تحلیلی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
من ، اعراب و بالاخص قريش را در اين باره و در مورد انحرافشان از على (ع ) ملامت نمى
كنيم ، زيرا على (ع ) بود كه آنان را تار و مار كرد و خونشان را بر زمين ريخت ... حتى اگر اسلام آنان هم
درست باشد، باز بغض و كينه ها باقى است ...؛ اما اسلام اعراب چنين نبود چه گروهى از آنان به پيروى از
سران قبايل خود مسلمان شده بودند و گروهى نيز به طمع غنائم ، عده اى به خاطر ترس از شمشير اسلام و
گروهى هم بر اثر غيرت و عصبيت قوى و براى پيروزى بر ديگر قبايل . عده اى ديگر مسلمانى را انتخاب
كردند، چون با دشمنان و مخالفان اسلام دشمنى داشتند.مردم نمى توانستند در اين شرايط بحرانى به على (ع ) اجازه دهند كه از مدينه خارج شود و از طرفى نيز
همين مردم بودند كه مدتها به دنبال حضرت روان بودند تا با وى بيعت كنند.اما در اين كه روايت فوق مى گويد:حسن (ع ) به پدرش گفت :منتظر باش تا اهالى شهرهاى ديگر هم براى بيعت
بيايند، بايد بگويم :امام حسن (ع ) خود پس از شهادت پدرش چون مردم با او بيعت كردند، بيعتشان را
پذيرفت و منتظر نماند تا اهالى ديگر شهرها با وى بيعت كنند.حضرت مجتبى (ع ) آن هنگام كه درباره حكميت سخن مى گفت ، در مورد اين عمر فرمود:و ثالثة : انه لم يجتمع عليه المهاجرون و الانصار، الذين يعقدون الامارة ، و يحكمون بها على الناس ؛
سوم : مهاجرين و انصار كه منعقد كننده امارت هستند و از راه امارت بر مردم حكومت دارند، در مورد وى
(ابن عمر) اجماع و اتفاق نكردند.)از سوى ديگر، آيا غيبت امام على (ع ) و خروج وى از مدينه مى توانست جلو بنى اميه و ديگر افراد بيمار و
كوردل را بگيرد و نگذارد كه وى را به تحريك و تشويق مردم عليه عثمان متهم كنند و نگويند كه مردم را
براى محاصره عثمان گرد آورده است ؟!آرى ، همان طور كه گذشت ، حضرت به مزرعه خود (ينبع ) رفت ، اما اين كار نتوانست جلو آنان را بگيرد كه
حضرت را متهم نكنند و بر او افترا نبندند.اين كه مى گويند:امام حسن (ع ) با جنگ پدرش با طلحه و زبير مخالف بود، اين هم درست نيست .چرا كه وى خود
به كوفه رفت و ابوموسى را عزل كرد و مردم را براى پيوستن به اميرالمؤ منين (ع ) ترغيب كرد تا پدرش
بتواند به كمك آنان با عايشه و طلحه و زبير بجنگد و بالاتر از اين كه خود امام حسن (ع ) در اين جنگ شركت
داشت .شايد منظور از نقل اين نقل اين روايات ، اين باشد كه امان على (ع ) را به دشمنى با عثمان و قتل او
متهم كنند يا حداقل وانمود كنند كه حضرت ، مردم را به قتل خليفه ترغيب كرده است ؛ سپس اشكال كنند كه
مسلمين در مورد خلافت على (ع ) اجماع نكردند و از سويى موضع كسانى را توجيه كنند كه دست از يارى امام
كشيدند و او را تنها گذاردند.از سوى ديگر، ملاحظاتى به چشم مى خورد كه بايد متذكر شويم :1. ظاهرا كسى كه امام على (ع ) را از ماندن در مدينه منع كرد، اسامة بن زيد بود، اما بعدها اين عمل با
كمى تعديل و تغيير به امام حسن (ع ) نسبت داده شد.روايت مى گويد:اسامه به على (ع ) گفت :اى اباالحسن ! به خدا سوگند، تو از چشم و گوشم برايم عزيزترى . من تو را آگاه مى
كنم كه اين مرد كشته خواهد شد؛ پس از مدينه خارج شو و ره مزرعه خود (ينبع ) برو! زيرا اگر وى كشته شود و
تو در مدينه شاهد ماجرا باشى ، مردم تو را به قتل او متهم خواهند كرد، اما اگر كشته شد و تو حضور
نداشتى ، احدى از مردم بعد از اين از تو كناره گيرى نخواهد كرد.على (ع ) به او گفت :ويحك ، واللّه انك لتعلم انى ما كنت فى هذا الامر الّا كالا خذ بذنب الاسد و ما كان لى فيه من امر و
لانهى واى بر تو! به خدا سوگند، تو خوب مى دانى كه من در اين امر همچون كسى هستم كه از دم شير گرفته است ، نه
بدان امر كردم و نه از آن نهى نمودم .2. درباره روايت وضو، در بعضى از كتاب ها آن را با كمى اختلاف به حسن بصرى - كه دو سال قبل از پايان
خلافت عمر متولد شد - تسبا مى دهند.