تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) - نسخه متنی

جعفر مرتضی عاملی؛ مترجم: محمد سپهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يعقوبى نيز گفته است :

معاويه به سپاه خود دستور داد تا در اوايل شام توقف كنند و در جاى خود بمانند، تا اين كه نزد عثمان
رفته و سقم امر آگاه شود.

آن گاه معاويه نزد عثمان آمد و از مدت محاصره وى پرسيد و گفت :

خدمت تو رسيدم
تا نظرت را جويا شوم و به نزد سپاهيان برگردم و سپس آنان را پيش تو بياورم .

عثمان گفت :

به خدا سوگند،
تو مى خواستى كه من كشته شوم ، آن گاه بگويى كه من ولى دم هستم ، برگرد و مردم را براى يارى من بياور.

وى برگشت و ديگر به نزد عثمان نرفت تا اينكه به قتل رسيد.

معاويه در سخنانى كه به حجاج بن خزيمه گفت ، اعتراف كرد كه به فرياد رسى عثمان قيام نكرد و در حالى كه
عثمان از وى كمك خواسته بود، به وى جواب مثبت نداد و در اين باره ابياتى چند سروده است . اين ابيات
همان ابيات لاميه اى است كه قبلا به آن اشاره كرديم .

شهرستانى به صراحت مى گويد:

همه عمّال و كارگزاران عثمان ، يعنى معاويه ، سعد بن ابى قاص ، وليد بن عقبه ، عبداللّه بن عامر و
عبداللّه بن سعد بن ابى سرح از يارى او دست كشيدند و ترك او گفتند، تا اين كه كشته شد.

آن موقع كه معاويه بنى هاشم را در مدينه به قتل عثمان متهم كرد، ابن عباس به او گفت :

تو عثمان را كشتى ، سپس حركت كردى و براى مردم به دروغ گفتى كه خون خواه او هستى . پس معاويه درماند و
دم فرو بست .

محمّد بن مسلمه به معاويه نوشت :

(معاويه ! به جانم سوگند كه تو جز دنيا چيزى نمى خواهى و جز از هواى نفس پيروى نمى كنى و اگر عثمان را
پس از مرگش پشتيبانى مى كنى ، در زمان حياتش او را خوار و بى دفاع گذاشتى .)

اميرالمومنين در در نامه اى به معاويه نوشت :

اما بعد، فواللّه ما قتل ابن عملك غيرك و انى لارجو ان الحقك به على مثل ذنبه و اعظم من خطيئته

اما پس ار حمد و ثناى الهى و دورد و سلام بر رسول گرامى او، به خدا سوگند! عموزاده ات را كسى جز تو نكشت
و من اميدوارم كه تو را به خاطر گناهى همانند او يا بزرگتر از آن ، به وى ملحق سازم .

اصغ بن نباته نيز با همين عباراتى كه از ديگران نقل كرديم ، با معاويه روبه رو شد.

امام حسن (ع ) نيز به او گفت :

ثمّ ولّاك عثمان فتربّصت عليه

عثمان تو را ولايت شام داد، اما تو چشم انتظار حوادث بد براى او بودى و آرزوى مرگش را داشتى .

معاويه به عمر بن عاص گفت :

راست گفتى ، با آنچه در دست ماست با او مى جنگيم و او را وادار مى كنيم تا مسؤ وليت قتل عثمان را بر
عهده بگيرد.

عمرو گفت :

واعجبا! كسى بايد ادعاى خون خواهى عثمان كند كه از همه مردم احق است ، نه من و
تو.

گفت :

واى بر تو، ما چرا (خون خواهى نكنيم )؟

عمرو گفت :

زيرا تو او را تنها گذاشتى و با اين كه مردم
شام با تو بودند، دست از يارى اش كشيدى ، تا اين كه از ديدن بن اسد بجلى كمك خواست و او جواب مثبت داد و
به سويش حركت كرد، اما من نيز او را آشكارا رها كردم و به فلسطين گريختم .

معاويه گفت :

فعلا برايم از
اين حرفها نزن .

چون نامه عثمان - كه در آن از معاويه كمك خواسته بود - به دست وى رسيد، مسوربن مخرمه بدو گفت :

اى معاويه ! عثمان كشته خواهد شد، اكنون بنگر كه به تو چه نوشته است .

معاويه گفت :

اى مسور! من فاش مى
گويم كه عثمان در آغاز بدانچه خدا و رسول دوست داشتند عمل كرد و خدا نيز از وى راضى بود، ولى بعدا روش
خود را تغيير داده برگردانم ؟

مى بينيد كه معاويه چگونه براى توجيه كوتاهى و سهل انگارى خويش ‍ در كمك و يارى عثمان به جبر استدلال
مى كند.


/ 73