در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت سـؤ الى مـطـرح شـود كـه بـا وجـود هـدايـت تـكـويـنـى كـه خـداونـد مـتـعال براى به كمال رساندن همه موجودات و از جمله انسان در عالم خلقت قرار داده ، چه نيازى بـه هـدايـت تـشـريـعـى وجـود دارد؟ و بـه عـبـارت ديـگـر آيـا هـدايـت انـسـان كـه در سـايـه عقل عملى و الهامات فطرى به او صورت مى پذيرد براى هدايت او كافى نيست و نمى تواند او را به كمال مطلوبش سوق دهد؟ در پـاسـخ ايـن سـؤ ال بـايد گفت كه هر چند خداوند در هدايت تكوينى خويش انسان را به نعمت عـقـل مـزين كرده و همچنين فطرت الهى او را به گونه اى قرار داده كه حق جو و حق پذير است و در اعماق دل او ميل به خدا و پرستش او قرار دارد و الهام خوبى ها و بدى ها نيز به او شده است امـّا ايـن بـرخـوردارى نـمـى تـوانـد بـه طـور كـامـل هـادى انـسـان بـه سـوى كمال باشد، زيرا ؛ 1 ـ انـسـان بـا عـقـل و فـطـرت خـدادادى خـويـش كـليـات بـسـيـارى از مـسـائل را مـى فـهـمـد و مـى تـوانـد بـه اثـبـات آنـهـا نـيـز بـپـردازد، امـّا در عـيـن حـال از تـشـخـيـص جـزئيـات و تـفـصـيـل آنـهـا عـاجـز اسـت . بـه عـنـوان مـثـال در مـسـائل مـربـوط به خداشناسى ، وجود خداوند و خالق جهان هستى را اثبات مى كند و از درون خـويـش نـيـز بـه وجـود او مـعترف است ، امّا قادر به شناخت تك تك صفات و اسماى حسناى الهـى نـيـست ؛ در مورد معاد ، اصل ضرورت آن را مى يابد امّا قادر به توضيح پيرامون كيفيت ، مـواقـف و چـگونگى حضور انسان در جهان آخرت و صدها مساءله ديگر در اين باره نيست .درباره وظـيفه انسان نسبت به خداوند و نعم او نيز درك مى كند كه بايد او را بپرستد و به شكر نعمت هـايـش بـپـردازد ولى نـحـوه پـرسـتـش و شـكـرگـزارى را نـمـى دانـد. در مـورد مـسـائل اخـلاقـى نـيـز كـليـات را درك مـى كـنـد، مـثـلا" مـى فـهـمـد كـه ظـلم قـبـيـح اسـت و عـدل زيـبـاسـت امـّادر تـشـخـيـص مصاديق ظلم و عدل به اشتباه مى افتد. نكته اساسى اين است كه انـسان براى رسيدن به كمال وجودى خود نمى تواند به صرف كليات اكتفا كند، بلكه محتاج به شناخت جزئيات است تا بتواند تا حدى