تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) - نسخه متنی

جعفر مرتضی عاملی؛ مترجم: محمد سپهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر اكرم (ص ) ابوسفيان را براى جمع آورى زكات به منطقه اى اعزام كرده بود. پس از رحلت رسول اكرم (ص )

با مقاديرى مال الزكات به مدينه آمد. عمر به ابوبكر گفت :

(ابوسفيان از ماءموريت باز گشته است و ما از شرش در امان نيستيم ؛ به نظر من هر آنچه را با خود آورده
به او واگذار كن ! ابوبكر همان كرد كه عمر گفت . ابوسفيان نيز راضى و خشنود گرديد.)

آن گاه كه ابوسفيان در اوج خشم و عصيان عليه آنان بود، بدو خبر دادند كه ابوبكر پسرش را كار گزار
خلافت كرده است ؛ فى الفور گفت :

(خدايا! همان طور مه او خويشاوندى را به جاى آورد، ديگران نيز درباره اش حق خويشاوندى را رعايت
كنند!)

(چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، اموال بيت المال را بينشان تقسيم كرد.

سهم پير زنى از قبيله بنى عدى
بن نجار را با زيد بن ثابت فرستاد.

پير زن گفت : اين چيست ؟

زيد گفت : سهمى است كه ابوبكر براى زنان
اختصاص داده است .

گفت : آيا مى خواهيد با اين مال دين مرا بخريد؟

گفتند: خير).

روايت مى گويد كه زن مال
را نپذيرفت و از قبول آن سرباز زد.

امام على (ع ) در اشاره صريحى به اين مطلب فرمود:

خذوا العطاء ما كان طعمه ، فاذا كان عن دينكم فارفضوه اءشد الرفض

سهم بيت المال را تا جايى كه به دينتان مربوط نمى شود بپذيريد، اما همين كه در قبال خريد دين شما بود،
آن را به شدت رد كنيد.

براى اطلاع از تلاشهاى هياءت حاكمه كه به منظور دادن رشوه به ابوذر انجام شد، رجوع كنيد به كتاب ما (
دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام ) (ج 1،بحث ابوذر، مسلمان يا سوسياليست ).

آرى ، علاوه بر موارد فوق ، نظام حاكم پس از جريان سقيفه در صدد بود تا كار خود را محكم نمايد و به هيچ
گونه مانورى - از هر نوع و از جانب هر كس كه باشد - مجال خودنمايى و اظهار وجود ندهد.

ابوبكر براى خلافت پس از خود به نفع عمر وصيت كرد. براى روى كار آمدن بنى اميه به زمينه سازى و مقدمه
چينى پرداخت . وقتى كه ابوبكر در مرض موت بود، عثمان را خواست تا وصيت نامه اش را بنويسد. در همين حال
ابوبكر به اغما فرو رفت و بى هوش شد. عثمان نام عمر را نوشت .

چون ابوبكر به هوش آمد و از كار عثمان
آگاه شد، گفت :

(اگر عمر را وا مى گذاشتم ، از تو چشم نمى پوشيدم .)

گفت : (به خدا سوگند!تو نيز شايستگى خلافت را دارى ).

به تعبير مصعب زبيرى : ( خدايت بيامرزد! كار درستى
كردى .
اگر اسم خودت را مى نوشتى ، شايسته آن بودى .)

مى توان از اين حادثه قدرى از تفاهم فيما بين ابوبكر و عثمان را دريافت ، اما تفاهم ابوبكر و عمر از
وضوح و روشنى بيشترى برخوردار است تا تفاهم ابوبكر و عثمان . شواهد دال بر اين ادعا بسيار زياد است .

حتى ابوبكر آن گاه كه در مورد خلافت عمر با عبد الرحمن بن عوف مشورت كرد، بدان تصريح كرد و او خشونت
عمر را به وى گوشزد كرد. ابوبكر گفت :

(اين خشونت از آن جهت است كه مرا نرم مى بيند؛ اگر كار به دست او افتد، بسيارى از خويهاى خود را رها مى
كند. من در رفتارش دقت كرده ام ، هر گاه در پيشامدى به فردى خشم گرفته ام ، او نرمش خود را درباره او به
من نشان داده ، و چون نرمى كرده ام ، سختگيرى خود را به من نمايانده است .)

چون خلافت به عمر رسيد، همين روش را در پيش گرفت و به مقدمه چينى براى روى كار آمدن بنى اميه پرداخت و
جاده صاف كن آنان شد؛ به طور مثال ، انديشه دقيق و برنامه حساب شده اش را در مورد شورا بيان مى كنيم :

عمر چنان براساس محاسبات دقيق ، شورا را برنامه ريزى كرده بود، كه كاملا مطمئن بود تنها فردى كه از
شورا پيروز در خواهد آمد، عثمان است و بس . اگر به فرض بپذيريم كه عثمان هم به خلافت بر گزيده نمى شد،
باز هم قطعا على نمى توانست پيروز شود، حضرت هم بدون شك اين مطلب را مى دانست .

همان طور كه خود به محض
خروج از شورا، با صراحت به ابن عباس گفت :

از ديگر شواهد دال بر اهتمام عمر در اين باره اين است كه :

در زمان خلافت وى ، فرشى در جلوى خانه اش پهن
مى كردند كه احدى روى آن نمى نشست ، مگر عباس بن عبدالمطلب و ابو سفيان بن حرب .

مبرد افزوده :

(آن گاه عمر مى گفت
:

اين يكى عموى پيامبر است و آن يكى شيخ قريش .)
عمر در مدينه زمينى را به سعيد بن عاص بخشيد. سعيد فزونى خواست ؛

عمر گفت : همين تو را كافى است ، نزد

خودت باشد، به زودى كسى پس از من به خلافت مى رسد كه با تو خويشاوندى نزديكى دارد و به تو احسان خواهد
كرد.

سعيد مى گويد: خلافت عمر به پايان رسيد و عثمان جانشين او شد و خلافت را از راه شورا و رضايت به
دست گرفت ، به من احسان و نيكى كرد و خواسته ام را بر آورده ساخت .

/ 73