سقوط در فتنه - شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح خطبه حضرت زهرا(سلام الله علیها) - جلد 2

سید عزالدین حسینی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد الطاووس الحسنى الحسينى، در كتاب نفيس كشف المهجة (ص 43) آورده:

«سزاوار آن بود كه ماجراى سقيفه را مستور بدارند و آنچه كه مايه ى رسوايى است آشكار ننمايند. چه رسوايى از آن بالاتر كه پيكر پيامبر مفترض الطاعه را كه خدا امر به تعظيم و بزرگ داشتن فرموده و هم او سبب آنچه به سعادت دنيا و آخرت رسيده اند گشته، همچنان انداختند و آن قدر صبر نكردند تا آن پيكر مقدس را غسل و كفن نموده و حق مصيبت بزرگ از دست رفتن چنان پيامبر عظيم الشأن را ادا نمايند، بلكه با كمال شتابزدگى پيكر پاكش را بى غسل رها كرده و خود در طلب رياست و دنيادارى شدند؛ دنيايى كه خداى متعال آنها را به زهد در آن امر فرموده، و آن چنان رها كردند كه گوئيا در آرزوى مرگش بوده اند!» 2. فقيد علم و تشيع، شهيد آية الله سيد محمدباقر صدر- رضوان الله عليه- در كتاب فدك (ص 83) آورده:

«اما انصار در بى اهميت شمردن و بى اعتنايى به نصوص خلافت كبراى الهى (در خصوص مولاى متقيان- صلوات الله عليه-) به همه ى مسلمانان سبقت جستند! هنگامى كه حرص خلافت و آز امارت آنان را واداشت كه در سقيفه بنى ساعده مجلس شورايى تشكيل بدهند تا به يكى از قبيله ى انصار بيعت گيرند، و در نتيجه مولاى متقيان- صلوات الله عليه- نتوانست در وقت احتجاج به خلافت خود و تثبيت آن از طريق نصوص و روايات نبوى، گواهان و همراهى از انصار در جهت تحكيم- خلافت منصوص- پيدا كند، زيرا اگر بعد از صورت گرفتن بيعت به صحت آن نصوص شهادت مى دادند، مسلما گرفتار تناقض ننگينى مى شدند.»

سقوط در فتنه

متن: ابتدارا خوف الفتنة! الا في الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين.

شرح: حضرت زهرا عليهاالسلام در اين قطعه، هماهنگ با آيه شريفه (توبه (9) آيه 49) به يكى از مصاديق، به عذر اجتناب از فتنه و در عين حال سقوط در فتنه اشاره فرموده، كه كار آنان نيز به عذر اجتناب از فتنه بود، اما در عين حال وقوع در فتنه ى عظيم. يكى از منافقان در عذر تخلف از شركت در جنگ تبوك به رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفت:

«و منهم من يقول ائذن لي و لا تفتني الا في الفتنة سقطوا، و ان جهنم لمحيطة بالكافرين [ توبه (9) آيه ى 49. ]؛ برخى از آنان مى گويند به من اجازه عدم شركت را بده، و مرا به فتنه نيانداز آگاه باش در عين اجتناب از فتنه در فتنه فرورفتند و جهنم به كافران احاطه دارد.» عذر عدم شركت منافقان به اين منطق بود كه يكى از آنان چنين بيان مى كند: چون من شيفته ى زنان هستم، مى ترسم دلباخته ى زيبارويان روميان (بنى الاصفر) بشوم. خدا در جواب اين عذر وقاحت آميز فرمود: هشيار باش! با اين ترك جهاد، خود در فتنه افتادند، زيرا با اين عذر دروغ و بهانه جويى در صدد فرار از جنگ مى باشند، وگرنه كسى كه عازم به جهاد در راه خدا مى باشد، شيفته ى محبوب واقعى خود مى باشد:



  • به حقش كه تا حق جمالم نمود به حقش كه تا حق جمالم نمود


  • دگر هر چه ديدم خيالم نمود دگر هر چه ديدم خيالم نمود


چنين فردى برتر از جمال ازلى محبوبى ندارد، لذا با كمال اخلاص جانش را نثار مى كند. و چنين دلباخته و متيمى (اقتباس از دعاى كميل: «و اجعل قلبي بحبك متيما؛ و قلب مرا به حب خود اسير و شيدا قرار ده!») با زيبارويان چه كار. پس آن كسى كه عذر مى آورد كه از فتنه ى زيبارويان در هر اسم، دروغ مى گويد، شوق جنگ ندارد و ذوق لقاء الله در سرش نيست، و چنين فرد متخلفى كافر است و جهنم به كافران احاطه دارد.

شريكة القرآن مى فرمايد: اين ابتدار و شتاب به ربودن خلافت، شتاب خاصى بود، چون فرمود: «ابتدارا» اى ابتدرهم ابتدارا؛ يعنى، شتاب كرديد، ولى شتاب مخصوصى!

ابن ابى الحديد در بيان اين شتاب چنين مى گويد: «عمر در پيشاپيش او (ابوبكر) مى دويد و آن قدر نعره زده بود كه دهانش كف كرده و اطرافيانش كه پيراهنهاى صنعا (پايتخت يمن) در تن داشتند او را احاطه كرده بودند، در بين راه هر كس را مى ديدند بشدت او را مى زدند و به پيش مى كشيدند و از او با ماليدن دستش به دست ابوبكر (چه بخواهد و چه نخواهد) بيعت مى گرفتند!» [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 219. ] همچنين ابن ابى الحديد در مقام اعتذار از خوف فتنه، از قول عمر چنين نقل مى كند: «ابن عباس از عمر نقل مى كند كه در منبر گفت: فلما خفت الاختلاف قلت لأبى بكر: ابسط يدك ابايعك...؛ همان وقت كه از اختلاف ترسيدم، به ابوبكر گفتم: دستت را بگشا تا تو را بيعت كنم. او هم دستش را گشود و من با او بيعت كردم... چون ترسيدم اگر بيعت نگرفته محل را ترك كنم و بيعت به ديگرى اتفاق بيفتد، در چنين حالى يا بايد با آن شخص بيعت مى كرديم و يا خوددارى مى نموديم و در هر دو صورت مستلزم محذوراتى بود؛ زيرا اگر بيعت مى كرديم بيعت، به كسى بود كه در باطن به بيعت او تن نداده ايم، و اگر خوددارى مى شد، بيم خونريزى و جنگ مى رفت.» [ همان، ج 2، ص 25. ] متن: الا في الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين.

شرح: آگاه باشيد كه خود با عذر واهى (ترس از فتنه) در فتنه افتاديد و مسلما جهنم به كافران احاطه دارد.

آرى به هيچ وجه اين شتابزدگى از جهت غمخوارگى به اسلام نبود، بلكه هواى رياست و خلافت آنها را به شتابزدگى واداشته بود، مبادا ديگران به حق و يا به ناحق آن را به دست آورند. اينك با ارائه ى دو دليل مى بينم كه آنان بجز ربودن خلافت، هوايى در سر نداشتند:

1. اگر آنان در واقع غمخوار اسلام و مسلمانان بودند، مى بايست آن را كه خود در باطن اعتقاد به لياقت و كفايتش داشتند مقدم مى داشتند، و اين نكته از فرمايش مولى المتقين در خطبه ى شقشقيه استفاده مى شود كه مى فرمايد: «لقد تقمصها ابن ابي قحافة و هو يعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى [ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه ى (3). ]؛ پيراهن خلافت را فرزند ابى قحافه به تن خويش كرد، در حالى كه به طور تحقيق او مى دانست كه محل من در خلافت به منزله ى محور و قطب در آسياب است»؛ يعنى چگونه محور آسياب ركن در چرخيدن سنگ با نظام خود مى باشد، همان گونه محل مولا در خلافت، مانند همان محور است.

عمر بن الخطاب مكرر مى گفت: «لولا على لهلك عمر [ گنجى شافعى، كفاية الطالب، ص 69 به نقل از: عسكرى، نجم الدين، على و الخلفاء، ص 127. ]» و يا مى گفت: «لابقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن [ همان جا. ]» خداى متعال مرا در هيچ مشكلى بدون ابوالحسن قرار ندهد. علاوه از نصوص متواتر غدير و غيره كه هر دو حاضر و ناظر بودند، و در تبريك به منصب خلافت مولا در غدير مشاركت داشتند، و اگر دلشان به حال.

اسلام مى سوخت، لازم بود بر فرض اينكه اگر بدون توطئه هم مردم مدينه يكجا و يكدل با آنان بيعت مى كردند و ابدا هم نصى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله راجع به خلافت مولا نبود، آنها به جهت غمخوارگى به اسلام، مولا را مقدم مى داشتند، و همه با كمال خلوص نيت به آن بزرگوار بيعت مى نمودند؛ و چنانچه در ظاهر كه ابوعبيده و عمر به ابوبكر گفتند كه: با بودن تو نوبت به ما نمى رسد! همگى اين جمله را به مولا مى گفتند. و چه خوب به مقام مولا معرفت و شناخت داشتند و على رغم اين شناخت چه ستمهايى كه مرتكب نشدند!

انسانى كه واجد مقام خلوص باشد همواره واقع را آن طور كه هست مى بيند. نمونه اى از غمخوارى و فداكارى براى مصلحت جامعه و كشور، رفتار وزير خارجه ى ژاپن، آن طور كه نقل شده مى باشد. مى گويند: وزير مربوطه وقتى مشاهده كرد معاون وى در دفاع و حفظ منافع كشورش ماهرتر و هشيارتر مى باشد و آن بهتر مى تواند به كشورش خدمتگزارى نمايد، به آسانى از منصب خطير خود استعفا مى دهد تا معاونش بهتر بتواند از منافع كشورش دفاع نمايد. آرى منطق غمخوارى اين است كه انسان مصلحت شخصى خود را فداى مصلحت جمعى نمايد.

2. اگر آنان براستى مصلحت اسلام را خواستار بودند و هوايى ديگر به سر نداشتند، چرا از تصميم آخرين لحظه هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله جلوگيرى و ممانعت نمودند!؟ ابن ابى الحديد جريان را اين طور شرح مى دهد:

«در هر دو صحيح بخارى و مسلم از ابن عباس نقل مى كند كه چنين گفت: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال احتضار بود، تنى چند از صحابه، از جمله عمر بن الخطاب حاضر بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بياريد براى شما نامه اى بنويسم كه هرگز پس از آن دچار گمراهى نشويد. آنگاه عمر گفت: مرض او را فراگرفته (و العياذ بالله حرف بى حساب مى زند) در نزد شما قرآن هست، كتاب خدا كافى است (احتياجى به نوشته ى ديگر نيست. گوئيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين را نمى دانست كه كتاب خدا كافى است!) حاضران جلسه در اثر اين گفته به مجادله پرداختند و دچار اختلاف شدند. بعضى از آنان مى گفتند: نامه را حاضر سازيد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله آنچه مايه ى اختلاف است براندازد، و برخى ديگر مى گفتند: حق همان است كه عمر گفت! تا آنكه اختلاف ميان حاضران بالا گرفت و بگومگوها زياد شد. حضرت فرمود: برخيزيد! و آنان برخواستند.

بعد از اين ماجرا ابن عباس مكرر مى گفت: بزرگترين مصيبت از آنجا آغاز شد كه مانع نوشتن نامه شدند و نگذاشتند نامه اى را كه موجب از بين رفتن اختلاف بود بنويسد [ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 55. ]». كسى كه براستى غمخوار اسلام باشد، بايد از فتنه بترسد و مى بايست فرصت مزبور را غنيمت شمرده، با دل و جان نامه را آماده مى ساخت. حال مدلول نامه چه بود- از قرائن قطعيه آشكار است كه در مورد خلافت بود- كارى نداريم، چون فعلا در مقام اثبات اين هستيم كه مدعيان خلافت غمخوار اسلام نبودند و جز رياست، هوايى ديگر به سر نداشتند، و به فرمايش مولا:

«كأنهم لم يسمعوا الله سبحانه يقول: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين» بلى! و الله لقد سمعوها و وعوها، و لكنهم حليت الدنيا في أعينهم وراقهم زبرجها [ نهج البلاغه ى صبحى صالح، خطبه 3. ]؛ گويى آنان مثل اينكه قول خداى سبحان را نشنيدند كه مى گويد كه: جهان آخرت را براى كسانى كه اراده ى علو و رياست در روى زمين و فساد را ندارند قرار داديم، و عاقبت از آن متقين است. آرى، سوگند به خدا! خوب شنيدند و خوب فهميدند، ولى دنيا در چشمشان شيرين و در مقابل زينت دنيا دل باختند!» «الا في الفتنة سقطوا» ترك جهاد در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله فتنه است، و لازمه ى آن غلبه ى جهل بر نادانى و كفر بر ايمان و شرك بر توحيد است. در اين مورد هم پس زدن خليفة الله، حامل امانت كبراى الهى، خود فتنه بود كه به عنوان جلوگيرى از فتنه اتفاق افتاد. چنانچه در زيارت جامعه ى غيرمعروفه آمده است:

«يدعونه الى بيعتهم التي عم شؤمها الاسلام، و زرعت في قلوب اهلها الاثام وعقت سلمانها، و طردت مقدادها، و نفت جندبها، و فتقت بطن عمارها و حرفت القرآن و بدلت الاحكام و غيرت المقام، و اباحت الخمس للطلقاء و سلطت اولاد اللعنا على الفروج و الدماء، و خلطت الحلال بالحرام، و استخفت بالايمان و الاسلام و هدمت الكعبة و اغارت على دار الهجرة يوم الحرة، و ابرزت بنات المهاجرين و الانصار للنكال و السوئة، و البستهن ثوب العار و الفضيحة [ مفاتيح الجنان. ]؛ او را (مولاى متقيان- صلوات الله عليه-) به بيعتشان دعوت مى كردند، بيعتى كه نحوست و شومى آن تمام اسلام را فراگرفت و در قلب همه ى مسلمانان تخم گناه را كاشت، بيعتى كه به سلمان عاق شد [ خلافت به سلمان عاق شد به چه معناست؟ اگر فرزند، سركشى را نسبت به والدين به حد اعلى برساند، آن را عقوق مى نامند. سلمان هم به يك حساب پدر اين امت بود، زيرا بعضى از مورخان سن شريفش را بيش از سيصد سال گفته اند، و از طرفى به طريق مستفيض در روايات اهل بيت وارد شده: «سلمان منا اهل البيت». اين تنزيل را اگر بدقت بنگريم، مرتبه اى از عصمت را به سلمان اثبات مى كند، زيرا عمده اثر اهل بيت بودن همان است كه در آيه شريفه مى فرمايد: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» و به فرموده ى اهل بيت- عليهم السلام- سلمان جزو اهل بيت و آيه ى شريفه هم شامل او خواهد بود.

پس چنين فردى مانند پدر مهربان خواهد بود. نامبرده خطبه اى پس از خلافت اولى و كناره گيرى مولاى متقيان- عليه السلام- ايراد كرده، و عقوق امت را به وى و مولاى متقيان فاش ساخته. در طى خطبه ى مفصلى سلمان چنين مى فرمايد:

«الا يا ايها الناس! اسمعوا حديثى ثم اعقلوه عني! قد اوتيت العلم كثيرا، ولو اخبركم بكل ما اعلم لقالت طائفة: لمجنون، و قالت طائفة اخرى: اللهم اغفر لقاتل سلمان! الا! ان لكم منايا تتبعها بلايا، فان عند على- صلوات الله عليه- علم المنايا و علم الوصايا و فصل الخطاب على منهاج هارون بن عمران قال له رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم-: انت وصيي و خليفتي بمنزلة هارون من موسى، و لكنكم اصبتم سنة الاولين و اخطأتم سبيلكم و الذي نفس سلمان بيده لتركبن طبقا عن طبق سنة بني اسرائيل القذة بالقذة، اما والله! لو وليتموها عليا لأكلتم من فوقكم و من تحت ارجلكم؛ اى مردم! گفته ى مرا خوب توجه كنيد و سپس در آن تأمل كنيد! مرا علم فراوانى موهبت شده كه اگر به همه ى آنچه مى دانم خبر دهم، گروهى مى گويند: سلمان ديوانه است، و گروهى ديگر مى گويند: خدا قاتل سلمان را بيامرزد! هشيار باشيد! مرگهايى در انتظار شما و سپس بلاها و گرفتارى، و در نزد على- عليه السلام- علم مرگها و دانش وصيتها، و فصل الخطاب درست بر رويه و راه هارون بن عمران است. رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- به وى فرمود: تو وصى من هستى و تو خليفه و جانشين مسند منى، منزلت تو از من، مانند منزلت هارون از موسى است؛ ولكن اين مردم، درست روش امتهاى گذشته را تعقيب نمودند و راه راست خود را به خطا از دست دادند. سوگند به خدايى كه جان سلمان در دست قدرت اوست! حتما شما امت (محمد- صلى الله عليه و آله و سلم-) به همان راه و روشى خواهيد رفت كه بنى اسرائيل رفتند، همچون شباهت پيكان به پيكان. به خدا! اگر اختيار خلافت را به دست على- عليه السلام- مى داديد و از آن مانع نمى شديد، همواره از آسمان و زمين از نعمتهاى الهى بهره مند مى شديد.» (بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال، ج 4، ص 418). ]، و مقداد از جامعه ى دولت اسلامى طرد [ آرى مقداد از جامعه و دولت اسلامى به جرم اينكه به گفتار و وصيت پيامبرش مثل كوه استوار و پابرجا بود طرد شد. اين بيعت شوم چنين شخصيتى را طرد نمود كه عظمت و مقام و جلالت شأن او در ميان عامه و خاصه از خورشيد روشنتر است، و رسوخ ايمانش آن چنان بود كه در جنگ بدر به رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- گفت: «و الله يا رسول الله ما نقول لك كما قالت بنى اسرائيل: اذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون؛ به خدا قسم! اى رسول خدا! ما درباره ى تو آنچه كه بنواسرائيل به موسى گفتند: برو تو و پروردگارت جنگ كنيد، ما در اين جا نشسته ايم، نخواهيم گفت، و در مقابل تو از راست و از چپ و از پيش رو و از پشت سر جنگ و دفاع خواهيم نمود.» (مامقانى، تنقيح المقال، ج 3، ص 245). چنين منطق و استوارى، رسول خدا را مسرور و شادمان و آثار شادى در سيمايش هويدا شد، و روايت شده: «لم يبق احد الاجال جولة الا المقداد فان قلبه كان مثل زبرالحديد؛ كسى باقى نماند، مگر اينكه در قلبش مسائلى گذشت، مگر مقداد همچون فولاد قلبش محكم و استوار بود.» (تنقيح المقال، ج 3، ص 245).

مولاى متقيان درباره ى عملكرد حكومت باطل در نهج البلاغه مى فرمايد: «فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار» در حكومت باطل، نيكان ذليل و اشرار عزت و آقايى مى يابند (خطبه ى 216). ] شد، و جندب (ابوذر [ جندب بن جناده، معروف به ابوذر غفارى از بزرگان علما و صحابه و زهاد بود. رسول الله- صلى الله عليه و آله و سلم- درباره ى وى فرمود: «ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء على ذي لهجة اصدق من ابي ذر. من سره ان ينظر الى زهد عيسى بن مريم، فلينظر الى ابى ذر؛ آسمان سايه نيفكند و زمين برنداشت بر كسى كه از ابوذر راستگوتر باشد. هر كسى از ديدن زهد عيسى مسرور مى شود، به ابوذر نگاه كند» (سنن ابن ماجه، به نقل از: شريف قرشى، باقر، الرسول الاعظم مع خلفائه).

چنان شخصيت عظيمى با كمال غربت در زمان عثمان به جرم حق گويى! به صحراى ربذه تبعيد شد در حالى كه اطرافيان عثمان در غنايم جنگى غوطه ور بودند. ]) تبعيد شد، و شكم عمار [ عمار يكى از قطبها و ركنهاى مسلم اسلامى است؛ در جاهليت متحمل شكنجه ها گرديد. رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- در معرفى عمار فرمود: «ان عمار ملا ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بدمه و لحمه؛ همانا عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است، ايمان با خون و گوشت عمار درآميخته است.» (علامه ى امينى، الغدير، ج 9، ص 23).

سبدى پر از جواهر از غنائم جنگى بود. عثمان آن را يكجا به يكى از زنهايش داد كه با آن زينت كند. مولاى متقيان- عليه السلام-، در اين كار شديدا از عثمان انتقاد فرمود. عمار هم در تأييد مولا سخنانى گفت. عثمان خشمگين شده و به عمار گفت: «يابن المتكأ! تجتري علي؛ اى پسر شكم گنده! به من جرأت پيدا كردى! به محافظان خود دستور داد او را بگيرند. او را گرفته، آنچه قدرت داشتند با دست و لگد اين صحابى بزرگوار را به جرم نهى از منكر آنچنان زدند كه عمار از هوش رفت، و به همان حال او را به منزل ام سلمه بردند. آن چنان بيهوش شده بود كه نماز ظهر و عصر و مغرب از وى فوت شد، و هنوز وقت عشا باقى بود كه به هوش آمد و وضو ساخت و نماز عشا را به جا آورد و گفت: «سپاس خداى را كه اين اولين روزى نيست به خاطر خدا اذيت و آزار مى شويم» و در اثر همين ضرب، عمار به فتق مبتلا شد الغدير، ج 9، ص 15). ] شكافته شد، و عملا قرآن تحريف شد، و احكام و مقام عوض شد، و خمس بر آزادشدگان پيامبر مباح شد، و اولاد لعنت شدگان را بر ناموسها و خونها مسلط

/ 32