پوسيده شدن دين - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فقط راندن انصار از صحنه و سپردن حق به مهاجران بود، حال كه ابوبكر اعتذار نمود، ديگرى از بزرگان مهاجر را براى اين كار معرفى مى كرد. بايد توجه داشت كه عمر در خبر دادن به ابى بكر، واسطه را مى فرستد و خود شخصا حاضر نمى شود؛ زيرا اگر خود مى رفت، ممكن بود پرده از توطئه برافتد و بنى هاشم از آن بويى ببرند. عمر در دفعه دوم كه بر حسب قاعده بايد خودش مى رفت، باز واسطه را مى فرستد و اين بار به ابوبكر پيغام مى دهد كه جريانى اتفاق افتاده كه لازم است ابوبكر شخصا در آن جريان حضور به هم رساند؛ بنابراين به نظر مى آيد ضرورتى براى حضور ابى بكر نمى ماند، مگر اينكه قراردادى بوده و هدف، اجراى همان قرارداد است.

2. انگيزه ى اصرار عمر در اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله وفات نيافته و تهديد آنانى كه مى گفتند: پيامبر فوت كرده، با وجود استماع آيه از ابن مكتوم، چند چيز مى تواند باشد: اول اينكه از شدت علاقه، عقل و شعور خود را در آن ساعت رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله از دست داده بود؛ دوم اينكه واقعا- با دست ندادن شعور- يقين كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله وفات يافتنى نيست؛ سوم اينكه غرض خاص سياسى باشد.

اما احتمال اول كه عمر شعور خود را از دست بدهد، به شهادت تاريخ، عمر از علاقه مندان به رسول خدا نبود، چه اينكه اگر چنين علاقه اى بود، به اين زودى اندوه از دست دادن رسول اكرم صلى الله عليه و آله از سر بيرون نمى كرد، آن هم به اين زودى كه يك ساعت بعد در سقيفه چنان حال طبيعى بگيرد و مشغول بحث و جدال گردد! و مسلم است شخصى كه در حد از دست دادن شعور به كسى علاقه مند باشد، لااقل چند روزى حوصله ى گفت و شنود عادى را ندارد، تا برسد به اينكه در شوراى به آن عظمت مشغول بحث و مجادله گردد.

اما احتمال دوم، كه واقعا يقين كند پيامبر مردنى نيست، اين هم درست نيست؛ زيرا قبل از ارتحال به چند روز و يا به چند ساعت چگونه شخصى كه اعتقاد دارد پيامبر مردنى نيست، در هنگام شدت مرض رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: دوات و قلم حاضر كنيد تا چيزى را بنويسم كه هرگز با وجود آن اختلاف ننماييد، عمر مانع شد و گفت: حسبنا كتاب الله؛ و چنانچه در صحاح عامه آمده نيز گفت: «ان النبي...» كه قلم ياراى نوشتن آن را ندارد؟ پس به طور مسلم يقين داشت كه رسول الله صلى الله عليه و آله را مرگ و يا مرض درمى يابد.

در تاريخ ابن اثير آمده كه قبل از آنكه ابوبكر آيه ى شريفه ى «و ما محمد الا رسول...» را تلاوت كند، عمر بن زائده آيه را تلاوت كرد (علاوه از تلاوت ابن ام مكتوم) باز خليفه قانع نشد، تا ابوبكر دررسيد و پس از شنيدن آيه از او، عمر قانع گرديد!

حال كه اين دو احتمال بى وجه شد مى ماند احتمال سوم كه غرض از آن، ايجاد هرج و مرج و سرگرم داشتن مردم و يا معطوف داشتن فكرها به اين نقطه كه آيا پيامبر مرده، و يا اينكه پيامبر نمى ميرد، از فكر بيعت كردن با خليفه ى حقيقى و يا ديگرى غير از ابوبكر بازدارد، تا ابوبكر بيايد و تدبيرى كه قبلا آماده كرده بودند با حضور ابوبكر عملى سازند. از اين رو مى بينيم پس از حضور ابوبكر، عمر اطمينان خاطر حاصل مى كند كه كار از خاندان هاشم بيرون رفت، و با كمال فراغت خاطر مشغول جمع آورى اخبار و فعاليت و تدبيرهاى بعدى گرديد.

3. شكل حكومتى كه پس از بيعت تشكيل يافت؛ زيرا به تصريح ابن اثير، خلافت به دست ابوبكر، و رسيدگى به بيت المال به دست ابوعبيده، و قضاوت به عهده ى عمر گذاشته شد. اين سه مسؤوليت كه هر كدام اركان حكومت را تشكيل مى دهد، نمى توان گفت كه به طور تصادفى بوده، بلكه چنين تقسيمى حاكى از توطئه و برنامه قبلى بوده است.

4. عمر در وقت مرگش مى گفت: «اگر ابوعبيده زنده بود، كار خلافت را به او مى سپردم». ابن ابى الحديد از تاريخ طبرى نقل مى كند: «همين كه عمر را خنجر زدند، به او گفته شد: چه كسى را جانشين خود مى كنى؟ گفت: كى را جانشين كنم، اگر ابوعبيده زنده بود، او را جانشين مى كردم و اگر مورد سؤال قرار بگيرم، به پروردگارم مى گويم كه: از پيامبرت شنيدم مى فرمود: ابوعبيده، امين اين امت است!» تا آن جا كه مى گويد: «به او گفتند: سفارشى ندارى؟ گفت: گفتارم را به شما در يك كلام جمع مى كنم، كه بايد سرپرستى شما را فردى به دست بگيرد كه او در اجراى حق از همه بالاتر باشد» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 190. ]و اشاره به حضرت على عليه السلام فرمود.

مسلما لياقت و خلافت ابوعبيده موجب نشده كه عمر اين آرزو را بنمايد، زيرا بر حسب اين روايت به لياقت مولا هم اذعان داشت، اما نخواست مسؤوليت خلافت را در حال زندگى و مرگ به عهده بگيرد، و نيز امانت ابوعبيده به تنهايى نمى تواند سبب اين آرزو باشد، زيرا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فقط از ابوعبيده تمجيد نمى كرد، بلكه عده ى بسيارى از صحابه از طرف قرين الشرف نبوى به بالاترين از اين تمجيد مخصوص مى شدند؛ مانند: سلمان و مقداد و ابوذر، چنانچه در صحاح عامه و شيعه وارد شده است.

5. صديقه ى كبرا- صلوات الله عليها- حكومت ابوبكر را به حزب سياسى تعبير مى فرمود: «تفرون من القتال و يتوكفون الاخبار... .» 6. مولاى متقيان عليه السلام به عمر فرمود: «احلب يا عمر حلبا لك شطره...». از اين جمله بخوبى روشن است كه ميان آن دو قرارداد سرى بوده تا به يارى هم براى ربودن خلافت برخيزند و با برنامه ى مشخصى تعقيب نمايند، وگرنه روز سقيفه به تنهايى آن وسعت را نداشت تا اين محاسبات سياسى در آن انجام بگيرد و خلافت را تقسيم كنند.

7. مسعودى [ مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 22. ] نامه اى را از معاويه به محمد بن ابى بكر نقل مى كند كه در آن معاويه، ابوبكر و عمر را شريك در غصب حق مولاى متقيان مى داند، و تشكيلات مخفى را براى قيام عليه امام عليه السلام به آنان نسبت مى دهد. از جمله در قسمتى از آن نامه آمده:

«ما و پدر تو در ميان ما، بدرستى بر فضيلت پسر ابى طالب آشنا بوديم، و حق او بر ما لازم و اطاعت او بر ما واجب، ولى از وقتى كه بارى متعال آنچه درباره ى پيامبر صلى الله عليه و آله مقدر كرده بود برگزيد و وعده ى خود را به وسيله ى او ظاهر و تمام كرد و بر مردم اتمام حجت كرد و به سوى خود برگرفت، پدر تو و فاروق (عمر) نخستين فردى بودند حق او را قطع كرده و با خلافت وى مخالفت كردند و بر اين هدف اتفاق داشته و هماهنگى فراهم كرده و على را به بيعت ابوبكر دعوت كردند و على خوددارى كرد و بازايستاد، و بر او سخت گرفته و مشكلات بزرگى را بر او وارد ساختند.» از جمله «اتفاق داشته و هماهنگى فراهم كرده...» چنين به نظر مى آيد كه تمام فعاليتها با نقشه ريزى و توطئه هاى قبلى انجام گرفته است [ فدك در تاريخ، ترجمه ى محمود عابدى، ص 71- 75. ] خلاصه اينكه كاملا روشن است كه كار سقيفه خلق الساعه نبوده و مسلما نتيجه ى توطئه ى قبلى بوده، كه هم قرآن به آن هشدار داده بود و نيز رسول گرامى صلى الله عليه و آله تصريحا و تلويحا- چنان كه اشارت رفت- گوشزد فرموده بود. به قول شاعران زبردست شيعه، در جواب عمر كه گفته بود: «بيعة ابى بكر كانت فلتة؛ بيعت ابوبكر حادثه ى بدون تدبير بود» چنين گفته اند:



  • و لكن امرا كان ابرم بينهم و لكن امرا كان ابرم بينهم


  • و ان قال قوم فلتة غير مبرم و ان قال قوم فلتة غير مبرم


[ محمد بن هانى المغربى. ] .

و لى مسأله خلافت امرى بود كه در ميانشان قبلا طرح ريزى شده بود، اگرچه گروهى گفتند: حادثه ى بدون تدبير بود. و ديگرى گفته:



  • زعموها فلتة ماحيد زعموها فلتة ماحيد


  • لا و رب البيت و الركن المشيد لا و رب البيت و الركن المشيد




  • انما كانت امورا نسجت انما كانت امورا نسجت


  • بينهم اسبابها نسج البرود بينهم اسبابها نسج البرود


چنان مى پندارند كه حادثه دفعى بود، نه به خداى كعبه و ركن استوار قسم!

آن چنان شد سقيفه را از پيش در بين خود بافته بودند، همچون بافته هاى برد.

پوسيده شدن دين

متن: سمل جلباب الدين شرح: در هنگام رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به دار انبيا، پوشش دين پوسيده و كهنه شد، در حالى كه در كمال طراوت بود.

در اين جمله، صديقه ى طاهره عليهاالسلام اشاره مى فرمايد كه با غلبه ى شما به امر خلافت، دين پوسيده و كهنه شد. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد، مخالفان اهل بيت عليه السلام كه به قدرت رسيدند، هر يك در طول تاريخ به فتوحاتى نايل شده و جهان گشايى نموده اند و اسلام و قرآن را در اقطار جهان ترويج نمودند، و به شهادت تاريخ، جهان گشايى نه فقط در عصر به اصطلاح خلفاى راشدين بوده، بلكه در عصر اغلب خلفاى بنى اميه و بنى العباس اتفاق افتاده و دنيا با دين جامع و كامل روبه رو شد؛ پس چگونه است كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام مى فرمايد: پوشش دين پوسيده شد!؟ اينك پاسخ، والله المستعان اما اين كه چگونه به محض رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اشغال خلافت، دين پوسيده شد، چون اساس پوسيدگى در آن وقت گذاشته شد و در همان زمان، پوسيدگى دين با تصدى نا اهل و نادان شروع گرديد.



  • خشت اول گر نهد معمار كج خشت اول گر نهد معمار كج


  • تا ثريا مى رود ديوار كج تا ثريا مى رود ديوار كج


اما اينكه با به قدرت رسيدن مخالفان اهل بيت گسترش اسلام شروع گرديد، بايد قبلا فهميد كه تازگى و طراوت و زنده بودن دين با چه چيز صورت مى گيرد. آيا خود دين مى تواند خود را محافظت نمايد و بيش برود يا نه؟ مسلما جواب منفى است؛ زيرا قانون بدون عملى شدن آن در جامعه و به وسيله مردم، نخواهد توانست قدرت خود را حفظ كند و تا دين در اجتماع رسمى و عملى نشود، پس از مدتى به كلى از بين رفته و از خاطره ها محو خواهد شد، و حتى بر فرض اينكه معارف و محتواى آن در پايه اى بلند باشد، آيا دين با فتوحات و لشگركشى به اقطار جهان و در نتيجه، آوازه ى بلندش مى تواند نگهدار خود باشد؟ پاسخ اين سؤال نيز منفى است. دين با آوازه ى بلند و طرفداران بسيار، باز قدرت نگهدارى خود را ندارد؛ چون اين ادعا از اهميت بيشترى برخوردار است، پاسخ آن در طى مقدماتى داده مى شود.

1. دين چيست؟ دين مجموعه اى است از عقيده ها و عملها كه آدمى با داشتن آن عقيده ها و پيروى از آن اعمال به كمال مناسب خود نايل مى گردد. مرحوم بلاغى چنين تعريف مى كند:

«الدين في هذا المقام عبارة عن روابط الانسان مع مقام الالهية من حيث الاعتقاد بما يرجع الاله و رسله و كتبه و عبادته و الطاعة و الشريعة [ تفسير آلاء الرحمن، ص 166. ]؛ دين در اين مقام عبارت از روابط انسان با مقام الهى است، از جهت اعتقاد به چيزى كه به خدا و پيامبران و كتابهاى آسمانى و اطاعت و شريعت ارتباط دارد.» توضيح آنكه انسان را افكار مختلف زير سؤال قرار مى دهد، از خود مى پرسد اين جهان هستى آيا سازنده و مدبرى دارد يا نه، و بر فرض داشتن آن، مى توان به درك آن نايل شد يا نه؟ آيا او همه ى صفات كمالى را دار است يا نه؟ و يكى از صفات كمالى، حكيم بودن ذات متعال است؛ آنگاه اين سؤال پيش مى آيد: به چه علت و حكمتى اين خلقت را بنا نهاد، و غرض از خلقت آدمى و پديده هاى ديگر چيست؟ آيا اين خلقت آغاز و انجامى دارد يا نه؟ آيا در انجام چگونه خواهد شد؟ تكليف آدمى با اين همه اختلافها در عقايد و افكار چيست؟ آيا در مدتى كه در اين جهان به سر مى برد، ناچار از تمدن و حكومت است؟ حكومتش چگونه است؟ آيا اعمال خودش چگونه است؟ اصلا در عالم حسن و قبحى وجود دارد و يا همه ى اين حرفها بافته ى خيال و اوهام است؟ آيا عمل و رفتار انسان راجع به خود و بستگان و جامعه اش چگونه است؟ اين افكار و صدها از اين قبيل سؤالها را بايد اين مجموعه ى الهى به اسم دين جوابگو باشد.

2. جامعيت قرآن: ادعاى قرآن آن است كه اين مجموعه ى به اسم دين اسلام آن چنان جامع است، كه كتابش گواه صادق و غالب بر كتابهاى آسمانى كه درباره ى پاسخگويى به اين سؤالها براى بشر فرود آمده، و جوابگوى همه ى پرسشها در همه ى موضوعها خداشناسى و جهان بينى و ساير موضوعها كه تاكنون به فكر بشر رسيده و يا خواهد رسيد. دليل بر اين ادعا آيه ى شريفه است، و درباره ى كتاب آسمانى، قرآن اين چنين مى فرمايد:

«و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه [ مائده (5) آيه ى 48. ]؛ ما كتاب را به حق به سوى تو فروفرستاديم كه تصديق كننده ى همه ى كتابهاى آسمانى و حاكم بر آنهاست.» پس كتاب الهى به همه ى كتابهايى كه پاسخگوى سؤالها چه درباره ى خداشناسى و جهان بينى و سؤالهاى ديگر بوده و دچار انحراف شده، نظارت و سيطره دارد. پس قرآن هم در اوج عظمت خود چنان است كه پاسخگوى همه ى سؤالها و ضامن اصلاح همه ى ابعاد زندگى بشر مى باشد.

جامعه ى اصلاح شده و تكامل يافته داراى خصلت ويژه اى است؛ چنان جامعه اى با عمل به دستورهاى جامعه ى نمونه، الگويى براى همه ى جهانيان خواهد شد و آنان را از افراط و تفريط در همه ى شؤون اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و در يك كلمه «آيين مملكت دارى» بازداشته و بر آنان شاهد و مراقب بوده و از انحراف جلوگيرى خواهد كرد. قرآن خطاب به جامعه ى اسلامى كه پيروان اسلام هستند چنين مى فرمايد:

«و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا [ بقره (2) آيه ى 143. ]؛ و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد، و پيامبر بر شما گواه باشد.» مراد از شهيد، مراقبت و نظارت است و اين معنا از خود قرآن استفاده مى شود. خدا از قول عيسى بن مريم عليه السلام نقل مى كند كه:

«ما قلت لهم الا ما أمرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد [ مائده (5) آيه ى 117. ]؛ جز آنچه مرا بدان فرمان دادى (چيزى) به آنان نگفتم؛ (گفته ام) كه: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد، و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چيز گواهى.» از جمله ى «انت الرقيب عليهم» پس از «فلما توفيتني» در قسمت دوم و در آخر آيه مجددا مى فرمايد: «و انت على كل شي ء شهيد» به دست مى آيد كه شهيد همان رقيب و ناظر مى باشد. به طور خلاصه آنكه خدا از عيسى بن مريم عليه السلام بازخواست مى كند كه اين انحراف در عقيده ى عيسويان و غلو و افراط درباره ى تو و مادرت كه خدا مى پندارند از كجا نشأت گرفته، و مگر تو مراقب آنها نبودى كه نگذارى منحرف گردند!؟ جواب مى دهد: مادامى كه من در ميانشان بودم، شهيد و مانع از غلو و تجاوزشان بودم.

پس شهيد از نظر خود قرآن، يعنى ناظر و مراقب، و با استفاده از اين توجيه قرآنى، معناى آيه ى «و كذلك...» چنين مى شود: ما مسلمانان را در تمام شؤون و جهتهاى زندگى ناظر و مراقب جهانيان قرار داديم؛ البته چنين نظارتى نه به تنهايى، بلكه در تحت نظارت و مراقبت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، زيرا در قرآن مى فرمايد:

«هو سماكم المسلمين من قبل و في هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس [ حج (22) آيه ى 78. ]؛ و او پيش از قرآن و در قرآن شما را مسلمان ناميد، تا رسول خدا بر شما ناظر و مراقب بر شما، و شما نيز ناظر و مراقب جهانيان باشيد.» 3. دين و پاسخ به مشكلات: حال دينى كه مى خواهد به همه ى

/ 32