فاطمه و مردم - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

را پيش آورد و من بيعت كردم... .» [ فتح البارى فى شرح البخارى، ج 11، ص 175؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 119. ] با چنين وضعى چگونه مى توان ادعاى اتفاق آراء نمود با اينكه اهل سنت در مؤلفات خودشان به وجود اختلاف تصريح مى كنند. علاوه بر اين، هيچ يك از اهل بيت نبوت و رسالت و مهبط وحى حاضر نبودند و همگى در خانه مولاى متقيان- صلوات الله عليه- گردآمده بودند و در ميان آنان سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و زبير و خزيمة بن ثابت ابى بن كعب دو فروبن عمر انصارى و براء بن عازب خالد بن سعيد العاص اموى، از بزرگان و مشاهير و مسلما بنا به تعبير خودشان از اهل حل و عقد بوده اند، پس چگونه مى شود با غيبت اهل بيت- كه عدل كتاب خدا و كشتى نجات امت است- اجماع تحقق پذيرد!؟ ممكن است كسى اشكال نموده و بگويد: اختلاف و بلند شدن سر و صدا و بالا گرفتن اختلافها لازمه ى طبيعى هر مجلس مشورتى است، خصوصا در امور مهم كشورى، و به همين مناسبت است كه مى بينيم در ملل متمدن، هر يك از حزبها با گرايشهاى مختلفى كه دارند، گاهى چنان اختلاف بالا مى گيرد كه كار به ناسزاگويى مى كشد، اما با وجود اختلاف، با قبول اكثريت طرفهاى ديگر هم مى پذيرند و رسميت آن را قبول مى كنند.

پاسخ از اين اشكال اين است كه چنانچه گفتيم: متبادر از اين روايت آن است كه در امورى كه عاقلان در آن به مشورت مى نشينند و از اين طريق به واقع برسند، و از طرفى هم نمى دانند مصلحت واقعى چيست، در چنين صورتى است كه خداوند متعالى بنا بر نقل، خليفه ى امت را از خطا و گمراهى بازمى دارد، همچنان كه در تفرقه نيز خداى متعال اين امت را از محذورات بازمى دارد؛ در قرآن مى فرمايد: «و ان يتفرقا يغن الله كلا من سعته [ نساء (4) آيه ى 130. ]؛ و اگر آنان متفرق شوند، خداوند هر دو گروه را بى نياز مى كند» و به طور مسلم اين روايت در مقامى است كه در موارد مشورتى، واقع امر مجهول باشد، مانند حكم ظاهرى كه واقع امر براى ما روشن نيست. لذا مى بينيم كه چه بسا رأى اكثر بر خلاف مصلحت باشد، و با خود اين روايت نمى توان مورد مشورت را تشخيص داد، و اصحاب اماميه و هر انسان منصفى در مورد خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام نظرشان اين است كه واقع با وجود نصوص غدير و غير آن كاملا روشن و هيچ گونه ترديدى و ابهامى نداشت، تا نوبت به اجماع و در دستور كار مشورت اهل حل و عقد باشد، چون در صورتى كه واقع در دست باشد نوبت به حكم ظاهرى نمى رسد.

بر فرض تسليم كه امر خلافت هم براى مردم نهفته بود و نياز به كشف از جهت اجماع مردم بود، به طور مسلم اكثريت طبيعى مراد از حديث است، نه اقليتى كه با چنگ زدن به نيرنگ و فريب خود را تحميل كنند؛ و در ماجراى خلافت مى بينيم اكثر اهل حل و عقد مخالفت نموده و كناره گيرى كردند. ما جهت روشن شدن اين حقيقت تاريخ- كه بسيار تلخ و دردآور است- به فرازهايى از جريان سقيفه از زبان ابن ابى الحديد گوش مى دهيم. در شرح خطبه ى شقشقيه در احوال ابن ابى خطاب چنين مى گويد:

«عمر همان كسى است كه بيعت ابوبكر را استوار ساخت، مخالفان را از صحنه بركنار كرد، شمشير زبير را شكست، به سينه ى مقداد كوفت و در سقيفه حق سعد بن عبادة را پايمال نموده و گفت: سعد را بكشيد! خدا او را بكشد! و بينى حباب بن منذر را كه در روز سقيفه گفت: من صاحب رأى هستم كه در امثال اين حادثه نظر من راهگشا، و در زيادى تجربه و آگاهى به موارد آن بسان درخت خرما هستم كه بار زيادى داشته باشد، و هر كسى از خاندان هاشم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام پناه برده بود تهديد نمود و آنان را از آنجا خارج ساخت، و اگر نبود فعاليت او، پايه ى خلافت براى ابوبكر استوار نمى شد.» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174. ] يكى از بزرگان اهل حل و عقد امت، عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه حاضر نشد خلافت ابابكر را بپذيرد، و نيز اكثر مهاجرين نبودند، و باز در اين زمينه ابن ابى الحديد در جريان سقيفه از براء بن عازب چنين نقل مى كند:

«در سقيفه ايستاده بودم كه يكدفعه متوجه شدم ابوبكر مى آيد، و با او عمر و ابوعبيده و جماعتى از اصحاب سقيفه، در حالى كه... و به هر كسى مى رسيدند مى زدند و ابوبكر را جلو انداخته و دست آن را به دست ابوبكر به عنوان بيعت مى كشيدند، بدون اعتنا به اينكه طرف مايل به اين بيعت هست يا نه... و در شب پس از روز سقيفه مقداد و سلمان و ابوذر و عبادة بن صامت و ابوهيثم تيهان و حذيفة بن يمان و عمار را ديدم كه در نظر داشتند مسأله ى خلافت را در ميان مهاجرين به شورا بگذارند، و اين خبر به ابوبكر و عمر رسيد. آنان شخصى را به نزد ابى عبيده و مغيرة بن شعبه فرستادند و از نظر آنان در اين مورد جويا شدند. مغيره در پاسخ چنين گفت: به نظر من در اين مسأله سهمى به عباس و پسرانش قرار دهيد، تا او را از على بن ابى طالب جدا كنيد.» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 219. ] از اين فراز تاريخ معلوم مى شود كه كار سقيفه به رسوايى كشيده تا جايى كه بزرگان مهاجرين بنا گذاشته اند انتخاب اولى را لغو نموده و دست به تشكيل شوراى ديگرى كه در آن فقط مهاجرين هستند بزنند از شنيدن اين تصميم، آن دو احساس خطر كرده و با مشورت ابوعبيده جراح و مغيرة بن شعبه، با دادن سهميه ى كافى به عباس بن عبدالمطلب او را در برابر مولا قرار بدهند، و او را بدين وسيله از گروه بنى هاشم كه در جبهه ى مخالف بودند جدا سازند. براء بن عازب نيز مى گويد: ابوبكر و عمر با مغيرة بن شعبه شب دوم رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در سقيفه حضور داشتند ابوبكر خطبه خواند و در آخر خطبه خطاب به عباس بن عبدالمطلب چنين گفت:

ما آمده ايم به شما و نسل آينده ى شما در اين امر (خلافت) سهمى قرار دهيم، به دليل اينكه عموى رسول الله هستى، اگر چه در نظام انتخابات، مسلمانان به اتفاق به هر كسى رأى دادند تمام حق از آن اوست، چه اينكه مردم در مسأله ى خلافت موقعيت شما و خانواده ى شما را مى ديدند، و با وجود اين امتياز، شما و بنى هاشم را كنار زدند، چه اينكه رسول الله صلى الله عليه و آله هم از ماست و هم از شماست.» در اين هنگام عمر در ميان سخنان او برخاست و همچون او در خشونت و تهديد كردن و در وقت حساس وارد عمل شدن چنين گفت:

«آرى به خدا! متوجه باشيد! ما از روى نياز دست روى شما دراز نكرديم، ولى براى ما اشكال تراشى در اجتماع مسلمانان از طرف شما دشوار آمد كه مشكلهايى براى شما و مسلمانان پيش بيايد، به فكر خود و عموم مسلمانان باشيد.» سپس آرام شد. عباس زبان به سخن گشود، خدا را حمد و ثنا گفت، و سپس چنين گفت:

«... اگر دليل شما در اشغال منصب خلافت وابستگى به رسول خدا صلى الله عليه و آله است، پس حق ما را گرفته ايد، و اگر به اتفاق مسلمانان است، ما هم جزو مسلمانان بوده و در مسأله ى شما از مسلمانان نه پيش افتاديم و نه در وسط قرار گرفتيم و نه از مكان او دور هستيم. پس بدين رو اگر انتخاب به وسيله ى مسلمانان بوده، پس مسأله ى انتخاب تمام نشده، چون ما راضى نيستيم، پس چرا مى گويى در اجتماع مسلمانان اشكال تراشى مى كنيد و چه حرف دور از حقى است؛ و اما حقى كه به من واگذار مى كنى اگر از حق شخصى خودت مى باشد، از اين عطا و بخشش باز بايست، و اگر حق مسلمانان است، از آن تو نيست كه در آن حكم كنى، و اگر مسأله ى خلافت حق ماست، ما حاضر نيستيم كه قسمتى از آن را به تو واگذار كنيم و از قسمت ديگر صرف نظر كنيم؛ و نظرم در اين گفته ها اين نيست كه شما را از آنچه به دست آورده ايد محروم كنم، ولى چون شما استدلال مى كنيد پاسخ آن بايد با استدلال داده شود.

اما اينكه مى گويى رسول خدا از ما و شماست، آرى درست است، رسول خدا صلى الله عليه و آله به مثابه ى درختى است كه ما شاخه ى او و شما همسايه ى او هستيد؛ و اما گفته ى تو اى عمر، كه از شورش مردم بر ما بيمناك هستى، پس آنچه شما بر آن پيشى گرفته ايد سرآغاز شورش است، و از خداوند از اين فتنه استمداد مى طلبم.» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 220. ] به طور خلاصه اينكه بر فرض ثبوت روايت [ در سند اين روايت فقط احمد بن عبدالله ميمون تغلبى، بنا به گفته ى ابن حجر زاهد و ثقه است، ولى بقيه ى رجال سند، مهمل و يا مجهول است. «خصال، ج 2، ص 548 (پاورقى)». ]، موضوع خلافت به اتفاق آرا نبوده و خليفه در اين مورد مرتكب كذب شده و جز توطئه، تحميل و زور در اين جريان امر ديگرى دخالت نداشته است؛ و علاوه لسان اين روايت اين نيست كه اتفاق تحقق پذيرفته، چون قضيه خبريه و از قبيل قضاياى حقيقيه است و مفادش ثبوت حكم بر فرض تحقق موضوع است، نه اينكه موضوع محقق شده است؛ و به عبارت ديگر، هيچ وقت حكم موضوع خود را درست نمى كند، بر فرض تحقق موضوع، حكم مترتب است، چه اينكه رتبه ى موضوع مقدم بر حكم است و اين روايت در مقام بيان حكم است نه تحقق موضوع.

فاطمه و مردم

فالتفتت فاطمة (سلام الله عليها) الى الناس و قالت:

معاشر الناس! المسرعة الى قيل الباطل المغضية على الفعل القبيح الخاسر «افلا تتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» [ محمد (74) آيه 24. ] «كلا بل ران على قلوبكم» [ زمر (39) آيه 47. ] ما اسأتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما تأولتم و سآء ما به اشرتم و شر ما منه اعتضتم لتجدن- والله- محمله ثقيلا و غبه وبيلا اذا كشف لكم الغطاء وبان ما ورائه الضراء «و بدا لكم من ربكم مالم تكونوا تحتسبون» [ غافر (40) آيه 78. ] و «خسر هنالك المبطلون» ثم عطفت على قبر النبي صلى الله عليه و آله و قالت:

قد كان بعدك أنباء و هنبثة لو كنت شاهدها لم تكبر الخطب انا فقدناك فقد الارض وابلها و اختل قومك فاشهدهم و قد نكبوا و كل اهل له قربى و منزلة عند الاله على الادنين مقترب ابدت رجال لنا نجوى صدورهم لما مضيت و حالت دونك الترب تجهمنا رجال و استخف بنا لما فقدت و كل الارض مغتصب و كنت بدرا و نورا يستضاء به عليك تنزل من ذي العزة الكتب و كان جبريل بالآيات يونسنا فقد فقدت فكل الخير محتجب فليت قبلك كان الموت صادفنا لما مضيت و حالت دونك الكثب انا رزئنا بما لم يرز ذو شجن من البرية لا عجم و لا عرب سپس صديقه ى طاهره عليهاالسلام متوجه به مردم شد و فرمود:

/ 32