تعریف دین و معضل تعدد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعریف دین و معضل تعدد - نسخه متنی

علی رضا شجاعی زند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسپيرو در تلاش براى برون‏شد از ايرادهاى وارد بر شمول تعريف دوركيم، به سراغ يك مفهوم از نظر او فراگيرتر به نام «هستى‏هاى فرهنگى فراانسانى‏» رفته است. او بر اين اساس، دين را به عنوان: «يك نهاد دربرگيرنده كنش متقابل فرهنگى با هستى‏هاى فرهنگى فراانسانى‏» تعريف مى‏كند.، (Ibid) او «هستى‏هاى فراانسانى‏»، ( Superman Beings) را به عنوان نيروهاى بزرگ‏تر و قوى‏ترى معرفى مى‏كند كه مى‏توانند در جهت‏خير و شر انسان عمل نمايند. از نظر هميلتون، تلاش اسپيرو در به كارگيرى عنصر «هستى‏هاى فرهنگى فراانسانى‏» هنوز نتوانسته است، مشكل جامعيت را در تعريف دين حل نمايد و اى بسا كه گرفتار نقصان در مانعيت نيز گرديده است.، (Ibid)

رابرتسون به منظور رفع نارساييهاى موجود در مفاهيمى چون «ماوراءالطبيعى‏»، ,( و «فراانسانى‏»، (Superman) كه توسط دين‏پژوهان پيش از او در معرفى ماهيت دين به كار رفته است، به يك مفهوم خنثى و قابل درك‏ترى متوسل گرديده است كه صبغه فرهنگى و بار ارزشى كمترى دارد و طبعا از امعيت‏بيشترى مى‏تواند برخوردار گردد. او با استعانت از مفهوم «فراتجربى‏»، ( Super Empirical) دين را چنين تعريف مى‏كند: «فرهنگ مذهبى به يك رشته از باورداشتها و نمادهايى اطلاق مى‏شود كه دربرگيرنده تمايزى ميان امر تجربى و امر فراتجربى يا واقعيت متعالى مى‏باشند. در اينجا امور تجربى اهميتى كمتر از امور غيرتجربى دارند.» رابرتسون اضافه مى‏كند كه كنش مذهبى، كنشى است كه بر مبناى بازشناخت تمايز تجربى از فراتجربى شكل مى‏گيرد.، (Robertson, 1970:47) ادى با مضمونى نزديك به مفهوم مورد نظر رابرتسون، جوهر دين را «فراگذشتن از تجربه روزانه‏» مى‏داند.، (Hamilton, 1995: 120-1)

تعقيب بحث ايده‏هاى دوآليستى در تعريف دين و تلاشهاى پشت هم دين پژوهان در اصلاح و تكميل راى اسلاف خويش، ما را از پيگيرى تعاريف ارائه شده از سوى انديشمندان منتسب به رهيافت كاركردگرايى دور ساخت. اين بحث را با بررسى نظريه پارسونز دنبال مى‏نماييم. پارسونز اگرچه بر سنت اثبات‏گرايان، دين را حامل خرافات و جهل و حاوى عناصر برجاى مانده از گذشته بدوى بشر مى‏داند، در عين حال بر نقش تاثيرگذار آن در نظام كلى «كنش‏» اقرار مى‏نمايد. او كه در نظام كنش، براى «فرهنگ‏» بمافيه دين نقش مسيطر قائل بود، معتقد است كه دين مى‏تواند «ارزش‏»ها را بيافريند، «هنجار»ها را شكل دهد، «نقش‏»ها را سازمان داده و رهنمود كلى براى نظامهاى اجتماعى، شخصيت و رفتار ارائه نمايد. (الياده/ خرمشاهى، 1372، ج‏2:366)

وقتى كه در تعريف دين، به كاركردهاى آن نظر مى‏شود، (39) علاوه بر كاركردهاى اجتماعى آن چون «انسجام‏بخشى‏»، تسهيل در امر «جامعه‏پذيرى‏»، تعريف «ارزشها و هنجارهاى اجتماعى‏»، ارائه «نظم اخلاقى‏» و تحكيم «عواطف مشترك‏»، تقويت پايه‏هاى «كنترل اجتماعى‏»، «مشروعيت‏بخشى‏» به تنظيمات جمعى، «جهت‏دهى‏» به نهادهاى اجتماعى، تنظيم و هدايت «تغييرات اجتماعى‏» و بالاخره «پشتيبانى آرمانى‏» از جنبشهاى سياسى‏اجتماعى، به كاركردهاى فردى‏روان‏شناختى آن نيز تاكيد مى‏گردد. روان‏شناسان دين بر كاركردهاى دين در «تسكين آلام‏» (40) و «كاهش نوميدى‏» بشر در زندگى اجتماعى و «افزايش تحمل‏پذيرى‏» (41) و تمكين توام با «آرامش خاطر»، «غلبه بر ترس از مرگ‏»، (42) فراهم آوردن كانونى براى «اتكا و سرسپردگى‏» (43) و بالاخره دستيابى به نوعى «تشفى روانى‏» و ايجاد «شخصيت همساز» (44) تاكيد كرده‏اند. (45)

ماكس وبر كه به حق از بانيان جامعه‏شناسى دين شناخته مى‏شود، در چارچوب همين رويكرد، دين را چونان ملجا و متكايى براى بشر معرفى مى‏كند كه قادر است‏به حيات، «معنا» بخشد و به زندگى «جهت‏» دهد. از نظر او، دين خصلت‏به‏ظاهر خودسرانه و نامراد و غيرمنصفانه جهان را معنادار و سامانمند جلوه مى‏دهد و در يك كلام، كاركرد دين «توجيه الهى‏»، (Theodicy) بدبختى و خوشبختى است. ميلتون يينگر تحت تاثير همين ايده، دين را نظامى فراهم آمده از باور و رفتار مى‏داند كه توسط آن، گروهى از مردم با «مسائل غايى‏» حيات بشر مانند مساله «مرگ‏»، «رنج‏»، وجود «شيطان و شرور» و «بى‏عدالتى‏» در دنيا درگير مى‏شوند.، (Roberts, 1990:7) او مى‏گويد: دين با ارائه تبيينى از جهان، فرد را در فايق آمدن بر نوميدى، سرخوردگى و خروج از حيرت و سرگشتگى يارى مى‏رساند.، (Ibid)

تعاريف كاركردى، اعم از جامعه‏شناختى و روان‏شناختى، به دليل تكيه بر «كاركرد» به جاى «منشا» و «جوهر»، همواره با خطر نوعى توسع و شمول بدون توجيه كه باعث ورود انواع متعددى از شبه دين به دايره تعريفشان مى‏گردد، مواجهند. يينگر خود از جمله دين‏پژوهان كاركردگرايى است كه به ناتوانى تعاريف كاركردى در تمييز ميان دين و شبه دين واقف است. او با درك اين ناگزيرى، بالاخره به اين نتيجه مى‏رسد كه موضوع جامعه‏شناسى دين نه يك دسته اعتقادات خاص، بلكه نفس «اعتقاد داشتن‏»، ( Believing) است.، (Ibid) مشكل ديگر تبيين‏هاى كاركردى اعتماد و اصرار بدون توجيه آنان است‏بر واقع‏نمايى درك و تفسير مشاهده‏گر، و مخطى‏ء و ناآگاه قلمداد كردن كنشگر در توجيه تبيين‏هايى كه از افعال و انگيزه‏هاى خويش ارائه مى‏دهد.

/ 29