مكتب ضعف - انسان کامل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان کامل - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تعاونها ، صميميتها و دوستيها ، " تنازع " است . مي گوئيم چطور ؟ مي گويند اصل در زندگي انسان ، جنگ است ولي وقتي انسانها در مقابل دشمن بزرگتر قرار مي گيرند ، آن دشمن بزرگتر " دوستي " را به اينها تحميل مي كند . اين دوستيها در واقع دوستي نيست ، صميميت نيست ، حقيقت نيست و نمي تواند حقيقت داشته باشد ، اينها همكاري است براي مقابله با دشمن بزرگتر ( به اصطلاح در اينجا يك تز و آنتي تزي است ) ، براي مقابله با دشمن بزرگتر است كه تعاونها و صميميتها پيدا مي شود . همين دشمن را بردار ، مي بيني جمعي كه همه با يكديگر دوست بودند ، فورا دو شقه مي شوند و انشعاب پيدا مي كنند و تبديل به دو دشمن مي شوند . اگر باز يك دسته از بين بروند و دسته ديگر باقي بمانند ، همينها دوباره تجزيه مي شوند و آنقدر تجزيه مي شوند كه فقط دو نفر باقي بمانند ، وقتي اين دو باقي ماندند و سومي در مقابلشان نبود ، همين دوتا با يكديگر مي جنگند . از نظر اينها تمام دوستيها ، صلحها ، صفاها ، صميميتها ، انسانيتها ، يگانگيها و اتحادها را دشمنيها به بشر تحميل مي كند . پس در نظر اينها اصل ، تنازع است و تعاون ، مولود تنازع است ، بچه تنازع است ، فرع بر تنازع است .

مكتب ضعف

همانطور كه مكتب عقل نقطه مقابلي داشت كه منكر آن بود و مكتب عشق هم نقطه مقابلي داشت كه يك عده اساسا اين حرفها را از خيالات و اوهام مي دانستند ، مكتب قدرت هم نقطه مقابل دارد .

بعضي در حد افراط ، قدرت را تحقير كرده اند و اساسا كمال انسان را در ضعف او دانسته اند . از نظر اينها انسان كامل ، يعني انساني كه قدرت ندارد ، زيرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز مي كند . سعدي خودمان در يك رباعي چنين اشتباه بزرگي كرده است ، مي گويد :




  • من آن مورم كه در پايم بمالند
    نه زنبورم كه از نيشم بنالند



  • نه زنبورم كه از نيشم بنالند
    نه زنبورم كه از نيشم بنالند



مي گويد من آن مورچه اي هستم كه زيرپا ، لگدم مي كنند ، زنبور نيستم كه نيش بزنم و از نيشم ناله كنند .




  • كجا خود شكر اين نعمت گزارم
    كه زور مردم آزاري ندارم( 1 )



  • كه زور مردم آزاري ندارم( 1 )
    كه زور مردم آزاري ندارم( 1 )



نه آقاي سعدي ! مگر امر دائر است كه انسان يا بايد مور باشد و يا زنبور كه مي گوئي من از ميان مور بودن يا زنبور بودن ، مور بودن را انتخاب مي كنم . تو نه مور باش كه زيردست و پا له شوي و نه زنبور باش كه به كسي نيش بزني . سعدي اينطور بايد مي گفت :





  • نه آن مورم كه در پايم بمالند
    نه زنبورم كه از نيشم بنالند
    چگونه شكر اين نعمت گزارم
    كه دارم زور و آزاري ندارم



  • نه زنبورم كه از نيشم بنالند
    چگونه شكر اين نعمت گزارم
    كه دارم زور و آزاري ندارم
    كه دارم زور و آزاري ندارم



اگر آدم زور داشته باشد و آزاري نداشته باشد ، جاي شكر دارد والا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد ، مثل اين مي شود كه شاخ ندارد و شاخ هم نمي زند ، اگر شاخ داشتي و شاخ نزدي ، آن وقت هنر كرده اي . سعدي در جاي ديگر مي گويد :








  • بديدم عابدي در كوهساري
    چرا گفتم به شهر اندر نيائي
    كه باري ، بند از دل برگشائي



  • قناعت كرده از دنيا به غاري
    كه باري ، بند از دل برگشائي
    كه باري ، بند از دل برگشائي



1 گلستان ، باب سوم ، حكايت دوم .

/ 202