تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ملاحظه مى شود كه اميرالمؤ منين اهتمام مى ورزيد تا علم امام را براى كسانى كه خلافت را به دست گرفته
اند و صاحبان اصلى آن را از حق خدادادى آنان محروم كرده و به كنارى زده اند اظهار كند، و در نتيجه به
آنان و امت مسلمان بفهماند كه اينان شايستگى چيزى را كه در دست گرفته اند ندارند، چه رسد به اين كه
كوچكترين حقى در آن داشته باشند.در اين باره ، آن حضرت اسلوبى در پيش گرفت كه موجب گرديد مردم آن را براى يكديگر نقل كنند و در مجالس
خود از آن به عنوان يكى از نوادر نام ببرند. چرا كه پاسخ كودكى كه هنوز به سن ده سالگى نرسيده به پرسش
هاى مشكل و غامض ، چيزى است كه موجب دهشت و شگفتى مردم شده ، توجه آنان را به خود جلب مى كند.قاضى نعمان در كتاب شرح الاخبار به سند خود از عبادة بن صامت و جماعتى از ديگران نقل مى كند كه مرد
بيابانگردى نزد ابوبكر آمده و گفت :من در حال احرام چند تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، اكنون بگو تكليف من چيست و چه چيزى بر من واجب
است ؟ابوبكر كه نتوانست پاسخ او را بدهد گفت :قضاوت در اين مساءله بر من مشكل است ، و او را به سوى عمر راهنمايى كرد. عمر نيز او را به عبدالرحمن
معرفى كرد و او نيز در پاسخ مرد عرب درماند، و چون همگى درمانده شدند، آن مرد را به اميرالمؤ منين
راهنمايى كردند و چون به نزد اميرالمؤ منين آمد، حضرت به حسنين اشاره كرده فرمود:(سل اءى الغلامين شئت ، اى اعرابى ! آيا شتر دارى ؟)
گفت : آرى .فرمود:فاعمد الى عدد ما اءكلت من البيض نوقا، فاضربهنّ بالفحول ، فما فصل منها فاءهده الى بيت اللّهّلعتيق
الذى حججت اليه ؛به عدد تخم هايى كه خورده اى ، شترهاى ماده را با شترهاى نر وادار به جفت گيرى كن و هر بچه شترى كه
متولد شد به خانه خدا كه در آن حج به جاى آوردى هديه كن !اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: انّ من النوق السلوب و منها ما يزلق (پسرجان !) شتران گاهى بچه مى اندازند و گاهى هم بچه مرده به دنيا مى آورند.حسن (ع ) فرمود:ان يكن من النوق السلوب و مايزلق ، فان من البيض مايمرق ،(پدر جان !) اگر شتران گاهى بچه مى اندازند و يا بچه مرده به دنيا مى آورند، تخم نيز گاهى فاسد و بى
خاصيت مى شود.)در اين وقت ، حاضران صدايى شنيدند كه مى گفت :يّا النّاس انّ الّذى فهّم هذا الغلام هو الذى فهّمه سليمان بن داود؛اى مردم ! كسى كه به اين پسرك فهمانيد، همان كسى بود كه به (حضرت ) سليمان فهمانيد.در اين جا داستان ديگرى نيز هست و آن داستان كسى است كه چون ديد فرد بى گناهى كشته مى شود، اقرار كرد
كه قاتل واقعى من هستم . اميرالمؤ منين حكم كرد كه قصاص نيست .ابن شهر آشوب گويد:در كافى و تهذيب از امام باقر (ع ) روايت شده كه آن حضرت فرمود:اميرالمؤ منين (ع ) فتواى اين قضاوت را
از فرزندش حسن جويا شد و او در پاسخ گفت :هر دو اين ها بايد آزاد شوند و خونبهاى مقتول از بيت المال
پرداخت شود!على (ع ) پرسيد: چرا؟امام عرض كرد: چون خداى تعالى فرموده :من احياها فكاءنّما احيا النّاس جميعا؛هر كس انسانى را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده است .پرسش هاى ديگرى نيز هست كه اميرالمؤ منين (ع ) در مورد سداد، شرف و مروت و نيز ديگر صفات از فرزندش
امام حسن (ع ) پرسيده و امام (ع ) به يكايك آنها پاسخ فرموده است .