خشنود بودند، تا اين كه مساءله را با عمر بن خطاب در ميان گذاشتند. عمر نوشت : (برده مسلمانان از
مسلمانان است و امان او امان آنها.)راوى مى گويد:(با اين بيان عمر، غنايمى كه بر آن اشراف پيدا كرده بوديم ، از دست داديم .)
يكى از شعرا در هنگام مرگ مهلب سرود:
الا ذهب الغزو القرب الغنى
و مات الندى والجود بعد الهلّب
و مات الندى والجود بعد الهلّب
و مات الندى والجود بعد الهلّب
به خاموشى گراييد.آرى ، اين فتوحات براى پر كردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه نظامى آنان براى پيروزى بر خصم
نبود.آنچه خالدبن وليد بيان كرد، تمام حقيقت نيست ، زيرا آنچه به طبقه مستضعف سپاه مى رسيد، تنها بخش
بسيار اندكى از غنائم بود كه براى رفع نياز و سد جوع آنها كافى نبود و آن قدر كم بود كه بلافاصله تمام
مى شد، در حالى كه اينان جلو داران سپاه و طلايه داران فتح شده بود. همان طور كه درباره مردم افريقا
گذشت (كسانى كه نزد هشام بن عبدالملك ، خليفه اموى ، آمدند تا از رفتار كار گزاران وى شكايت كنند)
همين افراد از بسيارى از امتيازات محروم مى شدند، اما اكثر شان در اين جنگ ها منبعى براى عيش و نوش
خويش فراهم ديده و از اين راه به مال و ثروتى هر چند ناچيز و اندك دست يافتند. همين امر موجب شد كه اگر
هم در ميانشان كسى كم ترين اطلاعى از احكام اسلامى داشت ، از تمامى اعمال و كردار شيطانى و غير
اسلامى حاكمان چشم پوشى كرده ، آن را ناديده بگيرند.بعضى از نهضت ها كه عليه نظام حاكم شروع مى شد، گرچه گاهى نتايجى به همراه داشت ، اما چيزى نمى گذشت
كه در برابر ضربات خرد كننده و كوبيده نظام حاكم از پاى در آمد و به پايان ميرسيد.به هر حال ، جنگ براى به دست آوردن مال و غنيمت ، صفت مشخصه اين فتوحات بود. آن چنان كه در نظر دارم -
اگر چه على رغم برسى زياد نتوانستم فعلا آن را پيدا كنم - در بعضى از معركه ها طرف مقابل ، اسلام خويش
را اعلام مى كرد، اما چون فاتحان در اموال و زنانشان طمع داشتند، به آن وقعى نمى نهادند و حتى آنان را
دروغگو قلمداد كرده و آن را ناديده مى گرفتند.در زمان رسول خدا (ص ) نيز آثار اين پديده را مى بينيم ، زيرا در آن موقع هنوز مسلمانان به مرحله نضج و
كمال نرسيده بودند و با اسلام و احكام آن به نحو مطلوب و شايسته اى تعامل نداشتند و تمايلات جاهلى و
طمع ورزى هاى دنيوى هنوز هم در ميان آنها ديده مى شد.حارث بن مسلم تميمى - كه پيامبر اكرم (ص ) وى را به
همراه عده اى براى شركت در سريه اى اعزام كرده بود - مى گويد:چون به مغار رسيديم ، اسبم را حركت دادم و از همراهانم پيشى گرفتم .مردم قبيله بت آه و ناله به
استقبال ما آمدند. به آنان گفتم : بگوييد: (لا اله الا اللّه ) تا در امان باشيد.آنان نيز تهليل به جاى
آوردند.همين كه همراهانم از راه رسيدند، مرا بر اين كار توبيخ و سرزنش كردند و گفتند:ما را از
غنيمتى محروم كردى كه به ما روى كرده بود. وقتى برگشتيم ، ماجرا را خدمت پيامبر (ص ) عرض كردم .حضرت در
حق من دعا كرد و مرا بر اين امر تحسين و آفرين گفت .آن گاه فرمود:خداوند در ازاى هر نفر از آنان برايت
فلان و فلان مقدار ثواب و پاداش نوشته است .ابن ابى الحديد معتزلى در مقام اصرار بر لزوم وارد شدن على (ع ) در شوراى شش نفره به دليل كينه و بغض
شديد قريش و عرب نسبت به او، مى گويد:(اما اسلام بسيارى از اعراب چنين نبود، چه گروهى از آنان به پيروى از سران قبايل خود اسلام آوردند و
گروهى به طمع در غنائم ، عده اى به خاطر ترس از شمشير مسلمانان شدند و گروهى هم بنام غيرت و عصبيت
قومى و براى پيروز شدن بر ديگر قبايل ، گروهى هم اسلام را پذيرفتند، زيرا با دشمنان و مخالفان اسلام
، عداوت و دشمنى داشتند.)