خونريزى و جنگ - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خونريزى و جنگ

«سرزمين عربستان مردمان دلير و سخت جان دارد و اين لازمه ى سختى زندگى و موقعيت جغرافيايى است، حال اگر عصبيت جاهلى هم به اين طبيعت ضميمه شد، معلوم است كه چه حوادث خونبارى مى آفريند. از طرفى هر قبيله، زن و مال و جان ديگران را شكار قانونى خود مى دانستند و از طرف ديگر، قبيله ى مورد تجاوز واقع شده هم، در انتقام، حاضر است حتى تمام افراد قبيله ى متجاوز را از دم تيغ بگذراند.

صحرانشينان مى گفتند: خون را جز خون نمى شويد، و مهمترين حوادث از يك برخورد ساده ى دو فرد از دو قبيله شروع مى گشت و گاهى مانند جنگ «بسوس» چهل سال طول مى كشيد، تا وقتى كه تقريبا مرد جنگجويى در دو قبيله باقى نمى ماند!

يكى از بزرگترين مصيبتهاى فرد بدوى آن بود كه قبيله اى او را طرد يا خلع كند؛ بدين ترتيب وى ديگر منسوب به قبيله اى نبود و مورد حمايت قرار نمى گرفت و هيچ قدرت قانونى، پاسدار جان و مال او نبود و در نتيجه هر كس حق داشت او را بكشد يا به بردگى بگيرد و يا اموالش را غارت كند!»

غارت

«غارت از جمله راههاى رسمى امرار معاش بود؛ چه معلوم شد كه اموال ديگر قبايل در پيش هر قبيله احترام قانونى ندارد و اين رسم عمومى حتى ميان قبايل مسيحى، مانند «بنى تغلب» غارتگرى رايج بود، اما در اثناى غارتگرى خونريزى مجاز نبود.

در جاهليت عربى، زن حق نداشت آزادانه از حقوق خود استفاده بنمايد و مرد حق داشت آنچه كه از مهريه قرار داده مى شد نگهدارى نمايد و به اين وسيله به او ضرر رسانده و تجاوز كند، و نيز حق داشت او را- پا در هوا- معلقه و بلاتكليف نگه دارد.» [ محمد خاتم پيامبران، ص 34- 36. ] از زنان سلب آزادى مى كردند به نحو «عضل» كه در قرآن از آن نهى شده است؛ يعنى، در جاهليت عرب پس از طلاق مانع بودند كه زن شوهر ديگرى بكند، در اين آيه چنين مى فرمايد:

«و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن، فلا تعضلوهن ان ينكحن ازواجهن [ بقره (2) آيه ى 232. ]؛ اگر زنها را طلاق داديد و آنها پس از طلاق مدت معين عده را گذراندند، از ازدواج با شوهرانشان جلوگيرى ننماييد.» از جمله راههاى به دست آوردن زن آن بود كه در سر زن مردى به خاطر به چنگ آوردن او چنگ درمى گرفت و اگر غالب مى شد بى هيچ قيد و شرطى او را تصرف مى نمود، و يكى از اين ظلمهاى روشن، عمل خالد بن وليد است كه به امر ابوبكر در درگيرى تحميلى با مالك بن نويره انجام داد. بلافاصله پس از كشتن مالك، زن زيبايش را گرفت و سر مالك را به منزله ى سنگ زير ديگ كرد.

زنده به گور كردن دختران

بعضى از قبيله هاى عرب، مانند بنى اسد و بنى تميم، دختران خود را زنده به گور مى كردند، چنان كه در قرآن است:

«و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم، يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه في التراب الاساء ما يحكمون [ نحل (16) آيه ى 58 و 59. ]؛ «اگر به يكى از آنها بشارت نوزاد دختر مى دادند، چهره اش تيره مى شد و خشم خود را فرومى برد و از شنيدن اين خبر ننگ آور، از چشمهاى مردم پنهان مى شد و سرگشته مى شد كه آيا قبول خوارى نموده و دختر را نگهدارى نمايد و يا او را در خاك پنهان كند، واقعا چه داورى بدى است.» چرا داشتن دختر عار بود؟ چون دختر نمى تواند مرد جنگاورى باشد و از قبيله دفاع نمايد و يا ممكن است در آينده در دست دشمنان قبيله اسير شود، پس غيرت ايجاب مى كرد كه او را زنده به گور كنند! و نيز كشتن اولاد از ترس فقر از عادتهاى عرب جاهلى بود كه قرآن از آن به عنوان يكى از عادتهاى بس نكوهيده ياد مى كند:

«و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطأ كبيرا [ اسراء (17) آيه ى 31. ]؛ از ترس فقر اولاد خود را نكشيد، ما هستيم كه شما و آنها را روزى مى دهيم. براستى كشتن آنها (طفل بى گناه) جنايت بس بزرگى است.»

بت پرستى

بت پرستى، دين رايج عرب بود و به صورتهاى گوناگون در ميان آنان نفوذ داشت. برخى معتقدند كه پايه گذار بت پرستى در حجاز «عمرو بن لحى» بود. مى نويسند: «هبل» را او از شام به مكه آورد، معروفترين خدايان كعبه هبل بود، به شكل انسان ساخته شده بود و تيرهاى مقدس را كه كاهن براى فال گرفتن به كار مى برد، جلوى او گذارده بودند [ محمد خاتم پيامبران، ص 42. ] كلبى در كتاب «الاصنام» مى نويسد: دامنه ى بت پرستى تا آنجا توسعه پيدا كرد كه بتهايى را به شكل حيوان و گياه و انسان و جن و فرشتگان و ستارگان ساخته مى شد و حتى سنگ را مى پرستيدند [ همان جا. ]

بتهاى نامدار

بتهاى نامدار كه نام آنها در قرآن آمده: «لات» در طائف به صورت سنگى چهار گوش بود و نزديك طائف چمن و چراگاه خاصى داشت كه حرم بود و قطع درخت و شكار و خونريزى در قلمروى آن روا نبود، و مردم مكه و ديگران به زيارت آن مى رفتند.

«عزا» خداى بسيار عزيز كه معادل ستاره ى زهره بود، در نخله (شرق مكه) قرار داشت و بيش از ساير بتها اعتبار داشت. حرم عزا از سه درخت تشكيل شده بود و قربانى انسان هم بدان تقديم مى شد.

«منات»: قديمى ترين بتها بت منات بود كه عقيده داشتند خداى قضا و قدر، بخصوص فرمان مرگ جانداران در دست اوست، و محل اين بت در قديد (ميان مكه و مدينه) در كنار دريا بود، و همين بت مورد احترام شديد قبيله هاى ازد، اوس و خزرج بود، تا اينكه چنان كه ابن كلبى نوشته، مولاى متقيان عليه السلام به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در سال دوم هجرى شكست. اين سه بت، خدايان مؤنث و تمثالهاى ملائكه بودند!

يكى از عادتهاى قريش آن بود، در وقت طواف به دور كعبه مى گفتند: «و اللات و العزى و مناة الثالثة الاخرى، فانهن الغرانيق العلى و ان شفاعتهن ترتجى» و يا اين جمله را تكرار مى كردند: «بنات الله و هن يشفعن اليه؛ اين سه بت، دختران خدا هستند و آنها در پيشگاه خدا شفاعت خواهند نمود.» در جواب اين خرافات، قرآن چنين مى فرمايد:

«أفرأيتم اللات و العزى، و مناة الثالثة الاخرى، ألكم الذكر و له الانثى، تلك اذا قسمة ضيزى، ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان [ نجم (53) آيه ى 23-19. ]؛ آيا براستى شما فكر مى كنيد لات و عزا و منات سومى بر چيزى قادرند كه آنها را عبادت مى كنيد؟ و آيا براستى فكر مى كنيد ملائكه دختران خدا و پسرها فرزندان شما هستند؟ اگر چنين پندارى درست باشد، چه تقسيم ظالمانه اى است! اين پندارها نيست مگر ساخته و پرداخته ى شما و پدرانتان، و دليلى از ناحيه ى خدا بر آنها نيامده است.» «بعل» مظهر روح چشمه ها و آبهاى زير زمين بود. در آيه ى شريفه مى فرمايد: «أتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين [ صافات (37) آيه ى. ]؛ آيا شما در مشكلهاى خود بعل را صدا مى زنيد و بهترين آفريننده را ترك مى كنيد!؟.» علاوه بر خدايان عمومى، هر يك از عربها در خانه ى خود بتى از چوب يا فلز يا سنگى كه شكل معينى نداشت درست كرده و هر وقت به خانه مى رفتند، دور آن طواف مى كردند و در هنگام مسافرت از آن اجازه مى گرفتند و آن را همراه خود مى بردند.

در شهرهاى يمن و حران و قسمت شمالى عراق، مركز «صابئين» بود و در آن شهرها ستارگان مورد احترام بودند. عقيده به نجوم و ارتباط حركتهاى ستارگان با مقدرات زمينى بسيار قوى بود. هر يك از ستارگان را خداى يكى از حوادث مى دانستند. تمثالهاى مريخ و مشترى و زهره را در محرابگاه نصب مى كردند و از آنها كمك مى خواستند و قربانى هم به آنها تقديم مى كردند. فكر صابئى احيانا در توجه به فرشته و جن جلوه مى كرد. ملائكه را دختران خدا و مؤثر در حوادث مى دانستند و براى خدا همسرى از جن تصور مى كردند. طايفه ى «بنى مليح» در خزاعه جن را پرستش مى كردند؛ طايفه ى «حمير» خورشيد، «كنانه» ماه، «لخم» و «جذام» مشترى، «طى» سهيل و قبيله ى «قبيس» شعرى و «اسد» عطارد را مى پرستيدند [ محمد خاتم پيامبران، ص 44. ] در تاريخ طبرى آمده: نخل مقدسى در نجران بود كه نذرها را به صورت سلاح و پارچه و لباس بر آن مى آويختند. قربانى شتر و گوسفند در مكه، در كنار انصاب مختلف- كه بت يا قربانگاه بود- رواج داشت؛ در قرآن كريم آمده است كه قسمتى از محصول و چهارپايان را براى بتهاى خود قرار مى دادند:

«و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون؛ كفار مكه براى خدايان خود آنچه خدا از زراعت و چهارپايان آفريده قرار مى دهند و به گمان خود مى گويند: اين براى خداست و قسمت ديگر براى شريكان (بتها) اوست و از آنچه قسمت پروردگار بود، به خدا نمى رسد و آنچه از سهم خداست به شريكان مى رسد، راستى چه داورى بدى مى كنند.» [ از اين آيات قرآن و از آيات ديگر استفاده مى شود كه عرب جاهلى به خداى آفريدگار نامرئى جهان اعتقاد داشته و او را مدبر و آفريدگار آسمانها و زمين و همه ى اجرام مى دانستند، و اينكه ذات اقدس او با چشم ديده نمى شود. آنچه كه قرآن آنان را مورد سرزنش قرار مى دهد، بدون دليل و برهان به پرستش آنها پرداختن است؛ زيرا طواف، يك نوع پرستش است كه انسان به دور چهار ديوار انجام مى دهد و فرقى كه در طواف و سنگى كه خود مردم جاهليت دور آن طواف مى نمودند هست، همانا واجد بودن برهان و به قول قرآن «سلطان» است كه در طواف هست و در سنگ نيست: «ما انزل الله بها من سلطان.» بنابراين همان طورى كه در بحث شرك از نظر قرآن گذشت، معيار قرآنى در جلوگيرى از پرستيدن سنگ و نظاير آن «فقدان اذن» و نبودن دستور از طرف پروردگار جهان است، نه از آن جهت كه گل و يا سنگ است. بر اين اساس اگر طواف به سنگ و گل مورد اذن واقع شد، عين پرستش ذات احديت است.

شفاعت قرار دادن عرب جاهلى هم نيز از اين گونه است كه افرادى را بدون اذن از پيش خود شفيع قرار داده بودند و توبيخ آنان از آن جهت است كه چرا بدون اذن شفيع قرار داده اند، كه اين آيات به همين معنا اشاره مى فرمايد: «و لا يشفعون الا لمن ارتضى» و يا آيه ى ديگر: «من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه.» مفهوم اين آيات، اين است كه اگر اذن باشد، شفيع قرار دادن اشكال ندارد. روى همين جهت در دعاهاى وارده از ائمه ى طاهرين (ع) چنين آمده: «و شفعني في جميع ما سألتك» (دعاى عاليه مضامين) «بار الها! معصوم مورد نظر را شفيع قرار بده، در همه ى آنچه كه از تو مسألت كردم»؛ يعنى، تو اذن بده تا او شفاعت نمايد. ]

عقيده به روز رستاخيز

عقيده به روز رستاخيز كمتر در ميان عربهاى جزيره به چشم مى خورد. عده اى از آنها چنانچه قرآن نقل مى كند: «و قالوا ان هي الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين [ انعام (6) آيه ى 29. ]؛ و گفتند: «جز زندگى دنياى ما (زندگى ديگرى) نيست و برانگيخته نخواهيم شد.» يا مى گفتند: «و قالوا ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و مالهم بذلك من علم ان هم الا يظنون [ جاثيه (45) آيه ى 24. ]؛ و گفتند: «غير از زندگانى دنياى ما (چيز ديگرى) نيست؛ مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز طبيعت هلاك نمى كند.» و (لى) به اين (مطلب) هيچ دانشى ندارند (و) جز (طريق) گمان نمى سپرند.» در دائرة المعارف فريد وجدى [ ر. ك: ماده ى «حمد». ] از ژرژ لابوم نقل مى كند كه: بعضى معتقد بودند كه روح وقتى از بدن جدا شد به صورت مرغى درمى آيد كه پيوسته اطراف قبر پرواز مى كند و نوحه سرايى مى نمايد و او وسيله خبررسانى فرزندان و باقيماندگان است، و اگر كشته شده باشد، مرغ فرياد مى زند: سيرابم كنيد! تا باقيماندگان انتقام كشته را از كشنده بگيرند.

/ 32