تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
يعقوبى نيز گفته است :معاويه به سپاه خود دستور داد تا در اوايل شام توقف كنند و در جاى خود بمانند، تا اين كه نزد عثمان
رفته و سقم امر آگاه شود.آن گاه معاويه نزد عثمان آمد و از مدت محاصره وى پرسيد و گفت :خدمت تو رسيدم
تا نظرت را جويا شوم و به نزد سپاهيان برگردم و سپس آنان را پيش تو بياورم .عثمان گفت :به خدا سوگند،
تو مى خواستى كه من كشته شوم ، آن گاه بگويى كه من ولى دم هستم ، برگرد و مردم را براى يارى من بياور.وى برگشت و ديگر به نزد عثمان نرفت تا اينكه به قتل رسيد.معاويه در سخنانى كه به حجاج بن خزيمه گفت ، اعتراف كرد كه به فرياد رسى عثمان قيام نكرد و در حالى كه
عثمان از وى كمك خواسته بود، به وى جواب مثبت نداد و در اين باره ابياتى چند سروده است . اين ابيات
همان ابيات لاميه اى است كه قبلا به آن اشاره كرديم .شهرستانى به صراحت مى گويد:همه عمّال و كارگزاران عثمان ، يعنى معاويه ، سعد بن ابى قاص ، وليد بن عقبه ، عبداللّه بن عامر و
عبداللّه بن سعد بن ابى سرح از يارى او دست كشيدند و ترك او گفتند، تا اين كه كشته شد.آن موقع كه معاويه بنى هاشم را در مدينه به قتل عثمان متهم كرد، ابن عباس به او گفت :تو عثمان را كشتى ، سپس حركت كردى و براى مردم به دروغ گفتى كه خون خواه او هستى . پس معاويه درماند و
دم فرو بست .محمّد بن مسلمه به معاويه نوشت :(معاويه ! به جانم سوگند كه تو جز دنيا چيزى نمى خواهى و جز از هواى نفس پيروى نمى كنى و اگر عثمان را
پس از مرگش پشتيبانى مى كنى ، در زمان حياتش او را خوار و بى دفاع گذاشتى .)اميرالمومنين در در نامه اى به معاويه نوشت :اما بعد، فواللّه ما قتل ابن عملك غيرك و انى لارجو ان الحقك به على مثل ذنبه و اعظم من خطيئته اما پس ار حمد و ثناى الهى و دورد و سلام بر رسول گرامى او، به خدا سوگند! عموزاده ات را كسى جز تو نكشت
و من اميدوارم كه تو را به خاطر گناهى همانند او يا بزرگتر از آن ، به وى ملحق سازم .اصغ بن نباته نيز با همين عباراتى كه از ديگران نقل كرديم ، با معاويه روبه رو شد.امام حسن (ع ) نيز به او گفت :ثمّ ولّاك عثمان فتربّصت عليهعثمان تو را ولايت شام داد، اما تو چشم انتظار حوادث بد براى او بودى و آرزوى مرگش را داشتى .معاويه به عمر بن عاص گفت :راست گفتى ، با آنچه در دست ماست با او مى جنگيم و او را وادار مى كنيم تا مسؤ وليت قتل عثمان را بر
عهده بگيرد.عمرو گفت :واعجبا! كسى بايد ادعاى خون خواهى عثمان كند كه از همه مردم احق است ، نه من و
تو.گفت :واى بر تو، ما چرا (خون خواهى نكنيم )؟عمرو گفت :زيرا تو او را تنها گذاشتى و با اين كه مردم
شام با تو بودند، دست از يارى اش كشيدى ، تا اين كه از ديدن بن اسد بجلى كمك خواست و او جواب مثبت داد و
به سويش حركت كرد، اما من نيز او را آشكارا رها كردم و به فلسطين گريختم . معاويه گفت :فعلا برايم از
اين حرفها نزن .چون نامه عثمان - كه در آن از معاويه كمك خواسته بود - به دست وى رسيد، مسوربن مخرمه بدو گفت :اى معاويه ! عثمان كشته خواهد شد، اكنون بنگر كه به تو چه نوشته است .معاويه گفت :اى مسور! من فاش مى
گويم كه عثمان در آغاز بدانچه خدا و رسول دوست داشتند عمل كرد و خدا نيز از وى راضى بود، ولى بعدا روش
خود را تغيير داده برگردانم ؟مى بينيد كه معاويه چگونه براى توجيه كوتاهى و سهل انگارى خويش در كمك و يارى عثمان به جبر استدلال
مى كند.