يگانگى مواضع دينى
از آنـچـه گذشت روشن مى شود كه مذهب زيد و همچنين مذهب بنى حسن بامذهب امام باقر و امـام صـادق مـخالفتى ندارد, هر چند در برخى از مواضع سياسى بايكديگر اختلاف داشته باشند.اصـولا چـگـونـه مى توان تصور كرد كه زيد با برادر بزرگترخويش مخالفت ورزد, با آن كه هر دوفـرزنـدان زيـن العابدين اند و همه بر فضل و بلندى جايگاه و برترى آنان در فقه و شريعت گواهى
مـى دهـند؟ از زيد روايت شده است كه مى گويد: هر كس آهنگ جهاد دارد نزد من آيد و هر كس
علم را خواهد نزد برادرزاده ام برود.امـام صـادق نـيـز فـرمـود: آن كه قيام كرده پيشواى شمشير است و آن كه نشسته پيشواى دانش
است ((586))
ايـن دو روايـت روشـن مـى كـنـد كه اهل بيت در دو عرصه علم و سياست با حكمرانان رويارويى
مى كردند و در اين ميان , تفاوت شيوه و برنامه گروههاى منسوب به اهل بيت ,هيچ بدان معنا نبود
كـه در عـقيده يا در احكام با يكديگر اختلاف دارند.اهل بيت بر اين نظر بودند كه مى بايست در هر
دو عرصه سياسى و دينى به اين رويارويى استمراربخشيد.درسـت اسـت كه قيام كردن و قيام نكردن دو خط موازى همديگرند, اما هر دو به سمت يك هدف
مشترك يعنى استمرار سنت نبوى پيش مى رود.از همين روى ما درتاريخ شيعه همواره دو جريان
مـى يـابـيم : جريان انقلابى عصيانگر و جريان منتظرمحافظه كار.از برخورد اين دو جريان مثبت و
منفى است كه , به گفته فيزيك دانان , نورپديد مى آيد.حركت نيز چنين است و از پيش نهادن يك
گـام و هـمـزمـان پس ماندن گام ديگر شكل مى گيرد و اين هر دو از ضرورتهاى گام برداشتن
اسـت .بر اين پايه , رسيدن برخى از روايتها از امام صادق درباره زيد به معناى ترديد آوردن در قيام
اونيست , بلكه به گمان برتر, اين روايتها مى تواند از موضعى تاكتيكى نشان داشته باشد كه شراي
ط سياسى آن روزگار مى طلبيده است .هم , بر اين قياس است كه پيامبر خدا(ص ) درباره امام حسن
وامام حسين فرمود: هر دو امامند, برخيزند يا بنشينند.بـه هر روى , ميان بنى حسن , زيديه و جعفريه وحدتى فكرى , مذهبى و سياسى وجود داشته است ,
چـه , اگر جز اين بود يحى بن عبداللّه بن حسن , جعفربن محمد رادوست خويش نمى خواند.در
مـقـاتـل الـطالبيين آمده است : يحيى او را دوست خويش مى خواند و چون از او حديثى مى آورد
مى گفت : حدثنى حبيبى جعفربن محمد ((587))
از ديـگـر سـوى , امـام صـادق نيز به او وصيت كرد, همچنان كه درباره پاره اى امور به فرزند خود
موسى و كنيزى كه نزد او بود وصيت كرده بود ((588))
آيا چنين روايتهايى بر چيزى جز وحدت هدف و نزديكى انديشه و استدلال دلالت مى كند؟
اگـر ايـن خاندانها وحدت نداشتند چگونه ابوسرايا, ابراهيم بن موسى بن جعفر را به ولايت يمن و
زيد بن موسى بن جعفر را به ولايت اهواز مى گمارد ((589)) ؟
يـا چـگـونـه عـلى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين (ع ) در برابر جعفرى فرمانرواى بصره در
روزگار منصور مى ايستد ((590)) ؟
اگـر ايـن خـانـدانها همسو و همگرا نبودند چگونه مى توان اين روايت را تفسير كرد كه مى گويد:
ابـراهـيـم بـن اسحاق قطان ما را حديث آورده , گفت : از حسين بن على (شهيدفخ ) و يحيى بن
عـبـداللّه شـنـيـدم كـه مـى گويند: ما تنها هنگامى قيام كرديم كه با اهل بيت خويش به مشورت
پرداختيم و با موسى بن جعفر رايزنى كرديم و او ما را به قيام فرمان داد ((591))
هـم زمـانـى كه سپاهيان حكومت سرهاى شهيدان فخ را نزد موسى بن جعفر وعباس آوردند, در
حـالى كه جمعى از فرزندان حسن و حسين آنجا بودند هيچ كس جزموسى بن جعفر سخن نگفت
كه پرسيد: اين سر حسين است ؟
گفتند: آرى .فـرمـود: (انـاللّه و انـا الـيـه راجعون ). به خداوند سوگند, او در حالى رفت كه مسلمان ,درستكار,
روزه دار, شـب زنـده دار, امـر كـنـنـده بـه مـعروف و نهى كننده از منكر بود و در ميان خاندانش
همانندى نداشت ((592))
اگـر ايـن خـاندانها با يكديگر در فقه اختلافى داشتند آيا امكان داشت چنين روايتى از امام كاظم
صادر شود يا يحيى بن عبداللّه بن حسن , امام صادق را دوست خويش بخواند؟
بـا تـوجـه بـه آنچه گذشت پس چه جدايى ميان وضوى بنى حسن و زيديه هست ؟ آياآنان در اين
زمينه دو خط مخالف يكديگر را ترسيم مى كردند يا در اين زمينه همسوبودند؟
بـه ديـگر سخن , آيا وضوى على بن حسين , زيد بن على و عبداللّه بن حسن موافق وضوى عثمان ,
عـبـداللّه بن عمروعاص و ربيع بنت معوذ بود يا بدانچه على بن ابى طالب (ع ), اوس بن ابى اوس و
عبداللّه بن عباس روايت كرده بودند عقيده داشتند؟
هـر كس موضوع وضو را در كتابهاى حديث و رجال بررسد به حقيقتى تقريباآشكار خواهد رسيد و
آن ايـن كـه بنى هاشم بر پاافزار مسح نمى كردند, پا را نمى شستند,به مسح پا عقيده داشتند و در
برابر كسانى كه شستن پا را به رسول خدا(ص ) نسبت داده اند موضعى اعتراض آميز داشتند, از اين
جمله است :
الف ـ اعتراض ابن عباس به ربيع بنت معوذ.ب ـ گـفـتـار على بن ابى طالب (ع ) در رحبه كه مى فرمايد: اين وضوى كسى است كه در اسلام
نوساخته اى به ميان نياورده است .ج ـ ايـن سـخـن ديگر آن حضرت كه فرمود: اگر دين به راءى و نظر بود كف پا از روى پا به مسح
كشيدن سزامندتر بود, اما من ديدم كه پيامبر(ص ) چنين وضو گرفت .د ـ اين كه , چنان كه در فصل آينده خواهد آمد, امام باقر و امام صادق شستن سوم اعضاى وضو و يا
شستن پاها را بدعت خواندند و به كسانى كه چنين نظرى داشتنداعتراض كردند.بـه هر روى , نظريه شستن پا در وضو يك نظريه حكومتى است و مشروعيت خودرا از قرآن نگرفته
است .چونان كه ابن عباس بر ربيع اعتراض مى كند و مى گويد: مردم فقط شستن راپذيرفته اند, اما من
در كـتاب خدا جز مسح نمى يابم , يا كسانى چون انس بن مالك ,شعبى و عكرمه مى گويند: آنچه
در قـرآن نـازل شـده مسح است .اينك به سراغ حديثى ديگر مى رويم تا ببينيم از آن چه برداشت
مى شود: