سيماى خليفه ى اول قبل از اسلام - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهانيان ناظر و آنها را در همه ى جهتها از افراط و تفريط نگهدارى كند، ناگزير بايد پاسخگوى همه ى سؤالها باشد و جواب كافى و لازم را بدهد، وگرنه افراد بشر در برابر سؤالها آرام نمى گيرد، و اگر جواب كافى يافت و از تنگناى سؤال «چرا» و «به چه علت» كه همواره در باطن انسانها هست رهايى يافت، آرام مى گيرد، و الا در ورطه ى افراط و يا تفريط دچار خواهد شد. چه اينكه بدون نور نبوت، انسان با وجود اختلاف عقيده ها در زمينه هاى گوناگون راه صواب را نپيموده و خلأ فكرى خود را آن طورى كه با سعادت واقعى او ارتباط دارد پر نخواهد ساخت. در چنين هنگامى كه نور نبوت در ميان نباشد، دين بالطبع كهنه و رو به افسردگى خواهد نهاد، و چون دين چنين است، مى بينيم در آغاز نبوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از هر سو روى به حضرتش نهاده و سؤالهاى گوناگون مى نمودند، و دين جديد را بالفطره پاسخگوى همه ى جهتها مى دانستند. و اينكه اين همه در قرآن «يسئلونك» تكرار گرديده بر روى همين اساس است.

پس دين جهانى و باقى تا روز قيامت بايد در همه ادوار و قرون به همه ى فكرها مسلط بوده و با اصلاح آنها و هدايت به حد وسط الهى، آنها را نگهدارى و نظارت نمايد؛ در غير اين صورت، اختلاط فكرهاى ديگر آن را پوسيده خواهد نمود و بايد همه ى افكار را تحت سيطره ى خود قرار بدهد، تا پويايى خود را حفظ نموده و از زوال مصون باشد.

4. دين وسيله ى سلطنت نيست: بايد هدف از قدرت يافتن و خاضع كردن ملل ديگر، وسيله اى باشد براى داده هاى نوينى كه به طور كلى حيات آنان را تجديد نمايد؛ و اگر فقط هدف از استيلاى بر ديگران سلطنت و فرمانروايى باشد، اين همان است كه قرآن از آن به «علو في الارض» تعبير فرموده و از آن بشدت تحذير شده و فرموده: آخرت با سعادت از آن كسانى است كه چنين هواهايى در سر نداشته باشند: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا» [ قصص (28) آيه ى 83. ] و چنين حالتى بالاتر از استكبار است. «استكبرت ام كنت من العالين» و از فرعون به بدى ياد مى كند، آن جا كه مى گويد: «ان فرعون على في الارض». پس، از ديدگاه اسلام و قرآن به قدرت رسيدن وسيله است براى پياده كردن معارف و علوم الهى، تا زمينه براى عمل به دستورهاى سعادت آفرين فراهم شود.

5. ضرورت پاسخ گويى به نيازهاى علمى: پس از فتوحات و جهان گشايى كه راه براى ملل متمدن قديم، مانند هند و مصر و يونان و چين و ساير ملتهاى ديگر باز شده و به اسلام روى آوردند، چون رسوبهايى از دين و افكار خود در آنان بود، مى بايست دين تازه با تحرك فكرى و اسلوب تازه با آن رسوبها به مبارزه پرداخته، تا بتواند آن افكار را تحت الشعاع قرار داده و بر آنها سيطره و غلبه داشته باشد، و اگر قدرت تحرك و طراوت نداشته باشد، همان افكار كهنه با توجيهات مختصرى و تطبيق آن با دين جديد، چهره ى دين را دگرگون و فرسوده ساخته و بلكه بدتر مى كند.

چنين دينى كه واجد تحرك و پويايى باشد، بايد جوابها و راه حلهاى گسترده و وسيع و كافى را در همه شؤون داشته باشد، تا بتواند در برخوردها مهيمن و غالب شود. آيا متصور است چنين دينى بدون شهيد و مراقب باشد؟ بدون ترديد چنين مكتبى بايد قطب علمى داشته باشد كه در تحت نظارت او اداره شود، و اين نظارت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله با خود پيامبر و پس از وى قطبى كه بتواند چنين نظارتى داشته باشد، بجز اوصياى طاهرينش كه از گوشت و پوست و استخوان خود پيامبر هستند- چه كسى مى تواند باشد، تا دين را پس از قدرت رسيدن و دوران بازسازى در همه ى جهتها اداره نمايد، وگرنه دين پوسيده و كهنه مى گردد، و دين بدون قيم و ناظر بسان شتر و گاو و پلنگى است كه يك واحد مركب از فكرهاى التقاطى ديگران خواهد شد.

پس از طرح اين مقدمه ها چنين نتيجه مى گيريم كه بايد دين الهى در مقابل جولان فكرى بشر كه شعله اى از لايتناهى است و نقطه ى انجامى ندارد حركت نموده و به تمام سؤالها پاسخ لازم و كافى را بدهد، وگرنه دين پوسيده و كهنه مى شود و چنين دينى بايد برخوردار از شاهد و مراقبى در هر عصر از طرف ذات احديت باشد، تا بتواند پا به پاى تكامل فكر بشرى خلأ موجود را پر كند؛ لذا مى بينيم كه مولاى متقيان عليه السلام مكرر مى فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى؛ پيش از آنكه مرا نيابيد، هر سؤالى داريد مطرح كنيد.» روى همين اساس است كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام مى فرمايد: «سمل جلباب الدين؛ پوشش دين پوسيده شد» يعنى با انحراف خلافت از خليفه ى حقيقى، دين الهى فاقد شاهد و مراقب و قطب علمى شد و چنين دينى به فرسودگى كشيده مى شود، اگر چه كشورگشايى بشود و بر محيط جغرافيايى اسلام افزوده گردد، بدون اينكه دين تازه با افكار نو خود مرزهاى تفكر را بگشايد و خلأ فكرى آن جوامع را پر كند، و نشانه ى چنين فرسودگى هم اكنون پس از چهارده قرن بخوبى مشاهده مى شود.

اسلام گرچه مرزهاى هندوستان و ديگر كشورها را گشود، ولى از نظر فكرى در ديار هندوستان مغلوب افكار تند بوداييان شد و به صورت اسلام تصوفى به قلب اسلام برگشت و آن هم با آن همه فرقه هاى گوناگون.

از اين طرف در مقابل فلسفه ى يونان نتوانست توجيه هاى لازم را ارائه دهد، قهرا مطالب فيلسوفان يونان در لباس اسلام به محيط اسلامى برگشت. آرى مى بينيم بدين سان دينى كه فاقد شاهد و مراقب شد، اين چنين فرسوده مى شود كه با انحطاط و ضعف فكرى و علمى مسلمانان، كار به جايى رسيد كه مى بايست مسلمانان تحرك علمى داشته و شاهد و ناظر بر مردم جهانيان باشند. هم اينك براى حل كوچكترين مسأله ى علمى خود بايد مستشار از خارج بياورند. حتى آثار اين فرسودگى در زمان خليفه ى دوم بخوبى مشاهده مى شود. علماى يهود و نصارا براى رفع مشكلهاى علمى مى آمدند و از فن الهيات سؤال مى كردند، ولى جوابى دريافت نكرده و در عوض تكفير مى شدند و به قول سعدى:



  • چو حجت نباشد جفاخوى را چو حجت نباشد جفاخوى را


  • به پرخاش درهم كشد روى را به پرخاش درهم كشد روى را


سيماى خليفه ى اول قبل از اسلام

متن: و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل الافلين، و هدر فنيق المبطلين فخطر في عرصاتكم.

شرح: خشم فروخورده ى گمراهان به سخن درآمد، و گمنامان پست مرتبه ظاهر شدند، و پيشتازان باطل گرا در عرصه ى شما ميدان دارى نمودند.

اين سه عنوان تعبير از يك فرد است كه فعلا با غروب آفتاب نبوت و رسالت، خفاش وار ميدان دارى مى نمايد.

خليفه ى اول در اينكه قبل از انقلاب رسم و عنوانى نداشته، عامه در كتابهاى خودشان متعرض شده اند. از باب نمونه ابن اثير در النهايه مى گويد: «في حديث ابى بكر و النسابه: انك من زمعات قريش، الزمعه بالتحريك التلعة الصغيره اى لست من اشرافهم» [ ص 131. ] و جوهرى در صحاح مى گويد: «الزمع رذال المال يقال هو من زمعهم». در استيعاب آورده: «لما بويع لابى بكر جاء ابوسفيان بن حرب الى على- صلوات الله عليه- فقال غلبكم على هذا الامر ارذل بيت في قريش!» ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده كه زبير بن بكار در موفقيات حكايت كرده كه ابوبكر در جاهليت به قيس بن عاصم منقرى گفت: «ما حملك على ان وأدت؟ چه چيز تو را وادار كرد كه دختر خود را زنده بگور بكنى؟ گفت: «مخافة ان يخلف عليهن مثلك؛ ترسيدم مثل تو بر آنها صاحب و شوهر گردد.» باز ابن ابى الحديد در شرح خود آورده: «عبدالملك بن مروان در جواب نامه ى مصعب بن زبير نوشت: «اما ما ذكرت من وفائك فلعمرى لقد وفى ابوك (زبير) لتيم و عدى بعداء قريش و زعانفها؛ اما آنچه كه نوشتى از وفاى خودت، به جان خودم سوگند! پدرت به تيم و عدى، مطرودان و اراذل قريش، وفا نمود. (زعانف: جمع زعنف: رذل و پست).

در استيعاب از سعيد بن مسيب نقل كرده:

«قال لما قبض رسول الله ارتجت مكة فسمع بذلك ابوقحافه فقال ما هذا؟ قالوا قبض رسول الله صلى الله عليه و آله قال امر جلل. قال فمن ولى بعده قالوا ابنك! قال فهل رضيت بذلك، بنو عبدمناف و بنو المغيرة قالوا نعم. قال لامانع ما اعطى الله، و لا معطى لما منعه الله [ الاستيعاب، ج 3، ص 976. ] ؛گفت: وقتى كه روح رسول خدا صلى الله عليه و آله به ملأ اعلى پيوست ، صدايى در مكه پيچيد و ابوقحافه آن صدا را شنيد و گفت: چيست اين صدا؟ گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود. گفت: اتفاق بزرگى است. گفت: چه كسى بعد از او زمام امور را به دست خواهد گرفت؟ گفتند: پسر تو! گفت: به اين مسأله پسران عبدمناف و پسران مغيره رضايت داده اند؟ گفتند: آرى. گفت: هيچ كس مانع از عطاى الهى و هيچ بخشنده اى بر چيزى كه خدا او را منع كند نخواهد شد.»كلبى در كتاب «مثالب صحابه» آورده:

«لم يكن له نسب شريف و لا حسب منيف و كان في الاسلام خياطا و في الجاهلية معلم الصبيان و نعم ما قيل- كفى للمرء نقصا ان يقال، بانه معلم اطفال و ان كان فاضلا- و كان ابوه سلبى الحال ضعيفا و كان كسبه اكثر عمره من صيد القمارى و الدماسى لا يقدر على غيره فلما عمى و عجز ابنه عن القيام به التجاء الى عبدالله بن جذعان من رؤساء مكة فنصبه ينادي على مائدته كل يوم لاحضار الاضياف و جعل له على ذلك ما يعونه من الطعام؛ ابوبكر داراى نسب شريف و خاندان نجيب و اصيل نبود، و هنگامى كه اسلام را پذيرفت خياطى مى كرد و در زمان جاهليت معلم بچه ها بود، و چه خوب سروده شاعر: براى نقصان شخصى كفايت مى كند كه بگويند: او معلم اطفال بوده، اگرچه فاضل و دانشمند هم باشد؛ و پدرش شخص وارونه حال و ضعيفى بود و اكثر عمرش را به صيد كبوتر و... مى پرداخت و چيز ديگرى قادر نبود تا كور شد و پسرش از رسيدگى به وى ناتوان شد، به عبدالله بن جذعان، از رؤساى مكه، ملتجى شد و او هم او را براى صدا زدن مهمانان روزانه برگمارد و از اين باب بر او مقررى قرار داد.» ابن حجر در «صواعق محرقه» آورده:

«و اخرج الحاكم ان ابا قحافه لما سمع بولاية ابنه، قال هل رضي بذلك بنو عبدمناف و بنو المغيرة. قالوا نعم. قال: اللهم لا واضع لما رفعت و لا رافع لما وضعت؛ حاكم مى گويد: وقتى كه ابوقحافه خلافت پسرش را شنيد، گفت: آيا به اين امر بنو عبدمنات و بنو مغيره راضى هستند؟ گفتند: آرى. گفت: بارالها! كسى را تو بلند كنى كسى نمى تواند او را فرونشاند، و كسى را كه تو فرونشانى كسى نمى تواند او را بلند كند.» در كتاب «الزام النواصب» آمده: «اجمع النسابون ان اباقحافه كان يعلم اولاد اليهود؛ علماى نسب اجماع دارند كه ابوقحافه اولاد يهود را درس مى داده.» در عبارت پيشين خطبه ى حضرت زهرا عليهاالسلام، جمله ى «ظهر فيكم حسيكة النفاق» كه جواب از جمله ى «لما اختار الله...» [ «فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه و مأوى اصفيائه ظهر فيكم حسيكة النفاق». ] است، اشاره به يكى از خواص شيطان است كه قرآن كريم با اشاره به آن مى فرمايد: «من شر الوسواس الخناس». در مجمع البحرين گفته: و سواس خناس؛ يعنى، شيطان، زيرا خنس؛ يعنى، چيزى پس از پنهان شدن باز ظاهر شود، و اين يكى از خصلتهاى شيطان است؛ وقتى كه انسان خدا را متذكر شد، پنهان شده و وقتى از قلب ياد خدا رفت بيرون مى آيد. و رسول خدا صلى الله عليه و آله را قرآن ذكر مى نامد: «فاتقوا الله يا اولى الالباب الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكرا، رسولا يتلوا عليكم آيات الله [ طلاق (65) آيه ى 10 و 11. ]؛ اى صاحبان عقل كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا داشته باشيد! چه اينكه به تحقيق خدا بر شما ذكر و رسولى فرستاد كه بر شما آيات خدا را مى خواند.» پس بنابراين ذكر خداوندى (رسول اكرم صلى الله عليه و آله) از ميان شما غايب شد، نوبت چگونه به شيطان خناس مى رسد كه نطق بكند و اظهار وجود نمايد!

توبيخ انصار!

متن: «و اطلع الشيطان من مغرزه هاتفا بكم فالفاكم لدعوته مستجيبين و للغرة فيه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافا و احمشكم فالفاكم غضابا فوسمتم غير ابلكم و اوردتم غير شربكم، هذا و العهد قريب و الكلم رحيب و الجرح لما يندمل و الرسول لما يقبر؛ و شيطان از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوى خود خواند و شما را به دعوت خود پذيرا يافت و بر فريبش آماده، سپس شما را به قيام كردن فراخواند، شما را بسيار چالاك يافت و به هيجان آورد، ديد كه در راه او چه خشمناك مى باشيد و در نتيجه مركبى غير از مركب خودتان براى خود انتخاب كرديد، و بر چشمه آبى را نديد كه شما را در آن نصيبى نخواهد بود. اين شتابزدگيها انجام گرفت، هنوز ديرى از رحلت پيامبر نگذشته و جراحت درونى ما در فراق رسول اكرم صلى الله عليه و آله التيام نپذيرفته، و پيكر پاكش به خاك سپرده نشده است!» شرح: سياق اين چند جمله، سياق توبيخ و سرزنش است، و چون لحن آن بسيار تند است، حتما كارهايى كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله صورت گرفته، همه نه از راه قهر و غلبه و بدون اختيار و علاقه بود، بلكه همگى از راه رضا و رغبت و كمال ميل بوده، و چون چنين است سزاوار توبيخ و سرزنش مؤكد مى باشد.

در جمله هاى شريفه ى فوق دو قسم هماهنگى با قرآن كريم از شريكة القران به نظر مى آيد: هماهنگى لفظى و معنوى؛ هماهنگى لفظى در به كار بردن لفظ خفاف كه در قرآن كريم آمده: «انفروا خفافا و ثقالا [ توبه (9) آيه ى 41. ]؛ به طور دسته جمعى به بيرون شهر چه سبكبار و چه گران بار كوچ كنيد» و هماهنگى معنوى را در به كار بردن لفظ استجابت نه اجابت، كه آن نيز در چندين مورد از قرآن كريم به صورتهاى مختلف آمده، اعمال فرموده.

يادگار نبوت- صلوات الله عليها- حاضران جلسه ى سخنورى را- كه اكثر آنان را انصار تشكيل مى داد- توبيخ مى فرمايد كه شما با آن همه سوابق درخشان خدمت به اسلام از عهده ى امتحان الهى برنيامديد و با سهل انگارى و كمال ميل و علاقه، امامت و خلافت كبراى الهى را از بين برديد، و اين آمادگى كامل را با دو گونه بيان مجسم مى فرمايد:

1. فألفاكم لدعوته مستجيبين: استجابت دعوت و نه اجابت كه در آن اشاره به گفتار خود ابليس است:

«و قال الشيطان لما قضي الامر إن الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فأخلفتكم و ما كان لي عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلا تلوموني و لوموا انفسكم [ ابراهيم (14) آيه ى 22. ]؛ و شيطان هنگامى كه كار تمام شد (و حكم شقاوت كافران صادر گرديد) گفت: نبود مرا به شما قدرت و تسلطى جز اينكه شما را (به سوى باطل) خواندم، پس شما آن را با جان و دل پذيرفتيد، پس مرا ملامت نكنيد و خود را ملامت كنيد» فى المثل اگر گفتم برو كلاه فلانى را بياور! علاوه بر آن شما سر را هم آورديد! شما شيطان را نه تنها اجابت، بلكه از جان و دل او را استجابت نموده و به او رضا و رغبت داشتيد.» 2. و للغرة فيه ملاحظين: در مصباح المنير آمده: لحظته بالعين، و لحظت اليه راقبته و نظرت اليه بمؤخر العين عن يمين و يسار و هو اشد التفاتا من الشزر؛ يعنى، نگريستم با چشم و نگاه كردم به سوى او، يعنى او را كاملا پاييدم و نگاه كردم به سوى او با دو طرف چشم از راست و چپ، و اين تعبير توجه بيشتر را مى رساند از اينكه گفته شود: نظرت اليه شزرا؛ يعنى، او را تند و خيره نگاه كردم. صديقه ى طاهره:- صلوات الله عليها- «لحظ» را با باء و الى تعديه نفرمود و بلكه با «فى» و للغرة فيه ملاحظين تعبير فرمود، تا توجه و التفات كامل را برساند؛ مانند قرآن كريم كه كلمه ى «نظر» را با حرف الى و باء تعديه نفرمود، آن جا كه فرمود: «فنظر نظرة في النجوم، فقال اني سقيم» [ صافات (37) آيه ى 88 و 89. ] يعنى ابراهيم عليه السلام نگاه خود را به ستارگان دوخت و مستقر ساخت. در اين آيه، خداى متعال كلمه ى نظر كه مرادف لحظ مى باشد را با في تعديه فرمود، تا برساند نگاه كردن ابراهيم به ستارگان (مانند: نگاه كردن ستاره شناس) همراه با دوختن چشم و تعمق و تدبر بوده و لذا با فاء (تفريع: نتيجه گرفتن) عطف فرموده و گفت: «فقال اني سقيم». استفاده ى بيمارى از ستارگان، فقط از عهده ى ستاره شناس ساخته است نه از هر نگاه سطحى.

در اين جمله هم شريكة القرآن مى فرمايد: شما هم تمام چشمتان را به شيطان و به دعوت فريب آميز او دوخته بوديد و شيطان زمينه را در شما كاملا مهيا ديد، حال كه زمينه كاملا مهيا شد «ثم استنهضكم» او هم شما را به نهضت طلبيد. شريكة القرآن اين جمله را به ثم عطف فرمود تا فاصله و بعد بسيار اين خيزش را در برابر خلافت الهى برساند، زيرا ميان انصار- كه محفوف به آثار نبوت و مندهش از نزول قرآن بودند و در راه اسلام متحمل زحمتها و مشقتهايى گرديدند، و پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله آن همه به خلافت بلافصل مولاى متقيان عليه السلام تأكيدهاى فراوان فرموده بود- اين سابقه ها كجا و ناديده گرفتن آن عهدها و زير پا گذاشتن آن همه پيمانها و ميثاقهاى مؤكد كجا!

اين چنين عطفى مانند عطف به ثم در اين آيه ى شريفه است:

«الحمد لله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون [ انعام (6) آيه ى 1. ]؛ سپاس مخصوص خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكيها و نور را قرار داد (با اين همه كه مانند و عديلى ندارد و فاصله ى بسيار بين خدا و بتها هست) سپس كافران به خدا مانند و عديل قرار مى دهند!» «فوجدكم خفافا و احمشكم فألفاكم غضابا؛ شيطان ديد عجب سبكبال و چالاك هستيد و از تهيج او چقدر غضبناك و مصمم در اجراى فرمانش مى باشيد.

دو نمونه از چالاكى آنان در فرمان بردن از شيطان:

1. سيد بزرگوار، صاحب الكرامات الباهرة، رضى الدين

/ 32