چه كسى اختلاف را آغاز كرد
به برخى از پرسشهاى گذشته باز مى گرديم و مى گوييم : اصولا چنين فرض مى شود كه هر گونه انحراف و تمايل به اين سوى يا آن سوى ويا هر گونه خطادر تـفـكـر كـه خـطـا در عـمل را در پى آورد, پيش از هر چيز از لغزشها وكجرويهاى عامه مردم
سرچشمه مى گيرد و نقشى كه حاكم در اين ميان ايفا مى كند تعديل و يا اصلاح خطاهايى است كه
در انـديـشـه يـا در عـمل رخ مى دهد.از همين رواست كه مى بينيم هر ملتى كسى را به حكومت
برمى گزيند يا حاكميت كسى را گردن مى نهد كه ازاو انتظار دارد كژيها را از ميان بردارد و آنان
را بر راه راست بدارد و از افكار و انديشه هاى آنان دفاع كند.امـا همه دلايل و نشانه ها در مساءله وضو از وضعيتى مخالف اين حكايت دارد, چه اين بار مخالفان
حكومت از بزرگان صحابه و فقيهان اسلامند و در ميان آنان هيچ كس نيست كه از نظر آگاهى و
فقاهت و اصرار بر اصلاح جامعه و پاسداشت اصول و اركان دين در برابر تحريف و التقاط و ابهام , از
خـلـيـفه سوم كمتر باشد.اين گروه , همچنين نه ازعامه مردم بودند كه خطاى فراوان دارند و از
فـقـاهت در دين بى بهره اند و نه از صحابيان متاءخرند كه دوره اى طولانى با پيامبر(ص ) نبوده اند,
بـلـكـه درسـت وضعيتى برعكس داشتند و از چنان جايگاه بلند و والايى برخوردار بودند كه از هر
راهـنمايى بر راه و از هرناظرى در آنچه از پيامبر خدا(ص ) روايت مى كردند بى نيازى مى جستند.در گفتارهاى آينده نام و شرح حال اين گروه را خواهيد خواند.نـگاهى به آمار كسانى كه وضوى با سه بار شستن ((68)) را روايت كرده اند مدعاى مارا روشن تر و
بر اين حقيقت تاءكيد مى كند كه عثمان بن عفان خود دست پنهان در پس پرده اختلاف وضو بود.كسانى كه اين گونه وضو را روايت كرده اند تنها به نامبردگان زيرمحدود مى شوند:
1 - عثمان بن عفان
2 - عبداللّه بن عمر وبن عاص
3 - عبداللّه بن زيد بن عاصم
4 - ربيع بنت معوذ
نـاگـفـتـه نماند كه حديث روايت شده از عبد اللّه بن زيد بن عاصم در اينجا با روايتى كه ابن ابى
شـيـبه از او نقل كرده است تعارض دارد, چه در آن روايت آمده است كه پيامبرخدا(ص ) سر وپاى
خود را دو بار مسح كرد ((69))
در مـورد ربيع دختر معوذ نيز چنين اشكالى وجود دارد, چه اين كه ابن عباس درروايت وضوى با
شـسـتن سر و پا با او مخالفت ورزيد و گفت : مردم تنها شستن رامى پذيرند در حالى كه در كتاب
خدا جز مسح نمى يابيم ((70))
بدين سان راويان وضو به شيوه خليفه تنها به خود او و عبداللّه بن عمرو بن عاص محدود مى شود.البته اين وضع روايتهاى صحيح است و در كنار آنها چند روايت ضعيف به لحاظسند و نيز به لحاظ
نسبت وجود دارد كه بايد در آينده به نقد آنها پرداخت :
يكى از اينها روايتى است كه از على و ابن عباس روايت مى شود.اين روايت افزون بر بى اعتبار بودن
سند با روايتهاى صحيح ديگرى در تعارض است كه از اين دو نقل شده و از آن حكايت دارد كه اين
دو خـود, وضوى با دو بار شستن اعضا و با مسح سر و پا راپذيرفته بودند و به كسانى هم كه وضوى
بـا سـه بـار شستن را به پيامبر خدا(ص ) نسبت مى دادند اعتراض مى كردند, آن سان كه در سطور
پيشين به اعتراض ابن عباس بر ربيع اشاره شد.جالب آن كه گروندگان به وضو با شيوه جديد همه ديدگاههاى خود در اين مساءله رابه على بن
ابـى طالب , طلحه , زبير, و ديگر صحابيان مخالف خليفه نسبت مى دهند, آن گونه كه نمونه هايى
از اين برخورد را در صفحه هاى آينده خواهيد ديد.تـرمـذى در سخن خود در باب ما جاء فى وضوء النبى كيف كان نامهاى روايت كنندگان حديث
تبيين وضو از سوى پيامبر(ص ) را برشمرده و پس از نقل حديثى ازعلى (ع ) چنين آورده است :
در ايـن بـاب , از عـثـمـان , عبداللّه بن زيد, ابن عباس , عبداللّه بن عمرو, ربيع , عبداللّه بن انيس ,و
عايشه ـ رضوان اللّه عليهم ـ نيز احاديثى رسيده است ((71))
پيشتر درباره شش تن از اين نامبردگان نكاتى خوانديد و اينك دو تن از آنان مانده اند كه بايد مورد
بررسى قرار گيرند.مـبـاركـفـورى در شرح خود بر سنن ترمذى پس از ارجاع احاديث باب مورد نظر به منابع خود در
صحاح و سنن مى گويد:
درباره حديث عبداللّه بن انيس بايد نگريست كه چه كسى آن را نقل كرده است .حديث عايشه هم ,
من بدان دست نيافتم ((72))
بـديـن سـان بـه طور اجمال با روايت كنندگان احاديث اين باب آشنا شديم و دانستيم كه راويان
حديث وضو به عثمان بن عفان و عبد اللّه بن عمروبن عاص محدود مى شود.درآينده درباره نقش
عثمان در مساءله وضو و نقل حديث نبوى ناظر به آن بيشتر خواهيدخواند.اما آنچه مطابق قاعده و
احـتمال وقوعش بيشتر است اين است كه روايت وضو راكسانى روايت كنند كه بهره فراوانترى از
حـديـث دارند, احاديث بيشترى از آنان نقل شده است , و از صحابيان پيشگام تر و نزديكتر به پيامبر
بوده اند نه آن كه راويان تنها به عثمان وآن شمار اندك پيشگفته محدود شوند.اگـر در مـسـاءلـه وضو آغاز كنندگان اختلاف در آن برخى از مردم بودند, سير طبيعى اوضاع
چـنـين مى طلبيد كه راويان حديث در ميان بزرگان و فقيهان صحابى رودرروى آنان بايستند و
آنچه را از پيامبر(ص ) شنيده اند يا ديده اند در برابر آنان نقل كنند.اين در حالى است كه روايات اين
بـزرگان و فقيهان صحابه نه فقط با روايت عثمان همسو نيست , بلكه با آن مخالفت دارد يا دست
كـم آن را تـاءيـيد نمى كند.اين روايات در مجموع به يك دهم آنچه عثمان بتنهايى در اين مساءله
روايـت كـرده اسـت نـمـى رسد! بنابراين بايد مساءله اى ديگر در كار باشد! اين مساءله چه مى تواند
باشد؟
جـدول زيـر نـامهاى صحابيانى كه روايتهاى فراوانى دارند و همچنين شمار روايتهاى هر كدام در
مساءله وضو و توصيف وضوى پيامبر(ص ) را نشان مى دهد:
رديـف ـ نـام صـحـابـى ـ شـماره روايتهاى وى از پيامبر(ص ) ـ شماره روايتهاى وى درباره وضو
آملاحظات
1 - ابوهريره دوسى ـ 5374 - ـ
2 - عبداللّه بن عمربن خطاب ـ 2630 - ـ
3 - انس بن مالك ـ 2286 - ـ
4 - عـايـشة ـ 1210 - ـ وضويـى به وى نسبـت داده اند, امـا ـ ـ ـ ـ ـ مباركفورى منكر آن است كه
اين يك ـ ـ ـ ـ ـ وضوى بيانى باشد.5 - عـبـداللّه بـن عـبـاس ـ 1660 - ـ او چند حديث دارد كه در برخى وضو با ـ ـ ـ ـ ـ مسح سر و پا
تصويرشده و در برخى ـ ـ ـ ـ ـ ديگر نيز وضو با شستن سر و پا روايت ـ ـ ـ ـ ـ شده است ((73))
6 - ابوسعيد خدرى ـ 1170 - ـ
7 - جابربن عبداللّه انصارى ـ 1540 - ـ
8 - عبداللّه بن مسعود ـ 848 - ـ
9 - عبداللّه بن عمروبن عاص ـ 700 - ـ
10 - عـلـى بـن ابى طالب ـ 537 - ـ چند حديث از آن حضرت رسيده كه در ـ ـ ـ ـ ـ برخى وضو با
مسح سر و پا و دوبار ـ ـ ـ ـ ـ شستن اعضاست و در برخى ديگر با ـ ـ ـ ـ ـ شستن سر وپا ((74))
11 - عمربن خطاب ـ 527 - ـ
12 - ام المؤمنين ام سلمه ـ 378 - ـ
13 - ابوموسى اشعرى ـ 360 - ـ
14 - براء بن عازب ـ 305 - ـ
رديـف ـ نـام صـحـابـى ـ شـماره روايتهاى وى از پيامبر(ص ) ـ شماره روايتهاى وى درباره وضو
آملاحظات
15 - ابوذر غفارى ـ 281 - ـ
16 - سعدبن ابى وقاص ـ 271 - ـ
17 - ابوامامه باهلى ـ 250 - ـ
18 - حذيفة بن يمان ـ 200 - ـ
19 - سهل بن سعد ـ 188 - ـ
20 - عبادة بن صامت ـ 181 - ـ
21 - عمران بن حصين ـ 180 - ـ
22 - ابو درداء ـ 179 - ـ
23 - ابو قتادة ـ 163 - ـ
24 - برده اسلمى ـ 167 - ـ
25 - ابى بن كعب ـ 164 - ـ
26 - معاوية بن ابى سفيان ـ 170 - ـ
27 - معاذ بن جبل ـ 155 - ـ
28 - عثمان بن عفان ـ 846 - ـ از او نزديك به بيست روايت در باب
ـ ـ ـ ـ وضو نقل شده است .29 - جابر بن سمره انصارى ـ 146 - ـ
30 - ابوبكر ((75)) ـ 142 - ـ
نـكـته شايان توجه در اين آمار آن است كه راويان پر حديث و خلفاى سه گانه : ابوبكر, عمرو على ,
هـمـسران پيامبر(ص ), و غلامان و بستگان آن حضرت , هيچ وضويى بيانى از پيامبراكرم (ص ) نقل
نكرده اند, مگر على بن ابى طالب و عبداللّه بن عباس كه از هر كدام رواياتى رسيده است .اما عثمان
كـه تـنـهـا صاحب 146 حديث از پيامبر است خود عهده دار روايت نزديك به بيست حديث در باب
وضو است .جـالب تر آن كه در صدر اين فهرست كسانى از بزرگان و فقيهان صحابه قرارگرفته اند كه شمار
فراوانى حديث دارند و در آن سوى مخالف خليفه عثمان هستند.اين خود چنين احتمالى را تقويت
مى كند كه در ميان همه صحابه و فقيهان , تنها عثمان است كه خود شيوه وضوى با سه بار شستن
اعضا را بنيان گذاشته و گسترانده است .بـاز هـم شـگفت آورتر آن كه روايات عثمان درباره وضو حتى از روايات ابوهريره (صاحب بيشترين
روايت يعنى 5374 مورد و همان كه از هيچ خرد و كلانى فروگذارنمى كرد) ((76)) , از روايات ابن
عـمـر (صاحب 2630 حديث ), از روايات جابر بن عبداللّه انصارى (صاحب 1540 حديث ), از روايات
عـايـشـه (صاحب 1210 حديث ), از روايات انس (صاحب 2286 حديث ), از روايات ابو سعيد خدرى
(صـاحـب 1170 حـديث ), ازروايات عبد اللّه بن مسعود (صاحب 848 حديث ), و از روايات عمر بن
خطاب (صاحب 527 حديث ) افزونتر است !
ايـن پـديده هيچ معنايى جز تاءكيد بر همان حقيقت پيشگفته ندارد كه وضوى بنيان نهاده شده از
سـوى خـليفه سوم پيش از او در ميان مسلمانان شناخته نبود و رواج نداشت و پس از او بود كه به
صورت شيوه اى مستقل و مخالف با سيره پيشين مسلمانان به پيروى ازپيامبر اكرم (ص ) درآمد.امـام عـلى (ع ) در دوران خلافت خويش كوشيد با هر چه در توان دارد وضوى صحيح را بيان كند,
خـواه با نقل روايت بيان وضو, خواه با انجام وضو و خواه در نامه به كارگزاران خويش در شهرها و
سـرزمينها.اما با اين همه , روايتهاى او درباره وضونتوانست به شمار روايتهايى برسد كه عثمان در
اين باب از طرف خود گزين كرده است .ايـنك اندكى به پيش باز مى گرديم و مى گوييم : اگر آن برخى از مردم اختلاف دروضو را آغاز
كـرده و شـيـوه اى نو بدعت نهاده بودند, راويان پر روايت از سر دين دوستى وبه انگيزه حساسيت
دينى , آن سان كه پيشتر در برابر خوددارى كنندگان از پرداخت زكات ايستاده بودند, اينجا نيز بر
مـى خاستند و به بيان وضوى صحيح نبوى مى پرداختند و ازاين رهگذر تكليف برخورد با مخالفان
را از دوش خليفه برمى داشتند.احاديث فراوانى از بزرگان صحابه درباره كيفر خوددارى كنندگان از پرداخت زكات و همچنين
حرمت اين كار رسيده و كسانى چون على بن ابى طالب , ابوهريره دوسى ,عبداللّه بن مسعود, جابر
بن عبد اللّه انصارى , ابوذر غفارى , انس بن مالك , و نامورانى ازصحابه , از جمله راويان اين احاديث
هستند.حـالـت طبيعى برخورد با انحراف و كجروى در همه مذهبها و در سراسر تاريخ نيزهمين است كه
بزرگان دينى به مخالفت برخيزند.سـيـره مـسلمانان نيز در زمينه هاى مختلف دينى و بويژه در ابواب فقه و مسائل شريعت بر همين
بوده و بر اين پايه جاى اين پرسش است كه چگونه در اين مساءله جاى پايى از آن قاعده كلى و سير
طـبـيـعـى نـيست ؟ آيا همين خود سبب ترديد و بى اطمينانى به روايتهاى خليفه و طرفداران او
نمى شود و ما را بدان نمى خواند كه از سر دلسوزى وامانتدارى در صدد جستن حقيقت برآييم ؟
مـى گـويـيـم : اگر در مساءله وضو كسى غير از خليفه اختلاف را آغاز كرده بود, او باهمه قدرت
قـانـونگذارى و اجرايى كه در دست داشت بسادگى مى توانست به يكى از اين سه راه اختلاف را از
ميان بردارد:
يك ـ به كارگيرى شيوه برخورد قاطع و بازدارنده , چه در ميان همه فرقه هاى مسلمانان اين نكته
ثـابـت و پـذيـرفـتـه اسـت كـه امام يا پيشواى جامعه حق دارد با مخالفان قاطعانه برخورد نمايد,
خطاكاران را نيز ادب كند ((77)) , و آن گونه كه به صلاح دين و دنيامى داند آنان را تعزير كند.دو ـ يارى جويى : خليفه مى توانست همه مسلمانان را براى نابود كردن آنچه اين برخى در دين بر
ساخته اند به يارى طلبد و بر منبر نبوت بانگ يارى جويى سر دهد, آن سان كه پيش از او ابوبكر در
بـرخـورد بـا مـرتدان و مدعيان نبوت چنين كرد.به ديگر سخن خليفه مى توانست در امر گواهى
خـواسـتـن بر مساءله وضو به جمعى محدود بسنده نكند,چه , بر او به عنوان خليفه لازم بود براى
سركوب كردن بدعت از فهم عرف عمومى نزدهمه مسلمانان بهره جويد.سه ـ دليل خواهى و برهان طلبى : خليفه مى توانست از آن برخى دلايل مدعايشان را بخواهد تا از
ايـن رهـگـذر نـادرسـتـى ادعايشان ثابت شود, چه ـ بر اين فرض كه ادعاى آنان بدعت بود ـ آنان
نـمـى تـوانـسـتند دلايل كافى براى خود بيابند و در نتيجه همه مردم از اين آگاهى مى يافتند كه
ادعاى آنان به دين ربطى ندارد و از چهارچوب شريعت بيرون است .((78)) بدين سان اين برخى
در مقابل آنچه همه مسلمانان مى گفتندفرو مى ماندند و نظريه آنان به ريشخند گرفته مى شد و
رخـت از ميان برمى بست , چرا كه آبنابر فرض ـ عامه صحابه و همچنين دستگاه حاكم در برابر آن
دست به دست هم داده بودند.اما شگفت آور آن كه خليفه سوم به هيچ يك از اين اقدامهاى سه گانه دست نيازيد, وشگفت آورتر
ايـن كـه راهـى درسـت بـرعـكـس در پيش گرفت و با در پيش گرفتن موضع دفاعى و با چنگ
آويختن به هر بهانه كوچك و بزرگ براى پشتيبانى از نظريه خود چنان رفتار كرد كه گويا او خود
در اين مساءله متهم است و وضو نيز هرگز ازعبادتهاى روشن درشريعت نبوده است .البته , خليفه به راه نخست نيم نگاهى داشت , اما نه آنچنان كه مصلحت دين و آيين مى طلبيد, بلكه
آن گـونـه كـه ديـدگاه ويژه خود او را تقويت مى كرد.استفاده از قدرت يگانه راه و راه برگزيده
خـلـيـفـه بـود كه در طول دوران دوازده ساله حكومتش بفراوانى براى تثبيت انديشه هاى خود و
درهـم كـوبـيـدن مـخـالفان خويش از آن بهره مى جست , چرا كه ازديدگاه او استفاده از قدرت
موفقيت آميزتر و كار آمدتر بود.از همين روى است كه مى بينيم وى حتى در مساءله كم اهميت تر
و پـيش پا افتاده تر از قدرت بهره جست و البته درسركوب مخالفان فكرى خويش در ابعاد وسيعى
به اين ابزار متوسل شد, با آن كه اين احتمال وجود داشت كه آنها بيش از او به حق نزديك باشند و
او بمراتب از حق دورباشد.اگـر بگوييم دو ديدگاه موجود در مساءله وضو هر دو برابر بودند يا ديدگاه خليفه گزيده تر بود
جاى اين پرسش باقى مى ماند كه چرابه رغم گشوده بودن باب گفت و گو ونقد و نظر, خليفه از
ابزار قدرت براى سركوب مخالفان بهره جسته است .نـمـى خـواهـيـم در همين آغاز سخن فهرستى از موارد توسل به زور از سوى خليفه دربرخورد با
صـحـابه را فراروى نهيم , چرا كه در آينده بدين امر خواهيم پرداخت .اما اين نيزنمى تواند ناگفته
بـمـاند كه او در سال 33 ه ق .شمارى از مردمان كوفه را به شام تبعيدكرد, تنها بدان گناه كه به
سـيـاسـت سـعـيد بن عاص در برترى دادن قريش و اعلام آباديهاى بين النهرين به عنوان بوستان
قـريش ((79)) اعتراض كرده بودند.او پيش از اين اقدام نيزابوذر را به ربذه تبعيد كرد, ابن مسعود
را از قـران خـواندن باز داشت , عمار بن ياسر را زدو لگدى بر شكم او كوبيد تا جايى كه وى به فتق
گرفتار شد ((80))
گفته اند: چون خبر مرگ ابوذر به عثمان رسيد, گفت : خداى او را رحمت كناد.عمار بن ياسر گفت : آرى , خداى او رااز جانب همه ما رحمت فرستد!
عـثـمـان گـفت : اى آن كه آلت پدرت را به دهان گرفتى , آيا گمان مى كنى از تبعيد اوپشيمان
شـده ام , سـپـس فرمان داد او را از حضور خليفه بيرون راندند.آنگاه گفت : همان جايى برو كه او
رفت .چون عمار براى بيرون رفتن آماده شد بنى مخزوم نزد على آمدند و از آن حضرت خواستند در اين
باره با عثمان گفت و گو كند.عـلى به عثمان گفت : اى عثمان , ازخدا پروا كن , تو مردى صالح را از مسلمانان تبعيد كردى و او
در آن تبعيد مرد.اينك آيا مى خواهى همانند او را نيز به تبعيدفرستى ؟
سـپـس مـيان اين دو در اين باره گفت و شنود ادامه يافت .... تا جايى كه عثمان رو به على كرد و
گفت : تو بيش از او سزاوار تبعيد شدنى !
على فرمود: اگر مى خواهى اين كار را هم بكن .مـهـاجـران چـون اين سخن را شنيدند گرد آمدند و گفتند: اين كارى نارواست كه هركس با تو
سخن گويد او را روانه تبعيد كنى .پس عثمان دست از عمار بداشت ((81))
آرى , اگـر مخالفت امام على و مهاجران با سياست سختگيرانه عثمان نبود, او هرگزاز عمار ياسر
دست برنمى داشت , زيرا از اين شيوه به عنوان راهى براى تحميل ديدگاههاى خود بهره مى جست ,
چـنان كه همه سختگيريهاى او بر ضد بزرگان , فقيهان ,عابدان , پارسايان و پرهيزگاران صحابى
تـنـها بدان برمى گشت كه آنها در مساءله قرائت قرآن با او مخالفت داشتند ـ چنان كه در داستان
ابـن مـسعود و شكستن استخوانهاى اونقل شده است ـ يا در چگونگى توزيع ثروتهاى عمومى با او
مـخـالـفـتى كرده بودند ـ چنان كه درباره ابوذر و برخى ديگر روايت شده است ـ يا با فتواى كعب
الاحبار كه موافق فتواى خليفه بود به مخالفت برخاسته بودند ـ چنان كه در داستان پاسخ ابوذر به
كـعـب بـه عـبـارتـى چـون اى يـهـودى زاده تـو را بـا اين كارها چه كار ((82)) آمده است ـ و يا
بـراى فرزندان عاص فضيلتى نمى ديدند ـ و گواه آن نيز شرح حال كسانى است كه حديثى برضد
آنان روايت كردند و يا به آزار آنان گرفتار آمدند.از آنـچه گذشت براى هيچ كس ترديدى در سياست خشونت آميز عثمان در دفاع ازديدگاههاى
خود و در برابر بزرگان و فضلاى صحابه بر جاى نمى ماند, و بر اين پايه مى توان پرسيد:
چرا در مساءله وضو به رغم آن كه عثمان مدعى است وضوى او عين وضوى پيامبر(ص ) است هيچ
اقدام خشونت آميزى از سوى خليفه با مخالفان نمى بينيم ؟
اگر ادعاى خليفه درست بود مى بايست وضوى مسلمانان نيز همان وضوى خليفه باشد و از همين
رهـگـذر آن بـرخـى از مـردم سركوب شوند و مسلمانان خود, زحمت برخورد با آنان را از دوش
بردارند و او بدان رنج كه افتاد نيفتد.اگر بدانيم چگونه خليفه در مراقبت اوضاع حتى در جزئى ترين مسائل و در كيفردادن منحرفان و
ستمگران سختگير و پيگير بود ((83)) , نتيجه گيرى پيشگفته روشنتر واطمينان آورتر خواهد شد.بـراى نـمونه يك بار مردى به عباس بن عبدالمطلب اهانتى روا داشت .عثمان او راتازيانه زد.اين
كـار عثمان را پسنديدند و او نيز گفت : آيا مى شود كه پيامبر خدا عموى خود را بزرگ بدارد و من
اجـازه دهـم بـه او اهـانـت روا دارنـد؟ هر كس چنين كند يا به چنين كارى خرسند باشد با پيامبر
خدا(ص ) مخالفت كرده است ((84))
ايـنك چگونه مى توانيم ميان اين غيرت دين خليفه و اين سختگيرى نسبت به حفظاحترام عموى
پيامبر(ص ) ـ به اين دليل كه شاهد گراميداشت در بزرگداشت او از سوى پيامبر(ص ) بوده ـ و نيز
مـيان اين حكم وى كه هر كس ـ به همين دليل پيشگفته ـ به عموى پيامبر اهانت روا دارد يا بدان
خرسند باشد مخالف پيامبر است , با رفتار او در مساءله وضو سازگارى ايجاد كنيم ؟
اگر خليفه درباره كسى كه به عموى پيامبر(ص ) اهانت روا داشته است چنان حكمى دارد چگونه
بـايـد حـكـم كند درباره كسى كه با شيوه هميشگى بيست و سه ساله پيامبرخدا(ص ) و با طريقه
وضـوى او كـه خـود از زبـان پـروردگارش آن را نيمى از ايمان دانسته ونماز را بسته بدان اعلام
فرموده است مخالفت مى نمايد؟!
امـا مـى بـيـنيم كه خليفه سوم به هيچ اقدام قاطعانه اى در برابر كسانى كه بر خلاف شيوه او وضو
مى گرفتند دست نيازيد, با آن كه اين مخالفت مساءله اى فراگير و سخنى همگانى بود, چنان كه
او خود مى گويد: كسانى مى گويند....((85))
به هر روى , عثمان در برابر مخالفان شيوه وضوى خويش چنان موضعى در پيش نگرفت كه ابوبكر
در برابر خوددارى كنندگان ازپرداخت زكات در پيش گرفته بود و درچهارچوب همين سياست
مـسلمانان را به رويارويى همگانى فرا خوانده و جنگى بى وقفه را بر ضد آنان آغازيده و تا آنجا پيش
رفـتـه بـود كه اينان به ارتداد و برگشتن از دين متهم شدند و سرانجام نيز از سر رغبت يا از روى
ترس به پرداخت زكات تن در دادند وزكات اموال خويش را به ابوبكر سپردند و پس از آن كه ابوبكر
موضع خود در اين مساءله را به مردمان فهماند بسيارى در كنار او قرار گرفتند, گر چه كه حتى
بـرخـى هـمانند مالك بن نويره از پيامبر(ص ) اجازه داشتند خود زكات و خمس خاندان خويش را
گردآورند ودر ميان نيازمندان توزيع كنند.اگـر به ديده جست و جو به ژرفاى تاريخ بنگريم خواهيم ديد حتى برگزيدگان نزديك عثمان و
يـاران و پـشـتـيـبانان حكومت او, كسانى همانند زيد بن ثابت , نيز جراءت نكردند وضويى به مانند
وضوى خليفه نقل كنند.((86)) بدين سان اين خليفه بود كه بتنهايى و در كنار جمعى اندك بر آن
شـيوه وضو كه خود اعتقاد داشت تاءكيد مى ورزيد وآن را بزور به پيامبر خدا(ص ) نسبت مى داد و
پـس از آن كـه تـوانـست اين شمار اندك را براى منافع خود به خدمت گيرد به گستراندن شيوه
وضوى خويش توجه و اهتمامى فراوان مى ورزيد, البته بى خبر از آن كه شايد يارى اين گروه اندك
در بـرابر موج فراگيرى كه روياروى او ايستاده و باتوان و با امانتدارى او را به بازگشت به كتاب و
سنت مى خواند درنزد حق جويان و در گذر حق پويى بهايى نداشته باشد.عثمان , با اين همه و به رغم برخوردارى از يارى آن گروه نتوانست حتى در برابريك نفر از آنها كه
شيوه اى ديگر در وضو داشتند به محاجه بايستد و از رهگذر دليل وبرهان ديدگاه اودرباره وضو را
نقض كند.بلكه حتى نتوانست حتى از يك نفر نام ببرد واو را هدف واكنشهايى قرار دهد كه ممكن
بودمسلمانان در برابر روايتهاى خليفه درباره وضوى پيامبر(ص ) از خود بروز دهند.