متن: ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها ثم اخذتم تورون وقدتها، و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى، و اطفاء انوار الدين الجلي و اخماد سنن النبي الصفي تسرون حسوا في ارتغاء، و تمشون لاهله و ولده في الخمر و الضراء و نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان في الحشاء.شرح: اين فراز به وقايعى كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اتفاق افتاد اشاره مى فرمايد. اين دو جمله ى: «ثم لم تلبثوا الا ريث» و «ثم اخذتم تورون وقدتها» عطف به جمله ى: «وسمتم غير ابلكم» مى باشد، و سر عطف به «ثم» فاصله ى زمانى است كه بين تصدى خلافت و توطئه براندازى اهل بيت عصمت واقع شده. در اين فراز، خلافت به چهارپايى كه رمنده و نفرت كننده است تشبيه شده، و استقرار خلافت به آرام گرفتن آن چهارپا. از مطالعه ى ماجراى حادثه ها پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كاملا به دست مى آيد كه عمده ى مانع در نظر كارگردانان خلافت؛ يعنى، مثلث ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح، بنى هاشم بود؛ زيرا حزب حاكم سه دسته معارض داشت: انصار، بنى اميه، بنى هاشم؛ ولى با اولى و دومى به آسانى مى توانستند كنار آمده و غلبه نمايند، عمده رقيب خطرناك در نظر آنان همانا بنى هاشم بود؛ زيرا بنى هاشم در جامعه اسلامى از قداست خاصى برخوردار بودند، مردم آنان را خويشاوندان نبى اكرم صلى الله عليه و آله دانسته و با ديده ى احترام به آنان مى نگريستند، و نيز خصوصيت ديگر آنان اين بود كه با همان دليلى كه ابوبكر به كرسى خلافت نشست، همان دليل در بنى هاشم به طور بيشترى بود [ ابن هشام مى گويد: مولاى متقيان- عليه صلوات الله الملك المنان- سؤال فرمود: در سقيفه چه صحبت شد؟ در جواب گفتند: انصار مى خواستند از خودشان خليفه تعيين كنند. فرمود: چرا به حديت پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- استناد نكرديد كه فرمود: «به نيكوكارانشان محبت كنيد و از گنهكارانشان درگذريد». پرسيدند: اين حديث به چه وجه دلالت دارد؟ فرمود: اگر خلافت دست آنان باشد، پيامبر به چه كسى وصيت مى كند كه آنان را رعايت كنيد!؟ آنان بايد مردم را رعايت كنند. اين مطلب دليل است كه آنان موصى اليهم هستند نه وصى، پس از انصار نمى شود خليفه تعيين نمود.فرمود: ديگران چه گفتند؟ در جواب گفتند كه: آنان هم استدلال كردند كه خليفه ى پيامبر بايد از مهاجران و از قريش و از خويشاوندان پيامبر و از شاخه هاى درخت نبوت باشد. مولا- صلوات الله عليه- در جواب تبسمى كرده و فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة؛ آنان به درخت استناد جسته، ولى ميوه ى آن را ضايع مى كنند». و معلوم است كه مراد از ميوه ى شجره ى نبوت كيست. آيا مى شود شجره ى نبوت، ميوه اى بهتر از مولاى متقيان و اوصياى طاهرينش- عليهم السلام- باشد؟ سپس اين شعر را خواند:فان كنت بالشورى ملكت امورهم- فكيف بهذا: و المشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم- فغيرك اولى بالنبي و اقرب اگر با شورا زمام خلافت را به دست گرفته اى، اين چه شورايى است كه رأى دهندگان آن غايب هستند!؟ و اگر به سبب قرابت، خصم را منكوب و محكوم كرده اى، در حالي كه غير از تو به پيامبر سزاوارتر و قوم و خويشى نزديكتر است!؟ «سيره ابن هشام، ج 4، ص».ابن قتيبه دينورى در «الامامة و السياسة» ص: 15 آورده: «عباس عموى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به همين سبك با ابوبكر استدلال كرد: اگر به خاطر پيامبر خلافت را گرفته اى كه حق ما را گفته اى، و اگر به پشتيبانى مؤمنان بوده، ما در صف مؤمنان از ديگران سبقت داريم و اگر امر خلافت با مؤمنان و انتخاب آنانست، پس چگونه اين انتخاب انجام گرفت كه ما از آن بيزاريم و كراهت داريم». ]، و اين مسأله در آتيه براى آنان مسأله ساز بود. ناچار به فكرشان رسيد هم اكنون كه زمام قدرت در دستشان است راههاى شورش بنى هاشم را در آينده ببندند.در مقام چاره جويى اين خطر بزرگ، در مرحله ى نخست و كوتاه مدت، قيام عليه دولت در دست تشكيل را فتنه ناميدند، و بالطبع هر كه با دولت فعلى در مقام معارضه باشد، فتنه جو خواهد بود، و به اين تدبير سريع آنان در بخش گذشته به «زعمتم خوف الفتنه» اشاره فرمود؛ و اما تدبير آنان در دراز مدت عبارت بود: از الغاى هرگونه امتيازها در بنى هاشم، پايين آوردن مقام و منزلت آنان و حذف آنان از مناصب حكومتى. در اجراى برنامه ى اول لازم ديدند كه با اهل بيت عليهم السلام با خشونت هرچه تمامتر بويژه با رئيس آنان، مولاى متقيان عليه السلام رفتار نمايند، كه در آغاز بيعت خليفه اول، آن ماجراها را پيش آوردند [ شهرستانى در بيان فرقه نظاميه؛ يعنى، اصحاب ابراهيم بن سيار نظام- كه از بزرگان متكلمان اسلامى است و تاكنون آراء فلسفى وى مورد بحث و نظر است- از وى نقل مى كند كه: او گفته: «ان عمر ضرب بطن فاطمه- صلوات الله عليها- يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها، و كان يصيح احرقوا الدار بمن فيها و ما كان في الدار غير على و فاطمة و الحسن و الحسين؛ عمر در روز بيعت به شكم فاطمه- عليهاسلام- زد و در اثر آن محسن سقط شد، و عمر فرياد مى زد: خانه را با صاحبان و ساكنان آن آتش بزنيد، و در آن غير از على و فاطمه و حسن و حسين نبود.» (ملل و نحل، ج 1، ص 77). و همين مطلب را ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة (ص 12 و 13) و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة (ج 1، ص 34) و تاريخ طبرى (ج 3، ص 223) و تاريخ ابى الفداء ( ج 1، ص 156) و تاريخ يعقوبى (ج 2، ص 105) و مروج الذهب (ج 1، ص 404) نقل كرده اند، و مسلما اين تدبير از خليفه و مشاوران بود كه به دست فظ غليظ پسر خطاب اجرا مى گرديد.محمد حافظ ابراهيم، نويسنده و شاعر معروف مصر و شاگرد شيخ محمد عبده، هم چنين سروده: و قولة لعلي قالها عمر- اكرم بسامعها اعظم بملقيها حرقت دارك لا ابقي عليك بها- ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها ما كان غير ابى حفص (كنيه عمر) لقائلها- امام فارس عدنان و حاميها عمر سخنى به على گفت چه شنونده ى ارجمندى و چه گوينده ى بزرگى، گفت: خانه ات را اگر از بيعت سربزنى آتش مى زنم، و هرگز از آنچه لازم است كوتاهى نمى كنم. در حالتى كه دختر مصطفى در آن خانه بود! و گوينده ى اين سخن، به رهبر شهسوار، از قبيله ى عدنان و حمايت كننده ى آنان جز عمر كس ديگر نبود. ] خود خليفه كه بر كرسى خلافت استقرار يافت، بعد از پايان سخنرانى صديقه ى طاهره- صلوات الله عليها- به نقل ابن ابى الحديد خليفه، بسيار ناراحت شد و به منبر رفت و خطبه اى به اين مضمون خواند: «ايها الناس ما هذه السرعة الى كل قالة...؛ اى مردم! چه با سرعت به هر صدايى و قيل و قالى متوجه مى شويد» كجا اين فكرهاى باطل در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بود؟ هر كه شنيده بازگويد و هر كه شاهد است سخن بگويد. اين حرف به مثابه- نعوذ بالله- روباهى است كه گفتند: شاهد تو كيست؟ در جواب دم خود را بلند كرد! اينان تقويت كننده ى هر فتنه هستند، اوست كه مى گويد: پس از خاموشى فتنه دوباره بپا خيزيد و از ضعيفان يارى جسته و زنان را به كمك خود مى خواند؛ مانند ام طحال (زن آلوده و فاسد) را مى مانند كه از خويشاوندان خود آن كس كه فاسد بود دوست مى داشت!» آنگاه ابن الحديد مى گويد:از نقيب ابويحيى جعفر بن يحيى پرسيدم كه: اين تعرضها به كى است؟ گفت: تعرض نيست، تصريح است. گفت: اگر تصريحى بود از تو سؤال نمى كردم. او خنديد و گفت: تعريض به على بن ابى طالب- صلوات الله عليه- است. گفتم: همه ى اين توهينها به على است؟ گفت: آرى، كجا هستى موضوع حكومت و سلطنت است. گفتم: مگر انصار چه مى گفتند؟ گفت: برخى از آنان نام على را بردند، ترسيد كه اوضاع منقلب گردد، اين خطبه همه را خاموش كرد [ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 214. ] در اجراى برنامه ى دوم و دراز مدت، خليفه احدى از بنى هاشم را در سياست و اداره ى امور كشورى شركت نداد، به خلاف بنى اميه كه آنان را به منصبهاى حساس برگمارد، و اين تصميم حساس را در مورد بنى هاشم مى توان از گزارش گفتگويى كه بين ابن عباس و عمر اتفاق افتاده به دست آورد.«ابن عباس از وى درخواست فرماندارى شهر حمص را نمود. عمر گفت: اگر شما را به يك مركز مهم اسلامى منصوب نمايم بيم آن دارم پس از من تدبير خلافت به آن گونه كه ترتيب داده ايم، عملى نگردد» [ تلخيص از: مروج الذهب، ج، ص 330. ] از اين گزارش بخوبى به دست مى آيد، برنامه طورى طرح ريزى شده بود كه در آينده هم بنى هاشم از صحنه سياست حذف شوند، و مى بينيم كه اين تصميم خانمان برانداز عليه خاندان نبوت چگونه عملى شد، و چگونه خليفه از بازگشتن بنى هاشم به صحنه ى سياست در هراس بودند كه راه بازگشت آنان را در زمانهاى بعد با تمهيد مقدماتى با گماردن بنى اميه در مناصب حكومتى بستند. در راستاى همين سياست است كه مى بينيم بنى اميه در دوران هر دو خليفه داراى مناصب عالى بودند، مانند: يزيد بن ابى سفيان، و معاوية بن ابى سفيان، و نيز از كيفيت تدبيرى كه عمر در طرح شورا ريخته بود معلوم بود، كه هدف برگزيده شدن عثمان، بزرگ خاندان بنى اميه ، دشمن شماره يك خاندان بنى هاشم مى باشد.خلاصه، غرض هر دو خليفه آن بود كه بنى اميه به خلافت برسند، و پر واضح است اين پذيراييها از بنى اميه، دشمن شماره يك خاندان هاشم، عبارت از انتقال دادن خصومت از صورت فردى به خصومت پايدار و تحكيم آن در نسل آينده است. پس بدين سان آن دو خليفه نخستين سنگ بنياد خلافت بنى اميه را نهادند، و با پايين آوردن مرتبه ى خاندان بنى هاشم و تقويت دشمنان سرسخت آنان، شعله هاى آتش را روشن ساختند «تهيجون جمرتها» و آن چنان به بانگ شيطان گمراه كننده با دل و جان گوش فرادادند كه در تاريخ نظير آن كم است «تستجيبون لهتاف الشيطان الغوي.» هدف ديگر از الغاى امتيازهاى بنى هاشم آن بود كه مى خواستند اختصاص رسول اكرم صلى الله عليه و آله به آن خاندان را سلب نمايند، و اسلحه ى فكرى را- كه ممكن است به وسيله ى بنى هاشم هر چند در زمانهاى دور به وسيله ى آن قيام كنند- از دست آنان بگيرند، و نيز اسلحه ى مادى (فدك) محكم ديگرى كه بنى هاشم مى تواند زمينه ى شورش آنان باشد، بايد از دستشان گرفته شود؛ يا به عبارت ديگر، با طرد آنان از منصبهاى حكومتى و الغاى امتيازها به آنچه آنان در مورد اين خاندان مى خواستند تأمين شد، ولى با در دست داشتن فدك، از كجا معلوم بنى هاشم در فرصت مناسبى عليه دولتهاى دست نشانده قيام ننمايند؛ پس براى حصول اطمينان بيشتر لازم ديدند كه فدك نيز از تصرف آنان خارج شود، و اين وسيله ى اقتصادى و اسلحه ى محكم در دست بنى هاشم نباشد، وگرنه چه اشكالى داشت، آنان حكومت مى كردند و فدك هم در دست آنان مى ماند؟ دليل اين مطلب، نقل ابن ابى الحديد از قول صديقه ى طاهره عليهاالسلام كه در مقابل ابى بكر فرمود: «وعده فرمود تمام عايدات فدك را در مصالح مسلمين مصرف نمايند» [ شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 80. ] با اين همه از پس دادن فدك خوددارى كرده و سر باز زدند.قاعده بر اين است كه اگر- العياذ بالله- بر طبق وعده اى كه فرموده بودند عمل نمى شد، آنگاه از تصرف آن بزرگوار خارج مى كردند. اين شتاب در غصب فدك وجهى جز آنكه بيم آن داشتند كه به عنوان مصالح عامه، عايدات سرشار فدك را در راه تشييد مبانى حكومت خود اختصاص دهند نداشت، و از طرفى با گرفتن فدك با يك تير چند نشان زدند. از جمله اينكه زهراى طاهره و صديقه ى- صلوات الله عليها- كه سندى محكم و عالى براى خلافت مولاى متقيان- صلوات الله عليه- بود و مى شد از اين وسيله ى محكم در مقابل انصار احتجاج نمود [ چنانچه مولاى متقيان- عليه السلام- براى اتمام حجت اين كار را عملى كرد و در بدو خلافت شوم با زهراى صديقه- سلام الله عليها- به در منازل مهاجرين و انصار مى رفتند و با آنها احتجاجهايى مى فرمودند. ]، با غصب فدك اين دو وسيله ى بسيار كارى را از دست مولاى متقيان عليه السلام خارج كردند و به هر دو مقصد نايل شدند. چه آنكه با غصب فدك، منزلت رفيع اهل بيت عصمت و طهارت را- كه قرآن مى فرمايد: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت»- زير سؤال بردند، زيرا با گرفتن آن به مسلمين اعلان كردند ادعاى زهراى اطهر- صلوات الله عليها- كه فدك را پيامبر صلى الله عليه و آله به زهراى طاهره عليهاالسلام بخشيده بود و لااقل به عنوان ارث پدرى اصلا قابل طرح نيست، حتى اگر براى تثبيت ادعاى خود شاهد هم بياورد، تا چه برسد به خلافت، زيرا كسى كه- العياذ بالله- بناحق ادعاى مالكيت سرزمينى را بنمايد و در آن اصرار ورزد، براى او بسيار ساده است چنانچه صلاح ديد، براى پسر عمويش و شوهرش ادعاى خلافت نمايد.پس با غصب فدك دو امتيازى كه اهل بيت عصمت و طهارت- سلام الله عليهم اجمعين- واجد آن بودند و ديگران (انصار و بنى اميه) داراى چنين امتيازى نبودند، و آن طهارت و قداست خاص آنان در قلوب مردم و بودن سرمايه ى مالى كه امكان شورش را براى آنان فراهم مى ساخت، از دست آن بزرگواران خارج ساختند، و با جعل روايت به مردم نشان دادند كه اهل بيت عليهم السلام ممكن است به ادعاى ناحق، مالى را كه بايد در مهمات دولت اسلامى مصروف گردد به ملك خود درآورند، و صديقه ى طاهره ى تقيه ى نقيه زكيه- صلوات الله عليها- نيز مانند يك فرد عادى از دعوى كذب منزه نيست، چه اينكه وقتى درباره ى فدك چنين ادعايى مى كند، ادعاهاى ديگر او نيز از اين قبيل خواهد بود! اين است كه مى فرمايد: «تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى؛ چه از صميم دل به بانگ شيطان فريبگر پاسخ داديد!»
زهراى طاهره خليفه را به محاكمه مى كشد
و انتم تزعمون- الآن- ان لا ارث لنا!؟ افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؟ افلا تعلمون!؟ بلى تجلى لكم كالشمس الضاحية اني ابنته ايها المسلمون! ءاغلب على ارثيه!؟ يابن ابي قحافة! افي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث ابى؟ لقد جئت شيئا فريا!افعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول: و ورث سليمان داوود و قال في ما اقتص من خبر يحيى بن زكريا اذ قال: فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و قال: و اولوا الارحام بعضهم للذكر مثل حظ الانثيين و قال: إن ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين حقا على المتقين و زعمتم ان لا حظوة لي و لا ارث من ابي!؟ افخصكم الاله بآية اخرج ابي منها؟ ام قد تقولون: ان اهل ملتين لا يتوارثان.اولست انا و ابي من اهل ملة واحدة؟ ام انتم اعلم بخصوص القرآن من ابي و ابن عمي؟ فدونكها مخطومة مرحولة! تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم الله، و الزعيم محمد و الموعد القيامة و عند الساعة يخسر المبطلون، و لا ينفعكم اذ تندمون و لكل نبأ مستقر و سوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم!هم اكنون شما چنين مى پنداريد كه ما را ارثى نيست!؟ آيا در پى حكم جاهليت هستيد؟ چه كسى حكمش از خدا بهتر است (البته) براى كسانى كه اهل يقين و باورند؟ آيا نمى دانيد (كه من دختر پيامبر شما) هستم!؟ آرى مانند آفتاب تابان به شما روشن است كه من دختر او (پيامبر گرامى) هستم.اى مسلمانان! آيا رواست كه من در ميراث پدر خود مغلوب شوم!؟ اى فرزند ابوقحافه! آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟ عجب بهتان بزرگى است!آيا از روى عمد كتاب خدا را ترك گفته و در پشت سر انداختيد كه مى گويد: «سليمان از داوود ارث برد» و در حكايتى كه از سرگذشت يحيى بن زكريا نقل فرموده كه:گفت: «خدايا! از جانب خود فرزندى به من ببخش كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد!» و فرمود: «در كتاب خدا خويشاوندان در ارث از يكديگر اولى هستند» و فرمود: «خداوند به شما درباره ى فرزندان توصيه مى كند كه سهم پسران دو برابر دختران است» و فرمود: «اگر شخص مالى را پس از خود باقى گذاشت، براى پدر و مادر و خويشاوندان نزديك به طور شايسته وصيت كند، اين بر همه ى پرهيزكاران حق است» و شما چنين مى پنداريد كه مرا بهره اى و ارثى از پدرم نيست!؟ آيا خداوند به شما آيه اى نازل كرده و در آن پدرم را خارج ساخته؟ يا مى گوييد: من و پدرم پيرو دو مذهب جداگانه اى هستيم و پيروان دو مذهب ارث نمى برند.آيا من و پدرم اهل يك دين و ملت نيستيم!؟ آيا شما به خاص قرآن و عامش از پدر و پسر عمويم داناتر هستيد!؟ پس بگير ارث مرا (يا خلافت را) كه همچون مركب آماده و مهار شده، آماده ى بهره بردارى است، اما بدان! در روز حشر با تو رو به رو خواهد شد.در دادگاهى شايسته كه داور آن خدا، و به سرپرستى محمد صلى الله عليه و آله، و به هنگام قيامت و در آن روز است كه باطل گرايان در زيان خواهند بود، و آن وقت پشيمانى سودى ندارد. و براى هر خبرى قرارگاهى است و بزودى مى دانيد كه چه كسى دچار عذاب خواركننده و عذابى جاويدان خواهد شد!