ابوقحافه: به ضم قاف و حاء بى نقطه: پدر ابوبكر كه اسمش عثمان بن عامر بود.فريا: بر وزن غنيا: تهمت بزرگ و عجيب. اقتباس از آيه ى شريفه كه يهود به مريم عليهاالسلام كه مسيح نوزاد را به دنيا آورد گفتند: «فآتت به قومها قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا» فرزند را به سوى قومش آورد كه او را در آغوش داشت، گفتند: اى مريم! چه دروغ عجيب و چه امر مهمى را آورده اى! راغب در مفردات مى گويد: «قيل معناه عظيما و قيل عجيبا و قيل مصنوعا، و كل ذلك اشارة الى معنى واحد» گفته شده: معناى فرى؛ يعنى، عظيم، و نيز عجيب، و نيز به معناى ساختگى، كه همه اشاره به يك معناست. ظاهرا مراد راغب درباره ى اعتقاد يهود در مورد مسيح نوزاد، هر سه معنا جمع است: عجيب بود، بزرگ بود و در عين حال ساختگى.حظوة: با حاء بى نقطه و ظاء با نقطه بر وزن عدة و حظوة، به ضم حاء وبه كسر آن: محبوبيت و منزلت. حظى بر وزن فعيل؛ يعنى؛ ارجمند و منزلت دار.فدونكها: اسم فعل، به معناى امر است؛ يعنى، بگير مركب و شتر خلافت را!مخطومة: مهار شده، از خطمت البعير؛ يعنى، مهار را بر دماغ شتر زدم.مرحولة: افسار زده، و جل شده (آماده).الحكم: داور، حاكم.
شرح
در بخش گذشته، موضوع سخن در تصدى ناحق آنان به منصب امامت كه عهد و امانت الهى بود، و اينكه دست زدن به چنين كارى عين خروج از دين اسلام و گرفتن دينى غير از آن است: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين» اينك اين قطعه نيز در بيان يك مورد ديگر از بى اعتنايى به احكام قرآن و انداختن به پشت سر مى باشد. لازم به تذكر است كه ادعاى ارث و استدلال به قرآن، بعد از گفته ى آن صديقه ى طاهره عليهاالسلام به اينكه رسول گرامى صلى الله عليه و آله فدك را به عنوان «نحله» [ توضيح: هنگامى كه خداى متعال قلعه هاى خيبر را با انداختن رعب در قلب يهوديان براى پيامبرش فتح كرد، در اثر آن فتح، اهالى فدك نيز مرعوب شده با كمال ذلت تن به صلح دادند. به اين ترتيب كه نصف سرزمين آنها و بعضى گفته اند: تمام آن سرزمين به ملك رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- درآمد، رسول گرامى نيز چنين صلحى را امضا فرمود؛ بنابراين، نصف سرزمين فدك مسلما ملك خاص رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- به مضمون آيه ى شريفه ى: «فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب» بود كه احدى از مسلمانان را در آن حقى نبود.در بين مسلمين اين مسأله متفق عليه است. وقتى كه خداى متعال آيه ى «و آت ذاالقربى حقه» (اسراء (17) آيه ى 26) كه به تصديق علماى عامه در مدينه نازل شده، و در بعضى قرآنهاى مطبوع در مصر، چندين آيه را كه از سوره ى «اسراء» كه در مكه نازل شده استثنا نموده و گفته است كه در مدينه نازل شده، همين آيه ى 26 از آن سوره است. رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- به مفاد اين آيه ى شريفه، فدك را به فاطمه- صلوات الله عليها- هديه و هبه فرمود. در زمان حيات رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك مدتها در تصرف و ملك فاطمه- صلوات الله عليها- بود، تا اينكه از تصرفش به عنوان اينكه از بيت المال است درآوردند؛ و اين مسأله كه فدك به هبه و نحله ى رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- در تصرفش بود، مورد اتفاق ائمه ى اهل البيت- عليهم السلام- و شيعيان آنان است و در نزد آنان جاى هيچ گونه شبهه و ترديد نيست كه فدك در تصرف و ملك آنان بود، تا غاصبان از تصرفش درآوردند. چنانچه مولاى متقيان- عليه السلام- به عثمان بن حنيف، فرماندارش در بصره، چنين مرقوم مى فرمايد: «بلى كانت في ايدينا فدك من كل ما اظلته السمآء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين، و نعم الحكم الله؛ آرى در دست ما فدك بود، از تمام آنچه آسمان به آن سايه افكنده بود كه آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزيدند، و گروه ديگرى آن را سخاوتمندانه رها كردند (و از دست ما خارج گرديد) و بهترين حاكم خداست (نهج البلاغه، كتاب 54).در اين معنا روايات متواتره از ائمه ى اهل بيت- عليهم السلام- وارد شده و هم بزرگان حديث با سندهاى صحيح از ابوسعيد خدرى روايت كرده اند كه او گفت: وقتى كه آيه ى شريفه ى «و آت ذاالقربى حقه» نازل گرديد، رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- فدك را به فاطمه بخشش فرمود. اين حديث آن چنان در درجه ى اعلاى صحت است كه مأمون با همين حديث فدك را به اولاد صديقه ى طاهره- صلوات الله عليها- برگرداند. صديقه ى طاهره- سلام الله عليها- با دعوى اينكه به عنوان هبه مالك فدك است، به محاكمه ى خليفه قيام فرمود.فخر رازى در تفسير آيه ى في ء از سوره مباركه حشر، جلد هشتم مفاتيح الغيب به اين معنا تصريح نموده، و از باب مشت نمونه ى خروار از دليلها بسيار، براى مزيد اطلاع خوانندگان گرامى نقل مى شود. فخر رازى چنين مى گويد: «وقتى كه رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- رحلت فرمود، فاطمه- سلام الله عليها- ادعا كرد كه پيامبر فدك را به وى بخشيده بود؛ و ابوبكر به فاطمه گفت: شما عزيزترين مردم به من در حال نادارى، و محبوبترين آنان در حال تمكن و دارايى هستيد، ولى من صحت ادعاى شما را نمى بينم، پس چگونه حكم كنم كه فدك از آن شماست، در حالى كه فقط ام ايمن و غلام رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شهادت دادند؟ پس بدين سان ابوبكر از فاطمه- عليهاالسلام- شاهدى كه بشود شهادت او را در شرع پذيرفت مطالبه كرد، و شاهدى نبود.» در اينجا مناسب است سخن استاد محمود ابوريه ى مصرى را نقل كنيم، او مى گويد: «سخنى كه لازم است بصراحت بگويم، اين است كه آن چنان بود برخورد ابوبكر با فاطمه- صلوات الله عليها- دختر رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- و رفتارش در خصوص ميراث پدرش، زيرا اگر ما قبول كنيم كه عموم قطعى كتاب را با خبر واحد ظنى مى توان تخصيص داد (اشاره به همان خبر جعلى خليفه: نحن معاشر الانبياء لا نورث و ما تركناه صدقة) و فرض كنيم چنين جمله را رسول اكرم فرموده، با اين همه ابوبكر مى توانست قسمتى از متروكات پدرش؛ يعنى؛ فدك را به فاطمه- صلوات الله عليها- ببخشد، و از حق امامت و خلافت خود حسن استفاده را بنمايد، زيرا حق خليفه است كه هر كس را كه خواست مى تواند مخصوص به هديه و هبه نمايد چنانچه بعضى از متروكات رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- را به زبير بن عوام و محمد بن مسلمه بخشيد؛ مضافا بر اينكه همين فدك را عثمان با استفاده از حق زعامت خود به مروان بخشيد. (مجله ى: الرسالة المصريه، عدد 518، سال 11، ص 451). ] و هديه از طرف پدر بزرگوارش بود، استدلال فرمود، و چون آن مواجه با رد شد، با اقامه ى دعوى ارث- كه قرآن به آن شهادت مى دهد- از خود دفاع فرمود، و چون آن نيز با نيرنگ جعل حديث و نسبت دروغ به رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس زده شد، ناچار به يكى از مخالفتهاى علنى با حكم الله در قرآن مجيد و احياى رسوم جاهليت؛ يعنى، محروميت دختران از ميراث پدرشان صورت تحقق يافت اشاره فرمود، كه اينك شما حكم كرديد ارثى براى ما (اهل البيت) نيست: «افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون؛ آيا (با منع ميراث فدك) پس حكم جاهليت را طلب مى كنى!؟ كيست كه حكمش نيكوتر از خدا باشد براى اهل يقين؟» «ايها المسلمون أاغلب على ارثيه» جمله ى شريفه لحن استغاثه و دادخواهى را دارد؛ يعنى، اى مسلمانان! اين گونه داريد نگاه مى كنيد و ارث مرا مى برند؟ هان! به يارى قرآن برخيزيد كه قرآن را زير پا مى گذارند، و اين سرآغاز نقطه ى انحراف از احكام اسلام است، و طولى نمى كشد كه تاريخ بنى اسرائيل تكرار مى شود، كه در تاريخ بنى اسرائيل قرآن مى فرمايد: «يحرفون الكلم عن مواضعه» [ نساء (4) آيه ى 46. ] كلمات و احكام قرآن نيز از قرارگاه واقعى خود منحرف مى گردد؛ و اين ستم بر من و غصب ارث، سنگ زيربناى آن است كه خليفه آن را بنيانگذارى مى كند.زهراى طاهره- صلوات الله و سلامه عليها- در مسجد نبوى- كه بيدادگاه خليفه بايد آن را ناميد- ادعاى ارث را با مهارتى كه سزاوار مقام والا و ارجمندش مى باشد مطرح فرمود، دعوى در حقيقت، مركب از صغرا و كبراى قياس است؛ صورت قياس چنين است: «انا فاطمه ابنة النبى صلى الله عليه و آله، و كل ابنة نبي ترث عن ابيها فانا ارث عن ابي؛ من فاطمه دختر پيامبر اسلام هستم، و هر دختر پيامبرى از پدرش ميراث بر است، پس من از پدرم ارث مى برم.» در مقام بيان صغراى قياس، علاوه از معرفى در بخشهاى گذشته كه فرمود: «اعلموا ايها الناس! اني فاطمه و ابي محمد صلى الله عليه و آله» در اين بخش هم فرمود: «افلا تعلمون بلى قد تجلى لكم كالشمس الضاحيه» آيا پس از اين معرفيها باز نمى دانيد كه من دختر پيامبرتان هستم؟ نه بخوبى مى دانيد و مانند آفتاب درخشان به شما روشن است كه من (فاطمه) دخترش (پيامبر صلى الله عليه و آله) هستم؛ پس در صغراى قياس شك و شبهه اى باقى نمى ماند، اما راجع به كبراى قياس كه هر دختر پيامبر از پدرش ارث مى برد، دو قسم استدلال فرمود:1. ارث بردن فرزندان انبيا بالخصوص از پدرانشان، مانند ارث بردن سليمان بن داوود از پدرش عليهماالسلام و مانند ارث بردن يحيى از زكريا عليهماالسلام است.2. استدلال به عمومات قرآن در ارث و وصيت كه مسلما شامل رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى شود، و چنانچه با دقت به عبارتهاى شريفه بنگريم، پى به مهارت مى بريم؛ زيرا برحسب مقتضاى طبيعت استدلال، فرمود كه متبادر از ارث و اطلاق ميراث، همانا ميراث مال و اعيان خارجيه است، چنانچه در آيه ى شريفه به اين ظهور اطلاقى تصريح شده: «و لله ميراث السموات و الارض.» [ آل عمران (3) آيه ى 180. ] آيه در مقام نكوهش بخيلان است مى فرمايد: براى خداست ميراث آسمانها و زمينها؛ و هرگز متبادر از آيات ميراث انبيا، ميراث مال و حكمت نيست، هرچند آن هم به استعمال مجازى جايز باشد، چنانچه مى بينيم حاضران جلسه و مستمعان خطبه، حتى خود خليفه (مدعى) ايرادى از اين جهت وارد نساخت، فقط تشبث به آوردن روايت و «مخصص» نمود، و اين تكلف كه مراد از ميراث ارث نبوت باشد، تكلفى است كه از طرفداران بعدى مى باشد كه ان شاء الله جواب كافى را شرح خواهيم داد.آيه ى «و ورث سليمان داوود و قال يا ايها الناس» [ نمل (27) آيه ى 16. ] وجه دلالتش به اين بيان است: مراد خداى متعال از ارث، نبوت و علم نيست، زيرا در آيه ى ديگر آمده: «و داوود و سليمان اذ يحكمان في الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم و كنا لحكمهم شاهدين، ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما. و علما [ انبياء (21) آيه ى 78 و 79. ]؛ به ياد آريد داستان داوود و سليمان را كه هر دو درباره ى مزرعه حكم كردند كه در آن مزرعه گوسفندان قوم شبانه چريدند و ما شاهد حكم آنان بوديم كه آن دو پيامبر به هر دو متخاصمان چه حكمى دادند» پس آن داورى و قضاوت را ما به سليمان فهمانديم (كه چگونه عادلانه قضاوت نمايد) و به هر يك از آن دو، حكم و علم داديم» و مراد از حكم همان نبوت است. همچنين راجع به يحيى مى فرمايد: «و آتيناه الحكم صبيا» [ مريم (19) آيه ى 12. ] ما به يحيى در حالى كه طفل بود نبوت را داديم. نبوت در سليمان عليه السلام در حال حيات پدرش موهبت شده بود، ديگر احتياجى نيست كه خدا بفرمايد: سليمان بعد از درگذشت داود نبوت را از داود ارث برد. پس به اين قرينه ى قطعى مراد از «ورث» همان ميراث مالى است، چنانچه صديقه ى طاهره اشارت فرمود.اما ارث يحيى از زكريا كه فرمود: «و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امرأتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا، يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا» [ همان، آيه ى 5 و 6. ] من از خويشاوندان و اقاربى كه از من ارث مى برند مى ترسم، و زن من نازاست و از او فرزندى ندارم كه او وارث من باشد؛ پس از جانب خود وليى (و جانشينى) به من مرحمت فرما كه او از من ارث مالم را ببرد و او را مورد رضايت خود قرار بده.پر واضح است مقام منيع نبوت در زكريا عليه السلام مانع از آن است كه ترسى داشته باشد كه نزديكانش علم و نبوتش را ارث ببرند (چه شايستگى آن را داشته باشند يا نه) زيرا در صورت اول دادن منصبى از طرف خداى حكيم به كسى كه لياقت آن را دارد هرگز موجب ترس نمى شود زيرا خدا خود داناست كه آن منصب را به چه كسى عنايت فرمايد (الله اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد). در صورت دوم و عدم شايستگى، باز ترس معنا ندارد، زيرا خدا هرگز خلاف حكمت رفتار نمى كند، و مقام شامخ نبوت را به افراد نالايق و نااهل و معصيت كار نمى دهد. پس بنابراين در هر دو صورت، ترس از انتقال نبوت معنا ندارد، و به اين قرينه ى قطعيه ثابت مى شود كه ترس زكريا عليه السلام از ارث، انتقال مال بوده كه برحسب شريعت از مورث به وارث- اعم از صالح و فاسد، متقى و فاجر- منتقل مى شود. پس زكريا عليه السلام مى ترسيد كه ما ترك او را خويشاوندان ارث برش صرف در مناهى و معصيت نمايند، لذا از خداى متعال درخواست فرزندى شايسته بر ارث مالش نمود، چنانچه از تتمه ى دعايش (بار الها او را مرضى خود قرار بده) استفاده مى شود؛ زيرا درخواست اين قيد با ارث بردن مسأله ى نبوت مناسب نيست، زيرا مانند آن است بگويد: «رب هب لى من ذريتى نبيا و اجعله عاقلا و دينا رشيدا» زيرا مرتبه ى نبوت، فوق مرتبه هاى متوسط و مقام شامخى است كه عقل و علم و رشد همه را جامع است، پس درخواست ذريه ى باقيه قرينه ى واضحى است كه مراد از ارث در فرمايش زكريا: يرثنى و يرث من آل يعقوب، همانا ارث مال است، چنان كه شريكة القرآن