دوران عمر بن خطاب (13 - 23 - ه)
به رغم همه پى جويى و بررسى دقيق درباره تاريخ اختلاف مسلمانان در وضو, هـيـچ نـشـانـى از وجود اختلافى بنيادين در اين دوره نيافتيم , مگر در يك مساءله و درحالتى ازحالتهاى وضو, يعنى جايز بودن يا جايز نبودن مسح بر پاافزار.اينك برخى از متنهاى تاريخى را كه در اين باره آمده است بر مى رسيم :
در تفسير عياشى , از زرارة بن اعين و ابوحنيفه , از ابوبكر بن حزم نقل شده است كه گفت : مردى
وضو گرفت و بر پاافزار مسح كرد.آنگاه به مسجد درآمد و نماز گزارد.دراين هنگام على (ع ) نزد
او آمد و گام بر گردنش نهاد و گفت : تو را چه خبر است ؟ بى وضونماز مى گزارى ؟
[مرد] گفت : عمر بن خطاب به من فرموده است .راوى مـى گـويـد: عـلى (ع ) دستش را گرفت و او را نزد عمر برد.آنگاه صداى خود را[خطاب به
عمر] بلند كرد و گفت : بنگر كه اين بر تو چه مى بندد؟
[عمر] گفت : آرى , درست است , من به او فرمان داده ام .رسول خدا(ص ) [چنين ]مسح كرد.[على (ع )] گفت : پيش از نزول مائده يا پس از آن ؟
[عمر] گفت : نمى دانم .[عـلـى ] گـفـت : پس چرا در حالى كه نمى دانى فتوا مى دهى ؟ پيشتر از نسخ حكم درقران كريم ,
مسح بر پاافزار روا بوده است ((60))
در ايـن مـتـن نـكـتـه هـايى چند وجود دارد كه براى ما ـ در بحث حاضر ـ اين نكته مهم است كه
عـلـى (ع ) بـه عـمـر فرمود: انظر ما يروى هذا عليك بنگر كه اين مرد بر تو چه مى بندد, نفرمود:
يـروى عـنـك , از تـو نـقل مى كند از اين تعبير چنين بر مى آيد كه امام آن مرد را به نسبت دادن
دروغـيـن يك سخن به عمر متهم مى كند, چه , در آن دوران بديهى بوده است كه مسح بر روى پا
سنت نبوى است نه مسح بر پا افزار ((61))
سيوطى به سند خود از ابن عباس نقل كرده است كه گفت : سعد و عبداللّه بن عمردر حضور عمر
از مسح بر پاافزار سخن به ميان آوردند.عمر [به عبداللّه ] گفت : سعد از تو آگاهتر است .[عبداللّه بن ] عمر گفت : اى سعد, ما انكار نمى كنيم كه رسول خدا(ص ) [چنين ]مسح كرده است .امـا آيا از زمانى كه سوره مائده نازل شد نيز چنين مسح كرد؟ چرا كه اين سوره همه چيز را تثبيت
كرد.و صرف نظر از سوره برائت , آخرين سوره قرآن بود كه نازل شد ((62))
ايـنك ما درصدد بررسى اين نكته نيستيم كه آيا مسح بر پاافزار جايز است يا نه ,بلكه در پى آنيم كه
بـگـويـيم : اختلاف در اين باره در دوره عمر به اندازه اى نبوده است كه شكل يك مكتب به خود
بـگـيـرد, بـلكه اغلب روايتهايى كه از خليفه دوم درباره وضورسيده هر كدام پيرامون يك مساءله
جـزئى و يـا در زمـينه حالتى از حالتهاى وضو است , ودر اين دوره به اختلافهاى ديگرى در ميان
صـحـابـه در مساءله وضو برنمى خوريم ,اختلافهايى همانند حكم شستن دستها و اين كه آيا جهت
شستن از پايين به بالاست يا ازبالا به پايين , حكم مسح سر و اين كه آيا مسح همه سر واجب است يا
مـسـح قـسـمـتـى از آن ,حـكم مسح كردن و اين كه آيا اين مسح از مستحبات وضو است يا نه , و
اختلافهايى از اين دسته كه بعدها در ميان مذهبهاى فقهى پديدار شد.ايـن كـه روايتى كامل درباره همه جزئيات و چگونگى وضو از خليفه دوم نرسيده , واين كه او هيچ
تـاءكـيـدى بـر لـزوم آمـوخـتن وضو به مسلمانان نداشته , خود دليلى است بر اين كه در دوران او
اختلاف مسلمانان در اين باره اندك بوده , و هنوز بدان پايه نرسيده بوده است كه دو شيوه جداى از
هـم را ـ آن سـان كـه امروز ديده مى شود ـ تشكيل دهد, چه , اگرچنين دوگانگيى وجود داشت
خـلـيـفه براى راهنمايى مردم و فرا خواندن آنان به وضوى پيامبر(ص ) مى كوشيد, بويژه آن كه در
كـتب سيره و تاريخ نقل شده است كه او در دوران طولانى خلافت خود به جزئيات شريعت اهتمام
داشت ((63))
اگـر در آن دوران اخـتلاف بر سر مساءله وضو مسلمانان را به دو بخش جداى از هم تقسيم كرده
بـود, چرا در هيچ جا نمى بينيم خليفه با آن اهتمامى كه به احكام داشت صورتى از وضوى كامل را
براى مسلمانان بيان كرده باشد؟
اگر خليفه به استناد خواندن ابياتى عاشقانه از سوى يك جوان وى را كيفر مى داد وكارگزاران او
از گوشه و كنار خبر هر كس را كه ميگسارى كرده است براى كيفر دادن به اوگزارش مى كردند,
چـرا هـيـچ نـشـانـى از اين نمى بينيم كه خبرى درباره وضو و مثلا اختلاف مردم در آن به خليفه
رسانده باشند؟
اگـر فـرض كـنـيـم در آن دوره در مساءله وضو اختلافى روى داده چگونه عمرمى توانسته است
درباره اين مساءله كه درستى واجبات فراوانى از قبيل نماز و حج بدان وابسته است سكوت كند؟
بـر ايـن پايه و با توجه به آنچه گذشت , ما بسيار دور مى دانيم كه در اين دوره رويكردى مخالف با
سنت و سيره عملى پيامبر(ص ) درباره وضو شكل گرفته باشد, چه اگر چنين چيزى وجود داشت
در كـتـابها نقل مى شد و خبرهايى از واكنش خليفه در اين خصوص مى رسيد.بنابراين نبود خبرى
حـاكى از واكنش خليفه در اين مساءله دليلى است بر اين كه در آن دوره وضوى پيامبر(ص ) ميان
مردم رواج داشته است .