آيا مرا تهديد مى كنى كه ستمگر معاندى هستم؟ آرى من همان هستم، اگر پروردگارت را در قيامت ديدى بگو: مرا وليد پاره كرد! [ تتمة المنتهى، ص 91؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 364. ] .
سرآغاز استخفاف اسلام
اساس استخفاف اسلام و ايمان در زمان خلفاى ثلاثه؛ يعنى، بنيانگذاران سلطنت بنى اميه آغاز شد، گرچه در اين باره در كتابهاى كلامى شيعه مفصل بحث شده، ولى ما به جهت اختصار به تاريخ تمدن اسلامى جرجى زيدان بسنده مى كنيم: «طلب الامويون الخلافة لانفسهم و هم يعلمون ان اهل البيت احق بها منهم [تا ريخ التمدن الاسلامى، ج 4، ص 362. ] ؛ آنگاه كه بنى اميه خلافت را براى خود دست و پا مى كردند، خود خوب مى دانستند كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله سزاوارتر از خودشان به آن منصب مى باشند و دليل اهل بيت بر اساس صحيح استوار مى باشد. فقيهان و متقين در فرصتهاى مناسب به فضيلت اهل بيت توجه داده و خلفاى اموى را به جهت انجام منكرات و مخالفتهاى شرعى نصيحت مى كردند، و از ظلمها و تجاوزها كه در راه رسيدن به خلافت به حريم فضيلت و انسانيت انجام مى دادند پرهيز مى دادند و در دعوت به تقواى الهى قصور نورزيدند... . تا نوبت خلافت به عبدالملك بن مروان رسيد. وى بناى كارش را بر فشار و سختگيرى نهاد و در سال 75 ه. ق پس از كشتن عبدالله بن زبير به مكه رفت و از آن جا به مدينه- كه مركز دوستان و ياران اهل بيت بود- رفت و در آن جا خطابه اى ايراد كرد و در آن خطابه چنين گفت: اما بعد. من خليفه ى مستضعف، يعنى، عثمان و خليفه ى مدارا كننده، يعنى، معاويه و خليفه ى بى عقل و سفيه، يعنى، يزيد بن معاويه نيستم. هشيار باشيد! من اين امت را جز با شمشير معالجه نخواهم كرد تا همگى مطيع و رام گرديد... . سوگند به خدا! پس از اين اگر كسى مرا به تقواى الهى تذكر دهد، گردن او را خواهم زد.سپس جرجى زيدان مى گويد: هم او نخستين كسى است كه بناى نهى از منكر را در اسلام شكست و بناى نهى از معروف را گذاشت.».يكى از مواردى كه موجب خفت اسلام شد، همان است كه در اين زيارت شريفه به آن اشاره مى فرمايد: «و هدمت الكعبه» بيعتى كه كعبه را ويران ساخت. باز در تاريخ تمدن اسلامى آمده: «وقتى به وى (عبدالملك) بشارت خلافت داده شد، قرآن مى خواند، قرآن را بست و گفت: اين آخرين ديدار من با تو است! او بسيار تظاهر به ديندارى مى كرد و وقتى كه به خلافت رسيد، دنيادارى بر او غلبه كرد و دين را فراموش كرد.از چنين آدمى تعجب نيست كه به فرماندارش، حجاج بن يوسف، دستور دهد كه كعبه را با منجنيق ويران سازد، و عبدالله بن زبير كه پناهنده به حرم الهى بود كشته و سرش را از تن در مسجدالحرام جدا نمايد. همان كعبه اى كه جنگ در آن حريم جايز نبوده، ولى او حلال شمرده و لشگريانش تا سه روز در وسط مسجدالحرام مسلمانان را مى كشتند، و سرانجام خانه ى كعبه را با خاك يكسان نموده و در ميان سنگهاى كعبه آتش برافروختند، و تا آن تاريخ چنين فاجعه و هتك حرمتى در اسلام اتفاق نيفتاده بود.» [ همان ج 4، ص 79. ] «و اغارت على دار الهجرة يوم الحرة» در روز «حره» به دارالهجرة هجوم برده شد و خلاصه ى آن فاجعه ى تاريخ اين است كه مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:«وقتى كه ستمگرى يزيد و كارگزاران وى فراگير شد، و كفر وى در نتيجه ى كشتن فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله و شرابخوارى، و فرعونيت وى ظاهر شد، بلكه فرعون در رفتار با رعيت خود از يزيد عادلتر بود، مردم استاندار وى (عثمان بن محمد بن ابى سفيان) و مروان بن حكم و ساير بنى اميه را از مدينه خارج كردند....يزيد در حركت تلافى جويانه، سپاهى از شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مرى به طرف مدينه فرستاد... . وقتى سپاه به «حره» [ الحرة: به فتح و تشديد: زمينى كه داراى سنگهاى سياه باشد و از همان است حرة مدينه. ] رسيد، مردم آن جا- كه در ميان آنان عبدالله بن مطيع عدوى و عبدالله بن حنظله غسيل انصارى بود- با آن سپاه به جنگ پرداختند و جنگ بزرگى درگرفت و عده ى زيادى از مردم در اين جنگ كشته شدند، از بنى هاشم و قريش و انصار، و از آل ابى طالب، عبدالله بن جعفر بن ابى طالب، و جعفر بن محمد بن علي بن ابى طالب كشته شدند، و از ساير قريش نود و خورده اى و نيز از انصار به همان تعداد كشته شدند، و از ساير مردم چهار هزار نفر كه شناسايى شده بود كشته شدند، و از مردم بيعت گرفتند كه عبدقن [ قن: خالص و غيرقابل فروش. ] يزيد بن معاويه هستند! و اسبان خود را در مسجد رسول صلى الله عليه و آله بستند و اسبان، مسجد را كثيف كردند، و هزار دختر از زنا حامله شدند» [ مروج الذهب، ج 3، ص 78 و 79. ] و به همين اشاره مى كند: و ابرزت بنات المهاجرين و الانصار... .با بيان اين مطالب، روشن شد كه مسؤوليت اين همه گناه و گناههاى بعدى تا روز قيامت بر دوش كسانى است كه بنيانگذار اين بيعت شوم بوده اند، و آن اولى و دومى است: «و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم و ليسئلن يوم القيامة عما كانوا يفترون [ عنكبوت (29) آيه ى 13. ]؛ و البته در روز قيامت علاوه بر بارهاى سنگين گناه خود، سنگينى گناه ديگران هم بر دوش داشته، و در آن روز از آنچه سست برخورد كرده اند سؤال خواهد شد.» و اين همان نكته اى است كه خود صديقه ى طاهره عليهاالسلام در وقتى كه زنان انصار و مهاجر به عيادت آن حضرت آمده بودند فرمود: «اما لعمرو الله، لقد لقحت فتنة ريثما تنتج ثم احتلبوها طلاع القعب دما عبيطا؛ آگاه باشيد! به خدا سوگند! تخم فتنه اى بارور شده است، به زودى ثمر مى دهد، آنگاه نتايجش را با كاسه هاى پر از خون تازه بدوشيد.
امامت يك امر ملكوتى است
متن: فهيهات منكم و كيف بكم و انى تؤفكون و كتاب الله بين اظهركم، اموره ظاهرة و احكامه زاهرة و اعلامه باهرة، و زواجره لائحة، و اوامره واضحة و قد خلفتموه وراء ظهوركم، ارغبة عنه تريدون، ام بغيره تحكمون، بئس للظالمين بدلا، و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين.شرح: در اين فراز هم صديقه ى طاهره توبيخ و سرزنش شديد درباره ى غصب خلافت و امامت كبراى الهى مى نمايد، كه امامت همان ادامه ى نبوت ختميه است، چگونه خلافت در دسترس شما قرار مى گيرد «فهيهات منكم و كيف بكم؟» اين منصب خلافت الهى در جايگاهى بسيار رفيع و منظر اعلى و افق مبين قرار دارد، و بسيار با شما فاصله دارد، و چگونه به دروغ اين مقام را بر خود مى بنديد؟ در حالى كه كتاب خدا ميان شماست، يعنى در آيات الهى به طور روشن آمده كه منصب خلافت، منصب الهى است، و شما را به آن دسترسى نيست.آياتى كه به اين موضوع به طور صريح دلالت دارد فراوان است [ ر. ك: سيد على بهبهانى، مصباح الهداية فى اثبات الولايه. ]، و ما فقط در اين بخش به شرح يك آيه از سوره ى بقره با استفاده از كلمات سيدنا الاستاد العلامة الحكيم- رفع الله درجته- در تفسير الميزان بسنده مى كنيم:«و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين [ بقره (2) آيه ى 124. ]؛ و وقتى كه پروردگار ابراهيم، او را با كلماتى مورد آزمايش قرار داد- (مانند امتحان به آتش افتادن، مهاجرت به مكه، گذاشتن خاندان خود در صحراى بى آب و علف، گرفتارى با عمو و قوم مشركش، تهديد به سنگسار شدن و ذبح فرزندش) به ابراهيم فرمود: من تو را براى مردم امام و رهبر قرار مى دهم. ابراهيم گفت: از ذريه ى من هم امام قرار بده. خدا فرمود: عهد من هرگز به ستمكاران نمى رسد.» مراد از امامت چيست؟ گفته اند: مراد از امامت در اينجا همان نبوت است، زيرا امام؛ يعنى، پيشوا و راهبر، و چون پيامبر چنين است، پس مراد همان نبوت است، و ابراهيم عليه السلام از خدا نبوت را درخواست مى كرد. و لى اين تفسير، درست به نظر نمى رسد، زيرا منصب امامتى كه حضرت ابراهيم آن را از خدا مسألت مى نمايد، درست هنگامى است كه آن را دارا نبوده، زيرا كلمه ى اماما مفعول ثانى جاعلك مى باشد، و از قواعد مسلمه ى نحو است كه اسم فاعل اگر به معناى ماضى باشد عمل نمى كند. شرط عملش آن است كه به معناى حال يا استقبال باشد، در اين صورت دو مفعول مى گيرد؛ بنابراين «جاعلك للناس اماما» وعده به چيزى است كه ابراهيم عليه السلام هنوز به آن نرسيده، و انتظار داشت كه در آينده به او داده شود. علاوه بر اينكه مضمون اين آيه به ابراهيم عليه السلام از طريق وحى بوده، و وحى هم بجز از نبى امكان ندارد. پس اگر مراد از امامت، نبوت باشد، ابراهيم عليه السلام چيزى را طلب مى كرده كه در او حاصل بوده. پس نتيجه اين مى شود كه ابراهيم عليه السلام در حال واگذارى امامت از خداى متعال پيامبر بوده و مقام بالاترى پس از امتحانها به وى موهبت مى شود و آن منصبى است كه بالاتر از منصبى است كه فعلا داراى آن منصب است؛ پس معناى امامت در آيه، نبوت نيست، بلكه مقامى بالاتر و والاتر از آن است.امامت چيست؟ امامت با استفاده از قرآن كريم، عبارت از راهبرى و هدايت به وسيله ى يك امر ملكوتى است كه پيوسته همراه امام است. و امامت در اصطلاح قرآن صرف نشان دادن راه سعادت از بدبختى نيست، كه وظيفه ى هر نبى و هر مؤمن است، بلكه نشان دادن راه است با آن امر ملكوتى. چنانچه از اين دو آيه استفاده مى شود: «و جعلناهم أئمة يهدون بامرنا [ انبياء (21) آيه ى 73. ]؛ ما آنان را رهبرانى قرار داديم كه با امر ما هدايت مى كنند» و «و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون [ سجده (32) آيه ى 24. ]؛ و از آنان رهبرانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند، چون آنان داراى صبر و استقامت و به آيات ما يقين داشتند.» امر الهى چيست؟ امر الهى همان است كه در اين دو آيه به آن اشارت رفته است.«انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون، فسبحان الذي بيده ملكوت كل شي و اليه ترجعون [ يس (36) آيه ى 82 و 83. ]؛ امر خدا عبارت از آن است كه وقتى خدا چيزى را اراده فرمود به او مى گويد: باش! مى شود؛ پس منزه است آن خدايى كه ملكوت (پادشاهى و حكومت) هر چيزى در دست اوست، و همه به بيش او برمى گردند.» همچنين آيه ى «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر [ قمر (54) آيه ى 50. ]؛ و نيست امر ما مگر يكى، همچون يك چشم برهم زدن.» مستفاد از اين دو آيه ى شريفه عبارت از آن است كه امر الهى را «ملكوت كل شي ء» ناميده؛ يعنى، سبطنت و حاكميت بر هر چيز؛ و به عبارت ديگر همه ى موجودات و اشيا داراى دو وجهه مى باشد: يكى وجهه ى خلقتى كه به سبب آن از موجودات اين عالم مادى شمرده مى شود، و ديگرى وجهه ى ربوبى كه به وسيله ى آن به عالمى وابسته است كه منزه از تغيير و تدريج است و متصل به عالم ملكوت است، و از اين نظر برتر از اوصاف و احوال عالم مادى است. پس معناى «يهدون بأمرنا» كه صفت خاصه و فصل مميز امام ذكر شده، عبارت از همان امر ملكوتى است، و امامت عبارت از تصرف ولايتى در اعمال انسانها، و هدايتش به معناى ايصال به مطلوب و نه صرف نشان دادن راه است كه گفتيم: وظيفه ى هر نبى و مؤمن است كه با ارشاد و موعظه دلالت نمايد؛ و آنچه كه در كار هدايت و ايصال به مطلوب لازم باشد در تصرف امام است، يعنى ملكوت دلها و اعمال آنها در نزد امام و جنبه ى ربوبى و ملكوتى و غيبى همه ى انسانها در پيشگاه مقدس امام حاضر است. پس امامت مقامى است كه اعمال بندگان (چه خير و يا شر) با ملكوت آن در نزد او حاضر باشد، و او به هر دو راه سعادت و شقاوت مهيمن و غالب است. به همين مناسبت در آيه ى شريفه آمده: «يوم ندعوا كل اناس بامامهم [ اسراء (17) آيه ى 71. ]؛ روزى كه تمام مردم را با امام خودشان فرامى خوانيم.» امام كه گفته شد جنبه ى امرى و ملكوتى اشيا به اذن الله در نزد او حاضر است، بايد بذاته سعيد باشد، چه اينكه كسى كه جائز الخطاء