوع قبيح از او رواست در چنين صورتى اقتدا و پيروى كردن از چنين شخصى قبيح است، و برگشت چنين امرى به اين است كه پيامبر امر به قبيح مى فرمايد، و اين هم بر آن بزرگوار جايز نيست؛ و نيز اين حديث دلالت دارد كه على (ع) اعلم از ديگران است، چه اينكه اگر چنين نبود، ما مى بينيم آنان در ميانشان اختلاف است و بعضى بر بعضى ديگر رجوع مى كنند، ولى على (ع) از آنان بى نياز است. پس بدين رو پيامبر (ص) بر ما ولايت و امامت على (ع) را روشن مى كند، و اينكه اخذ علم و حكمت (چه در حال حيات و چه پس از وفات) بجز از على صحيح نيست، همان طورى كه خدا مى فرمايد: به خانه ها از در وارد شويد؛ و در حساب «على بن ابى طالب» و باب «مدينة العلم» هر دو 218 هست. در كتاب بصائر الدرجات، ص 62 به سند خود از حسين بن علوان، از امام صادق (ع)نقل مى كند كه فرمود: خداى متعال پيامبران اولى العزم را برترى داد و برترى آنان به علم است، و به ما علم آنان را ميراث قرار داد و ما را در علم بر آنان برترى بخشيد، و بر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- چيزى را تعليم فرمود كه به آنان تعليم نفرموده بود، و به ما هم علم آنان و علم رسول (ص) را ارزانى داشت.

باز در همان كتاب، ص 62 از عبدالله وليد السمان نقل مى كند كه گفت امام صادق- عليه السلام- به من فرمود: اى عبدالله! شيعه درباره على و موسى و عيسى- عليهم السلام- چه مى گويد؟ گفتم: از كدام احوال سؤال مى فرماييد؟ گفت: درباره ى علم! اما در فضل آنان مساوى هستند. گفتم: جانم به فدايت! چه چيز درباره ى آنان بگويم؟ و بعد فرمود: على به خدا قسم! اعلم است؛ سپس فرمود: اى عبدالله! مگر نمى گويند آنچه براى رسول خدا علم است، براى على هم هست؟ گفتم: چرا مى گويند. فرمود: پس به آنان دليل بياور كه خداى متعال به موسى (ع) فرمود: «و كتبنا في الالواح من كل شي ء» (اعراف (7) آيه ى 45). پس خدا به ما روشن كرد به جهت وجود «من تبعيض در من كل شي ء» بر موسى تمام علم را بيان نفرموده، ولى درباره ى محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- مى فرمايد: «و جئنا بك على هؤلاء شهيدا» (نساء (4) آيه ى 41) و «ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء» (نحل (16) آيه ى 89). ]

معناى وسيع عبادت

عبادت در اسلام فقط آوردن اعمال خاص نيست، بلكه مفهوم وسيعى دارد. در روايت نبوى است: «من اصغى الى ناطق فقد عبده؛ هر كس به ناطقى گوش دهد، براستى او را پرستش نموده است.» صدوق در طى حديث طولانى مى فرمايد:

«ان ادنى ما يخرج به الرجل من الايمان ان يقول للحصاة: هذه نواة ثم يدين بذلك و يبرء ممن خالفه [ عيون اخبار الرضا، ص 303. ]؛ كمترين چيزى كه با آن شخص از ايمان (اسلام) خارج مى شود، آن است كه سنگ ريزه را هسته (ميوه) بنامد و بگويد: آن هسته هست؛ سپس آن را به عنوان دين بپذيرد و از مخالفانش بيزارى جويد.» پس دين چنين مفهوم وسيعى دارد.

پس به حكم اينكه گفتيم: معيار توبيخ گوساله نه از آن جهت است كه جسم است، بلكه اگر كسى مالك ضرر و نفع نباشد و نتواند جوابگوى همه ى سؤالها باشد و خود در هدايت به موضوعها و احكام احتياج به ديگرى داشته باشد، هر چند از افراد گوساله نيست، اما حكم آن را به جهت داشتن معيار قرآنى دارد، و نيز به حكم اينكه گفتيم: عبادت معناى وسيعى دارد، گوش دادن به نطق و گفتن يك اسمى به جاى اسم ديگرى به عنوان دين، شرك و خروج از اسلام است؛ از اين رو دانستن شخصى به عنوان خليفه ى رسول رب العالمين كه مى فرمايد: «ماينقلب جناح طائر...» كه خود رهبران اقرار به جهل و عجز از جواب دادن سؤالها نمايند، در حكم گوساله خواهد بود، و آن را رهبر دانستن عبادت و شرك و خروج از ايمان است، و از اين جا فرمايش بعدى صديقه ى طاهره عليهاالسلام كه مى فرمايد: «ااشركتم بعد الايمان...» روشن مى گردد كه اغلب مسلمانان، نادانان و ستمكاران را به عنوان خليفه ى رسول رب العالمين بر خود گرفتند و در چه شركى افتادند و چگونه گوساله پرست شدند.

حيدر على، پسر ميرزا محمد حسن شيروانى، پس از نقل روايت «لتتبعن سنن بنى اسرائيل» مى گويد: «اقول تأمل عبادة هذه الامة العجل و عصيان هارونها [ حيدر على بن محمد شيروانى، ماروية العامة من مناقب اهل البيت- عليهم السلام- ص 396. ]؛ پس از اينكه داستان تكرار روش بنى اسرائيل در اين امت شنيدى، تأمل كن اين امت چگونه گوساله پرست شده و هارونشان را نافرمانى كردند.پله=5

هشدار قرآن كريم

از جمله ى «ظهر فيكم حسيكة النفاق...» بخوبى به دست مى آيد آنچه كه از خار نفاق در باطن بوده، پس از رحلت پيامبر آشكار مى گردد، و در باطن براى واژگون سازى عده اى فعاليت داشته اند و توطئه هاى سرى در جريان بوده، و همان حالت نفاق كه در باطن بوده، اينك آشكار گشت، پس بايد در دو جهت بحث نمود: ابتدا در فعاليت سرى كه در قرآن كريم به عنوان هشدار و در تاريخ از طريق عامه به شبكه سرى تعبير شده است، و بعد در فعاليت شتابزده و آشكار.

قرآن كريم مى فرمايد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشونى؛ امروز كافران از آسيب رساندن بر دين شما مأيوس شده اند، پس ترسى از آنان نداشته باشيد و از من بترسيد.» يعنى از مقام عدل من بترسيد.

در دعاى بعد از زيارت ثامن الائمه- صلوات الله عليه- آمده: «جللت ان يخاف منك الا العدل؛ بزرگتر از آنى كه به جز مقام عدل تو مورد بيم و خوف باشى.» [ در سوره ى بقره (2) آيه ى 209 خطاب به مسلمانها مى فرمايد: «فان زللتم من بعد جاءتكم البينات فاعلموا ان الله عزيز حكيم؛ اگر پس از آمدن دليلها و حجتهاى روشن لغزيديد، پس بدانيد خدا غالب و حكيم است؛ يعنى، اگر طبق دستورهاى پيامبرتان رفتار نموديد، آن وقت نتايج سودمند آن را خواهيد ديد، وگرنه به خدا نمى توانيد غالب و چيره شويد، او غالب است و برخلاف حكمت رفتار نمى كند. ] مقتضاى قاعده به نظر سطحى آن است كه بفرمايد: «فلا نخشوهم و ارجوني»، از كفار نترسيد و به من اميدوار باشيد و توكل داشته باشيد؛ زيرا مى بينيم كه فتح و پيروزى در جنگ بدر را كه جز يك فتح بيش نيست، خداى متعال آن را براى برطرف ساختن دلسردى و سستى مسلمانان در جنگ احد گوش زد مى فرمايد:
«اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا و الله وليهما و على الله فليتوكل المؤمنون، و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلكم تشكرون [ آل عمران (3) آيه ى 122 و 123. ]؛ هنگامى كه دو طايفه از مؤمنان مى خواستند سستى به خود راه دهند، خداوند ولى و متصرف در كار آنهاست و بر خدا مؤمنان توكل كنند. بى شك خدا شما را در بدر وقتى كه به ذلت افتاده بوديد يارى نمود، پس از خدا بترسيد و به خدا اميدوار باشيد، كه در اين صورت شكرگزار نعمت پيروزى گذشته خواهيد بود.» در اين آيه ى شريفه جلو سستى و تن دادن به زبونى مؤمنان را پس از فتح و پيروزيى كه نصيب آنان شده، مى گيرد و به آنها دلدارى داده و به داشتن دل قوى اميدوارى مى دهد. خدايى كه براى يك پيروزى گذشته اين چنين دلدارى مى دهد و روح اميدوارى را بارور مى سازد، حال چرا پس از اين همه پيروزى كه مسلمين از شر مشركان و كافران رهايى يافته اند، خداوند مثلا نمى فرمايد كه: لاتخشوهم و ارجوني و توكلوا علي!؟ زيرا ديگر ترسى و بيمى از خارج نيست، بلكه ترس از خود مسلمانهاست كه نكند يك دفعه خار حسدها و كينه ها بيرون بزند و كار را به اختلاف داخلى بكشاند، كه مبادا زحمات رسول اكرم صلى الله عليه و آله با آن همه جان فشانى و كوششهاى طاقت فرسا، فداى هوس جاه و مقام جاه پرستان حسود و عنود گردد، و توطئه ها ادامه يابد، و بالاخره نكند كه خلافت الهى مبدل به سلطنت گردد.

/ 32