پاسخ خليفه - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انساب شدند، و از نو امتيازهاى عدنانى و قحطانى تجديد گرديد، و جزء افتخارها شد، و روز به روز هم به دايره ى آن اضافه شده، تا اينكه يكى از گرفتاريهاى عمده ى مولاى متقيان در زمان خلافت آن بزرگوار بود.

در خطبه ى قاصعه مى فرمايد:

«و لقد نظرت فما وجدت احدا من العالمين يتعصب بشي ء من الاشياء الا عن علة غيركم، فانكم تتعصبون لامر ما يعرف له سبب و لا علة.» [ نهج البلاغه، خطبه ى 192 (صبحى صالح). ] من ملاحظه مى كنم و كسى را در اين عالم پيدا نكردم متعصب باشد، مگر اينكه روى علت و جهت عاقلانه اى تعصب دارد، بجز شما كه بدون دليل، تعصب و سرسختى مى كنيد!» [ نهج البلاغه ى صبحى صالح، خطبه ى 192. ] با طرح شورا كه به وسيله ى عمر با كمال مهارت مقدمه اى براى خلافت عثمان بود و سرانجام بنى اميه خلافت را به سلطنت جائرانه ى بنى اميه، يعنى پيروزى نظام اشرافى در غالب دين تبديل كردند. در وقتى كه سقيفه برپا شد، ابوسفيان براى جمع آورى زكات در خارج مدينه بود. وقتى كه وارد مدينه شد، رسول الله صلى الله عليه و آله رحلت فرموده بود؛ از اوضاع حكومت پرسيد، گفتند: ابوبكر به خلافت انتخاب شد. پرسيد: كدام ابوبكر؟ همان ابوالفصيل؟ گفتند: آرى همان ابوالفصيل. در جواب گفت: «اني لارى عجاجة لا يطفئها الا الدم» من بخوبى گرد و غبارى كه هوا را آلوده ساخته مى بينم و آن را جز خونريزى برطرف نمى سازد.

از اين سخن بخوبى بوى خون استشمام مى شود. در چنين هنگام به عنوان حق السكوت، ابوسفيان هرچه از صدقات جمع آورى كرده بود همه را به وى بخشيدند، و به قول معروف باز دماغ ابوسفيان تر نشد. قول دادند كه فرزندش يزيد بن ابى سفيان، فرماندار شام خواهد شد. وقتى ابوسفيان وعده ى امارت و حكومت شام را شنيد بسيار شاد شد و گفت: عجب صله رحمى! سپس با تجليل فراوان، خليفه ى اول يزيد بن ابى سفيان را امير لشكر براى فتح شام نمود و معاويه و ابوسفيان را در زير پرچم او مأموريت داد.

پس از درگذشت يزيد بن ابى سفيان، ابوبكر معاويه را به حكومت شام برگزيد، و معاويه در بقيه ى خلافت ابوبكر و تمام مدت خلافت عمر و عثمان والى شامات بود [ الكامل، ج 2، ص 404. ]؛ و به طور خلاصه ى بنيانگذار تبديل خلافت الهى به سلطنت جابرانه «بنى اميه» بودند [ در صحاح اهل سنت آمده كه رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: «الخلافة بعدي ثلثون سنة ثم يعود ملكا عضوضا؛ خلافت پس از درگذشت من سى سال است و پس از آن به صورت سلطنت استبدادى شديد در خواهد آمد». علامه- رضوان الله عليه- در كتاب شريف «نهج الحق» از اهل سنت نقل فرموده: رسول اكرم معاويه را لعن مى كرد و مى فرمودند: اللعين ابن اللعين الطليق بن الطليق. ] اين هم يكى ديگر از زخمهاى عميقى بود كه بر پشت مركب خلافت وارد شد؛ نيكلسون در اين باره چنين مى گويد:

«مسلمانان پيروزى بنى اميه و در رأس آنان معاويه را پيروزى نظام اريستوكراسى و شرك و بت پرستى به حساب مى آورند. اين نظام همان، نظامى بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش عليه آن مى جنگيدند، و صبر و استقامت و جهاد فراوانى در براندازى آن به كار بردند، و در روى خرابه هاى آن، نظام عدل اسلامى را بنا كردند؛ دينى سهل و آسان كه همه ى مردم در آن در گرفتارى و خوشى يكسان، و محوكننده ى حكومت و رهبريت گروه خاص كه ناداران را كوچك شمرده و ناتوانان را به ذلت و خوارى كشيده و اموال آنان را غارت نمايند.» [ حياة الامام حسين- عليه السلام- ج 2، ص 117. ] عمر از مرگ يزيد بن ابى سفيان بسيار بى تابى نمود و استاندارى شام را به معاويه نوشت. روزى از بزرگان صحابه به عمر گفتند: معاويه در شام براساس عدالت رفتار نمى كند و لباسهاى ابريشم بر تن مى كند و در ظرفهاى طلا و نقره غذا صرف مى كند. عمر در پاسخ گفت:

«دعونا من ذم فتى من قريش من يضحك في الغضب، و لا ينال ما عنده الا على الرضا، و لا يؤخذ مافوق رأسه الا من تحت قدميه [ الاستيعاب، ج 3، ص 418. ]؛ مرا واگذاريد از سرزنش رادمرد قرشى كه در هنگام خشم خندان است، و آنچه كه در نزد او به چيزى دست يافته مى شود، جز با رضا و خشنودى نيست، و چيزهاى بلندى را از زير پايش مى شود برداشت (كارهاى مهم را به آسانى مى توان به وسيله او انجام داد).

علاوه بر اين گفتارها دفاع غايبانه ى خليفه ى ثانى از معاويه موجب به طمع انداختن وى به خلافت كبراى اسلامى شد، زيرا در مقام تهديد اعضاى شورا كه تعيين كرده بود گفت: «انكم ان تحاسدتم و تقاعدتم و تدابرتم و تباغضتم غلبكم على هذا معاوية ابن ابى سفيان [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 187. ]؛ اگر شما بر همديگر حسد كرديد و عقب نشينى نموده و به همديگر پشت نموده و در نتيجه به جنگ و ستيز پرداختيد، اين معاوية بن ابى سفيان بر شما غلبه خواهد كرد!»

پاسخ خليفه

فأجابها ابو بكر عبد الله بن عثمان و قال:

يا ابنة رسول الله صلى الله عليه و آله لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريما، رؤوفا، رحيما، على الكافرين عذابا أليما و عقابا عظيما، ان عزوناه و جدناه اباك دون النساء و اخا الفك دون الاخلاء، آثره على كل حميم و ساعده في كل امر جسيم لا يحبكم الا سعيد و لا يبغضكم الا كل شقى فأنتم عترة رسول الله الطيبون و الخيرة المنتجبون على الخير ادلتنا و الى الجنة مسالكنا و انت يا خيرة النسآء و ابنة خير الانبياء صادقة في قولك سابقة في وفور عقلك غير مردودة عن حقك و لا مصدودة عن صدقك و الله، ما عدوت رأي رسول الله و لا عملت الا باذنه و ان الرائد لايكذب اهله و اني اشهد الله و كفى به شهيدا اني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: نحن معاشر الأنبياء لا نورث ذهبا و لا فضة و لا دارا و لا عقارا و انما نورث الكتاب و الحكمة و العلم و النبوة و ما كان لنا من طعمة فلوالى الأمر بعدنا ان يحكم بحكمه و جعلنا ما حاولته في الكراع و السلاح يقاتل بها المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المردة الفجار و ذلك باجماع من المسلمين لم انفرد به وحدي و لم استبد بما كان الرأي فيه عندي و هذه حالي و مالي هي لك و بين يديك لا نزوي عنك و لا ندخر دونك انت سيدة امة أبيك و الشجرة الطيبة لبنيك لا يدفع مالك من فضلك و لا يوضع في فرعك و اصلك حكمك نافذ في ما ملكت يداي فهل ترين ان اخالف في ذلك اباك صلى الله عليه و آله سپس ابوبكر، عبدالله بن عثمان، پاسخ فاطمه عليهاالسلام را چنين داد:

اى دختر رسول خدا! صلى الله عليه و آله همانا پدر گرامى شما به مؤمنان رؤوف و مهربان و كريم بود، و بر كافران عذاب دردناك و شكنجه ى بزرگ، اگر در پى نسبت خانوادگى باشيم ، آن بزرگوار پدر شما نه زنان ديگر است، و برادر شوهر شما و نه ديگر دوستان، و مى بينيم كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله (شوهر شما را) بر هر دوستى ترجيح داد و در هر كار بزرگ شوهر شما پيامبر را مساعدت مى نمود.

شما را دوست نمى دارد مگر خوشبخت، و دشمن نمى دارد مگر بدبخت؛ پس شما خاندان پاك رسول الله هستيد و برگزيده نجيبان. را هنمايان بر هر خير و دليل بر راه بهشت؛ و شما بالاخص برگزيده ى زنان و دختر بهترين پيامبران هستيد ، در گفتار راستگو، و در عقل و درايت بر ديگران سابق، و هرگز در حق شما كوتاهى و در راه راستى كه در پيش داريد مانعى ايجاد نخواهد شد. به خدا سوگند! من از رأى رسول خدا تجاوز نمى كنم، و هرگز عملى بدون اذنش انجام نخواهم داد.

چه اينكه پيشرو و قافله سالار، به مردمان قافله دروغ نمى گويد، و خدا را در اين مسأله شاهد مى گيرم، و شهادت او كافى است كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما طايفه ى انبيا طلا و نقره و خانه و مزرعه را به ارث نمى گذاريم، و آنچه از ما به ارث باقى مى ماند كتاب و حكمت و دانش و نبوت است! و آنچه از وسيله ى قوت ما باقى مانده باشد، اختيار او در دست ولى امر بعد از ماست، كه آنچه صلاح مى داند درباره ى او حكم كند؛ و آنچه را كه شما درباره فدك مطالبه مى كنيد، ما آن را براى تهيه ى اسب و اسلحه براى رزمندگان اسلام قرار داديم، كه با آن با كافران و بدكاران تبهكار بجنگند، و اين مسأله چيزى نيست كه من به تنهايى درباره ى او تصميم گرفته باشم، بلكه به اجماع تمام مسلمانان انجام داده ام.

اين است حال من، و آنچه در اختيار من است از آن شما و در اختيار شماست ، از شما دريغ نمى ورزم و به غير از شما ذخيره نمى كنم.

شما سرور بانوان امت پدر گرامى تان هستيد، و درخت پاك و ريشه ى فرزندانتان مى باشيد، و هرگز آنچه از فضيلت و برترى برخوردار هستيد قابل انكار نيست، و در حقوق شما (چه اصل و چه فرع) كوتاهى نخواهد شد ، فرمان شما در مايملك شخصى من مطاع و نافذ است.

آيا بدين سان صلاح مى دانيد كه در اين مورد با فرمان پدر گرامى شما صلى الله عليه و آله مخالفت كنم!؟

توضيح مفردات

عزوناه: از ماده ى عزو به معناى بستگى و خويشاوندى. و اخا الفك: در بعضى نسخ اخا لبعلك آمده و هر دو به يك معناست؛ چون الف به معناى رفيق، يار، همدم و همراه آمده است.

الاخلاء: جمع خليل و خلان هم جمع آن آمده است.

خليل: دوست ويژه، دوستى كه براساس پاكى و صداقت باشد.

حميم: نزديك، خودمانى.

مصدودة: ممنوع.

عدوت: از ماده ى عدى؛ يعنى، تجاوز را ئد: آن كسى كه در پيش روى قافله حركت نموده و به آنان مراتع و جايگاه ميوه را نشان مى دهد.

الكراع: به ضم كاف: دسته اسب.

يجالدون: از جلد: جنگيدن و دست و پنجه نرم كردن.

مردة: جمع مارد: طاغى، سركش، نافرمان.

لاتزوي عنك: از زوئ: يعنى از شما پنهان نيست.

لاتدخر دونك: از ذخر ادخر: براى روز مبادا كنار گذاشت، پس انداز كردن.

شرح بخشى از پاسخ ابوبكر

ابوبكر كنيه ى خليفه ى اول، اسمش عبدالله، پدرش عثمان، كنيه اش ابوقحافة بن عامر بن عمرو بن كعب سعد بن تيم بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر القرشى التميمى. اسم ابوبكر در جاهليت عبدالكعبه بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به عبدالله تغيير داد. وى را نيز عتيق مى ناميدند. ابوبكر در سر دو سال و دوازده شب پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فوت كرد [ الاستيعاب، ج 3، ص 977. ] حال بايد بررسى كرد هدف خليفه از تواضع ظاهرى چيست؟

/ 32