فقه و نقش حكمرانان در آن
مـعـروف است كه حركت عباسى در آغاز حركتى دينى بود كه به خشنودى خاندان محمد(ص ) مى خواند.اين , شعارى مردمى بود كه از دلهاى مردمان بر مى خاست و همه تيره هاى امت از هنگامكشته شدن امام حسين و به اسارت رفتن زنان و فرزندان او تاسقوط حكومت اموى با آن دمساز و
هـمدم بودند, و به ديگر سخن همه گروههاى مسلمان مخالف حكومت اموى را در زير پرچم خود
گرد آورد.عباسيان در پس پرده شعار خشنودى خاندان محمد پنهان شدند تا از اين رهگذرانقلاب مردم را
به انحراف كشانند و آرزوها و آرمانهاى توده هاى مردم را بر باد دهند.بـيـگـمان دعوت مردم زير پرچم اين شعار بدان معنا بود كه حكومت سرانجام دراختيار اهل بيت
يـعـنـى فرزندان على (ع ) و ستمديدگان دوره پيشين قرار خواهد گرفت ,همانها كه انواع آزار و
مـصـيـبت و گرفتارى را از مسموم شدن حسن تا كشته شدن حسين وتا دشنامگويى مردمان به
على (ع ) به جان خريدند.همچنين دعوت در زير پرچم اين شعار بدان معنا بود كه مردم موضع اهل
بيت را درك مى كنند و براى رساندن حق اين خاندان به آنان مى كوشند.امـا عـمـوزادگـان خـاندان علوى , چون به قدرت رسيدند, روى ديگر سكه را براى علويان آشكار
كـردنـد.آنان كوشيدند معناى اهل بيت را ديگرگون سازند و چنين جلوه دهند كه اين لقب و نيز
شـعـار خشنودى خاندان محمد(ص ) از سوى مردم نه براى علويان بلكه براى آنان بوده است كه
يـگانه مصداق خاندان محمداند.حكمرانان عباسى اين ادعاى خود را به گواههاى برساخته تقويت
كـردند و شاعران را به سرودن اشعارى درخدمت اين هدف برانگيختند و چنين شد كه پى در پى
در اين باره شعر گفتند ((615))
اين در حالى است كه آن گونه كه تاريخ ثابت مى كند عباس بن عبدالمطلب نياى بزرگ عباسيان
و فـرزنـدش عـبداللّه در همه شرايط از حمايت كنندگان و مدافعان على بن ابى طالب (ع ) بودند.انـدك نـگـاهى به گفتارها هر مواضعى كه از عبدالمطلب و عبداللّه درتاريخ مانده اين حقيقت را
روشـن مـى سازد كه آنان به خلافت على (ع ) ايمان داشتند.دربسيارى از منابع تاريخى آمده است
كه عباس بن عبدالمطلب از بيعت با ابوبكرخوددارى كرد و در اجتماع سقيفه نيز شركت نجست ,
بـلـكـه , بـه پـشـتيبانى از على (ع ) دركنار او ماند و با آن حضرت دست به كار غسل و كفن رسول
خدا(ص ) شد.شرح جزئيات بيشترى در اين باره را در اينجا لازم نمى دانيم و به نقل يك روايت كه گفت و گوى
ميان رشيد و شريك قاضى در حضور مهدى عباسى است بسنده مى كنيم :
رشيد از شريك قاضى پرسيد: درباره على بن ابى طالب (ع ) چه مى گويى ؟
گفت : همان كه جد تو عباس و عبداللّه مى گفتند.پرسيد: آنها درباره او چه گفته اند؟
پاسخ داد: عباس هنگامى درگذشت كه از ديدگاه او برترين صحابه على (ع ) بود.ديده مى شد كه
بزرگان مهاجرين درباره آنچه نازل مى شود از او مى پرسيدند, و او تا زنده بود در اين باره به كسى
نـيـازمـنـد نـشـد.عبداللّه هم كسى است كه پيشاپيش آن حضرت شمشير مى زد و در جنگهاى او
سـرورى اسـتوار و سردارى فرمانروا بود.اما اگر امامت على (ع ) ستمگرانه مى بود, نخستين كسى
كه از آن دورى مى جست پدرت بود كه از دين خدا آگاه و در احكام آيين الهى خبره بود.مـهـدى كـه اين سخنان شنيد سكوت گزيد و چيزى از آن ماجرا نگذشت كه شريك را از قضاوت
بركنار كرد ((616))
ولى اينك درباره فرزندان عباس و عبداللّه و موضع آنان نسبت به على (ع ) وفرزندانش چه مى توان
گـفـت ؟ دنـيـا دوستى و قدرت طلبى ديده هايشان را كور كرده بود ودين را فداى دنيا و آيين را
فـداى قـدرت كـردنـد و مـدعى چيزى شدند كه از ايشان نبود, دراين دوره است كه دين شكلى
سياسى به خود گرفت و آن را در برابر خود دين به كارگماردند, و از اين رهگذر چه ديدگاههاى
فـقهى كه بنيان نهاده نشد و چه احاديث برساخته اى كه به چشمداشت خلعت و به اميد پاداش به
دربار حكمرانان نياوردند.در ايـن گـفـتـار ايـن حقيقت را برمى رسيم كه چه سان حكمرانان در پديد آمدن و ياقوى شدن
مـذهـبـهاى فقهى اثر داشتند, چگونه در اين دوران بر علويان ستمهايى دوچندان نسبت به دوره
امـوى روا داشـتـنـد, تـا جايى كه شاعر مى گويد: اى كاش ستم مروانيان بر پاى بود و دادورزى
عباسيان به دوزخ پيوسته بود! ((617))
هـم مى گويد: به خداوند سوگند آنچه امويان با اين خاندان كردند يك دهم آن بودكه عباسيان
روا داشتند ((618))